کسب درآمدی مناسب و راحت از طریق اس ام اس

تبلیغات پیامکی
‏نمایش پست‌ها با برچسب فهرست شیندلر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فهرست شیندلر. نمایش همه پست‌ها

بن کینگزلی گرافی


کریشنا بانجی با اسم هنری بن کینگزلی (بازیگر)
متولد 31 / دسامبر / 1943 (9 / دی / 1322) - انگلستان

"بن کینگزلی" پسر یه پزشک عمومی هستش و یا به عبارت دیگر پدر "بن کینگزلی" یه پزشک عمومی هستش (به چند حالت دیگه هم میتونستم بگم که در این مقال نگنجید).

اسم اصلی "بن کینگزلی" درحقیقت "کریشنا بانجی" هستش. "کریشنا بانجی" اسم هنری "بن کینگزلی" رو از اسم مستعار پدربزرگش یعنی "کلوو کینگ" گرفته. پدربزرگ "بن کینگزلی" یا "کریشنا بانجی" توی "تانزانیا" تاجر ادویه بوده (حالا اگه گفتی بالاخره اسم "بن کینگزلی" چیه؟ آفرین! "کریشنا بانجی" هستش.).

وضعیت اصل و نسب این بابا از اسمش (که آخرشم نفهمیدیم کدومه!؟! شاید بهتره صداش کنیم "بن کریشنا کینگزلی بانجی" تا کسی دلخور نشه.) هم پیچیده‌تره. من حرفی نمیزنم خودتون قضاوت کنین.
"بن کینگزلی" نیمه هندی / نیمه انگلیسی هستش. حالا بگو چطور؟
پدرش "رحیم چولا هارجی بانجی" یه پزشک هندی‌الاصل هستش که توی "کنیا" متولد شده درحالی که مادرش "آنا لینا مری بانجی" یه مدل لباس با اصلیت یهودی - اروپایی هستش که توی "انگلستان" متولد شده.
ضمناً خانوادۀ پدری "بن کینگزلی" اهل ایالت "گجرات" کشور "هندوستان" هستن. یعنی همون ایالتی که "ماهاتما گاندی" هم اهل اونجا بود.

سال 1966 "بن کینگزلی" با یه گروه موسیقی برای ساخت آلبومی به نام "یه روز عجیب" همکاری کرد. "بن کینگزلی" جدای از نوشتن آهنگ و زدن گیتار یه جاهایی دوستان رو هم به فیض رسوند (فکر بد نکنین! منظورم اینه که آواز خوند.). همه بهش پیشنهاد میکنن که کار موسیقی رو ادامه بده وگرنه بقیۀ عمرش رو حسرت میخوره. ولی "بن کینگزلی" که جوون بوده و خام و کله‌اش بوی "مک دونالدز" میداده به حرفشون گوش نمیده و تصمیم میگیره حرفۀ بازیگری رو ادامه بده.

"بن کینگزلی" سال 2001 با دست توانای ملکه "الیزابت دوم" به درجۀ رفیع شوالیه نائل شده. درحقیقت ایشون رو باید "سر بن کینگزلی" (یا بهتره بگم "سر بن کریشنا کینگزلی بانجی") صدا کنیم.

"بن کینگزلی" در طول عمر پربرکتش 4 بار ازدواج کرده که آخریش سال 2007 بوده (فکر کنم یه چیزی زیر سر "بن کینگزلی" مونده باشه که تا این سن هنوز زیر سرش بلند مونده).

"بن کینگزلی" در سال‌های 2005 و 2006 نامزد دریافت جایزۀ بدترین بازیگر نقش مکمل برای بازی در فیلم های "پرندگان طوفان" (2005) و "صدای طوفان" (2006) شد (علت ناکامی‌های "بن کینگزلی" کشف شد. طوفان.) که با وجود تلاش بسیار موفق به دریافت این جایزه نشد. اما "بن کینگزلی" ناامید نشد و بر تلاش خود افزود تا بالاخره در سال 2007 به این افتخار دست پیدا کرد (اینجاست که به حرف دوستان و آشنایان "بن کینگزلی" میرسیم که حق داشتن بهش اخطار کنن ممکنه بقیۀ عمرش رو با حسرت بگذرونه).

"بن کینگزلی" سال 1998 رئیس هیئت داوران جشنوارۀ بین‌المللی فیلم "برلین" بود.

برای نقش "افریم" توی فیلم "مونیخ" انتخاب شده بود که به دلیل تداخل برنامه‌هاش این نقش رو رد میکنه (مطمئناً الان به خاطر رد کردن این نقش هم داره حسرت میخوره. خیلی بازیگر درجۀ یکی هستش، کلاس هم میذاره.).

سال 2006 ایفای نقشش توی فیلم "حیوان سکـ...ـی" (2000) در نقش "دُن لوگان" از طرف مجلۀ "پرمیر" رتبۀ 97 لیست برترین اجراهای تاریخ سینما رو بدست آورد (چه عجب! بالاخره داداشمون یه حرکتی کرد.).

3 تا از فیلم های "بن کینگزلی" توی لیست 100 فیلم تأثیرگذار تاریخ سینما از دید مؤسسۀ فیلم امریکا قرار دارن (نه بابا! کم کم داره راه میوفته.).
فیلم "جستجو برای بابی فیشر" (1993) در رتبۀ 96
فیلم "گاندی" (1982) در رتبۀ 29
فیلم "فهرست شیندلر" (1993) در رتبۀ 3

"بن کینگزلی" یکی از 8 بازیگر آسیایی‌الاصلی هستش که نامزد دریافت جایزۀ "اسکار" شده و بعد از "میوشی یومیکی" دومین بازیگر آسیایی‌الاصلی هستش که این جایزه رو برده.

"بن کینگزلی" سال 2008 از دانشگاه "هال" دکترای افتخاری ادبیات دریافت کرد.


گفته‌های شخصی بن کینگزلی

با یه روش ایده‌آل و در یه دنیای ایده‌آل من و کارگردان یک نفر هستیم. همونطور که شما به درستی گفتین در یک دنیای ایده‌آل مرز بین آسمان و دریا مشخص نیست. موقع کار با "اسپیلبرگ" توی فیلم "فهرست شیندلر" من احساس میکردم که من و اون یه روح هستیم در 2 بدن (بیچاره! آدمی که حرف بزرگترش رو گوش نده و بقیۀ عمرش رو حسرت بخوره اینجوری میشه دیگه! چیزی نیست خوب میشی.).

[وقتی برای بازی توی فیلم "گاندی" (1982) برندۀ جایزۀ "اسکار" شد]
اگه میدونستم که برنده میشم مثل پیشخدمت‌ها لباس نمی‌پوشیدم.

به عنوان یه بازیگر شما استقلالی ندارین مگر اینکه برای گرسنگی کشیدن آمادگی داشته باشین.

خوشبختانه هرچی توی این تجارت جلو میرم انتخاب‌های درست‌تری انجام میدم (آره جون خودت! تو که راست میگی!؟!). میتونم از فیلمنامه یا اولین جلسۀ فیلم متوجه بشم که یه فیلم خوبه یا بد (خدا رحم کرده که به این قابلیت دست پیدا کردی).

همۀ نویسندگان بزرگ شخصیت‌های داستان‌شون رو بر پایۀ رفتار یه انسان حقیقی میسازن (نگو که میخوای فیلمنامه هم بنویسی!؟!).

نقش اصلی فیلمی به کارگردانی "دیکی (ریچارد) اتنبرو" بودن (منظورش فیلم "گاندی" هستش) به انسان قدرت میده. فقط مجبوری به شدت مراقب باشی که چطور از این قدرت استفاده میکنی.

خیلی دوست دارم فیلم کمدی بازی کنم.

[درمورد هولوکاست]
مثل یه هیولای بزرگ و درشت هیکل هستش که وسط تاریخ ما نشسته و از جاش تکون نمیخوره (انصافاً این جمله‌اش آخرت ایهام هستش. یه خورده فکر کنین.).

تموم گشت.

لیام نیسون گرافی


ویلیام جان نیسون (بازیگر)
متولد 7 / ژوئن / 1952 (17 / خرداد / 1331) - ایرلند شمالی

"لیام نیسون" به عنوان رانندۀ جرثقیل برای مؤسسۀ "گینس" کار کرده. همچنین رانندۀ کامیون، دستیارمعمار، معلم (فیزیک و علوم کامپیوتر) و بوکسورآماتور هم بوده.

"لیام نیسون" در حقیقت کشف "جان بورمن" بود که اون رو برای فیلم "اِکسکالیبور" (1981) انتخاب کرد.

"لیام نیسون" توی فیلم های اخیرش معمولاً نقش یه مرشد، مربی یا پدر رو برای یه جوون بازی کرده و همون اوایل فیلم میمیره تا اون جوون بتونه تعلیم‌هایی که از "لیام نیسون" (منظورم شخصیت "لیام نیسون" توی فیلم هستش) گرفته رو خودش به اجرا بذاره.
مثل فیلم های "بتمن آغاز میکند"، "قلمرو بهشت" و "گروه‌های نیویورکی".

"لیام نیسون" چندین بار نقش‌هایی رو بازی کرده که مربوط به افراد حقیقی میشن.
مثل "راب روی"، "اسکار شیندلر"، "مایکل کالینز" و "آلفرد کینزی".

"لیام نیسون" سال 2000 با موتور هارلی دیویدسونش میزنه به یه گوزن بیچاره. گوزن هم برای اینکه کم نیاره محکم و استوار سر جاش میمونه و باعث پرت شدن "لیام نیسون" از روی موتور میشه. در اثر این تصادف لگن سمت راست "لیام نیسون" قارچ (همون قاچ یا ترک هستش منتهی به زبون محلی) میخوره و لگن سمت چپش هم لب‌پر میشه (احتیاطاً عرض میکنم که اگه با حیواناتی مثل سگ و گرگ و ... هم تصادف کنین همین بلا به سرتون نازل میشه (من تجربه‌اش رو دارم با این تفاوت که سوار ماشین بودم و به جای لگنم ماشین قارچ خورد). پس سعی کنین اگه میخواین تصادف کنین با سوسک و مورچه و نهایتاً جوجه ماشینی (درمورد جوجۀ رسمی قولی نمیدم) این کار رو بکنین.).
"لیام نیسون" به خاطر لطمات جبران دیرپذیری که از این تصادف میبینه نمیتونه توی قسمت دوم فیلم "جنگ ستارگان" بازی کنه و فقط در نقش یه صدای خالی به ایفای نقش میپردازه.

همسرش "ناتاشا ریچاردسون" هستش که توی چند تا فیلم با هم هم‌بازی بودن. اسم بچه‌هاشون "مایکل ریچارد آنتونیو نیسون" (این رو توی خونه یا مدرسه چی صدا میکنن؟!؟!؟) و "دانیل جک نیسون" هستش.

"لیام نیسون" عاشق ماهی‌گیری (مخصوصاً با طعمه‌های مصنوعی) هستش.

همونطور که گفتم توی نوجوونی بوکسور بوده. بینی‌ش هم توی بوکس (در سن 15 سالگی) شکسته.

سال 1998 یه سری از روزنامه‌ها ادعا کردن که "لیام نیسون" توی زندگی زناشویی‌ش مشکل داره. آقای "لیام نیسون" هم به جرم افترا ازشون شکایت کرد و حالشون رو گرفت.

ظاهراً "لیام نیسون" مادرزادی زیرسرش بلند و شلوارش چند تا هستش چون هر خانمی رو که دیده لااقل یه بار قراری چیزی باهاش گذاشته.
از آن جمله‌اند بازیگرهایی مثل "هلن میرن"، "جولیا رابرتز"، "بروک شیلدز" و "باربارا استریسند" و همینطور "سیناد اُکانر" که یه خواننده هستش (همسر رؤیایی به این میگن ها! فقط یه اسب سفید کم داره. خانم‌ها نظری ندارن؟).

توی فیلم "چشم طلایی" برای نقش "جیمز باند" درنظر گرفته شده بود که دیگه قسمت نشد دیگه.

برای نقش "ون هلسینگ" توی فیلم "دراکولا" درنظر گرفته شده بود (خودش هم خیلی دوست داشته که توی این فیلم بازی کنه) ولی نقش به خدای نقش‌های دراکولا، گودزیلا، آدم جانی و روانی و ... یعنی "آنتونی هاپکینز" داده شد.

اُمرن اگه باور کنین! "لیام نیسون" با این قد و قامتش به خاطر کم بودن قد برای بازی توی فیلم "عروس شاهزاده" انتخاب نشد. "راب رینر" (کارگردان فیلم) گفته اون فقط (!!!) 6 فوت و 4 اینچ (حدود 194 سانتی متر) قد داره.

"لیام نیسون" عضو انجمن مشاورین مدرسۀ نمایش انگلیس هستش. جایی که افرادی مثل "سـِر آنتونی هاپکینز"، "برایان کاکس"، "ریچارد هریس"، "پیتر اُتول" و "جرمی آیرونز" هم عضو اون هستن.

"لیام نیسون" دهۀ 90 کلـّی از کارهای "شکسپیر" رو توی تأتر ملی سلطنتی لندن اجرا کرده.

به خاطر بازی توی فیلم "درخشش در میان" در نقش یه افسر عالی رتبۀ نازی توجه "استیون اسپیلبرگ" رو جلب کرد و بالاخره نقش "اسکار شیندلر" توی فیلم "فهرست شیندلر" به اون داده شد.

"لیام نیسون" اولین انتخاب "الیور استون" برای نقش "شاه فیلیپ" توی فیلم "آلکساندر" بود.

"لیام نیسون" توی یه مصاحبه با شبکۀ بی.بی.سی گفته که "یان پیزلی" (کشیش یه کلیسای پروتستان توی ایرلند شمالی) بیشترین تأثیر رو روی تصمیمش برای بازیگر شدن داشته. "لیام نیسون" عادت داشته که یواشکی به کلیسا بره و آقای "پیزلی" رو درحال موعظه تماشا کنه.
"لیام نیسون" میگه: " اون یه ایفای نقش (!!!) ماهرانه و تکان دهنده بود."


گفته‌های شخصی لیام نیسون

من هرگز خودم رو خوش‌قیافه ندونستم (چه مناعت طبعی! بابا شکسته نفس! از جنس مردم! خاکی! تو که با این حرکت انقلابیت ما رو جر وا جر کردی). آره من خیلی جذابم (بی‌جنبه! میذاشتی حرف از دهن من بیرون بیاد بعد خودت رو میگرفتی) اما خوش‌قیافه نه.

نه، من دچار چندگانگی شخصیت نمیشم چون یاد گرفتم آخر روز شخصیتم رو به میخ آویزون کنم و صبح موقع بیرون رفتن دوباره بردارمش.

راحت و بی‌قید؟ همسرم این رو گفته؟ فکر میکنم اینطوری باشم. خیلی طول میکشه تا من از کوره در برم.

[درمورد بیکاری بازیگرها]
حقیقت اینه که من عاشق ناامنی شغلی این حرفه هستم. من رو مجبور میکنه که روی پاهای خودم بایستم. به نظرم بازیگر بدون ترس و اضطراب، بی‌مزه و قابل پیش‌بینی میشه.

قبل از فیلم "فهرست شیندلر" من باور نداشتم که فیلم ها میتونن باعث تحولات اجتماعی بشن اما با دیدن اون چیزی که بعد از فیلم "فهرست شیندلر" اتفاق افتاد به قدرت تصویر پی بردم.

بعضی روزها بیدار میشم و با خودم میگم: "آهان، امروز خوش‌قیافه به نظر میام (فهمیدم که اصلاً جنبۀ تعریف رو نداری)". بعضی روزها هم فکر میکنم: "من توی سینما چیکار میکنم؟ میخوام برگردم به ایرلند و جرثقیل برونم."

من توی "ایرلند شمالی" بزرگ شدم. با رنج و زحمت زندگی کردم. خشونت و نتایج اون رو دیدم. این همیشه من رو میترسونه و دچار اضطراب میکنه. من آدم‌هایی رو میشناسم که با خشونت و بیرحمی آشنا هستن. بعضی‌هاشون به همین دلیل دیگه روی این سیاره نیستن.

تموم گشت.

رالف فینس گرافی

رالف ناتانیل فینس (بازیگر)
متولد 22 / دسامبر / 1962 (1 / دی / 1341) - انگلستان

معروف هستش که "رالف فینس" آدم مایه‌داری (همون خرمایه) هستش و صدای ملیحی داره.

تقریباً تمام خانوادۀ این آقا هنرمند و اکثراً اهل سینما هستن.
پدرش عکاس، مادرش رمان‌نویس و 3 تا از برادر و خواهرهاش کارگردان، تهیه‌کننده و بازیگر هستن. فقط 2 تا از برادرهاش از راه راست منحرف شدن و یکی‌شون جنگلبان و اون یکی باستان‌شناس شده.

"رالف فینس" از طرف مجلۀ "امپراطور" در رتبۀ 34 لیست 100 ستارۀ برتر تاریخ سینما قرار گرفته.

اجراش در نقش "آمون گوت" در فیلم "فهرست شیندلر" از طرف مؤسسۀ فیلم امریکا در رتبۀ 15 لیست پست‌ترین شخصیت‌های سینما (اشتباه نشه ها! یعنی نقش آدم پست رو خوب بازی کرده.) و از طرف مجلۀ "پرمیر" در رتبۀ 61 لیست بهترین ایفای نقش‌های تاریخ سینما قرار گرفته.

اجرای خالکوبیش توی فیلم "اژدهای سرخ" حدود 8 ساعت طول کشید.

"رالف فینس" هشتمین پسرعموی "پرنس چارلز" هستش.

"رالف فینس" علاقه‌ای به پذیرفتن نقش "لرد وولدمورت" در قسمت چهارم فیلم "هری پاتر" نداشته و توی یه مصاحبۀ تلویزیونی هم گفته که 3 قسمت قبلی فیلم "هری پاتر" اثری روی اون نذاشته و هرگز وارد دنیای "هری پاتر" نخواهد شد. خانواده‌اش بهش اصرار میکردن که نقش رو قبول کنه ولی رفقاش خلاف این نظر رو داشتن.
بالاخره وقتی کارگردان فیلم، پیش تولیدی از شخصیت "لرد وولدمورت" رو نشونش میده نظرش عوض میشه و میگه: "بچۀ بد درونم دیگه رفته. آره. میخوام این نقش رو بازی کنم" (معلوم نیست چی بهش نشون دادن که یه دفعه از این رو به اون رو شده چون بعد از این توی یکی دیگه از قسمت‌های فیلم "هری پاتر" هم بازی کرد).
بد نیست اینم بدونین که نقش "لرد وولدمورت" توی فیلم "هری پاتر" رو توی 2 روز فیلم برداری کردن.

برای نقش "رابرت لنگدون" توی فیلم "رمز داوینچی" درنظر گرفته شده بود ولی این نقش به "تام هنکس" داده شد.

تا حالا (سال 2009) 2 بار توی فیلم هایی بازی کرده که به عنوان بهترین فیلم "اسکار" گرفتن (فیلم های "فهرست شیندلر" سال 1993 و "بیمار انگلیسی" سال 1996).
جالب اینکه "رالف فینس" به خاطر بازی توی هر دوی این فیلم ها نامزد جایزۀ اسکار شده (در فیلم "فهرست شیندلر" به عنوان بهترین بازیگر مکمل و در فیلم "بیمار انگلیسی" به عنوان بهترین بازیگر نقش اول) ولی هیچکدوم رو نبرده. یه بار هم صداش توی یه انیمیشن (فارسی این کلمه "پویانمایی" هستش ولی برای اینکه خانم‌ها به استفاده از نام پسر (پویا) توی این کلمه اعتراض نکنن و محکوم به تبعیض جنسیتی نشم همون "انیمیشن" رو استفاده کردم.) نامزد دریافت جایزۀ بهترین صدا شده ولی این جایزه رو هم نبرده (همین کارها رو میکنن جوونا میرن توی جوب معتاد میشن دیگه). "رالف فینس" کلاً خوراکش نامزد شدن هستش.

"رالف فینس" طرفدار کشتی حرفه‌ای هستش.

این خیلی مهم هستش:
"رالف فینس" سال 2006 رابطه‌اش رو با "فرانچسکا آنیس" بهم زد.


گفته‌های شخصی رالف فینس

در واقع اسمم "ریف" هستش.

[درمورد نقش "لرد وولدمورت" توی قسمت چهارم فیلم "هری پاتر"]
وقتی "لرد وولدمورت" به بچه‌ها معرفی شد اون‌ها وحشت‌زده نگاه میکردن و من لذت می‌بردم (این بابا کلاً سادیسم داره. قبول ندارین به بقیۀ نقش‌هاش توی فیلم های دیگه (مثلاً نقش افسر نازی "آمون گوت" توی فیلم "فهرست شیندلر") یه نگاهی بندازین).

من وقتی فیلم بازی میکنم احساس میکنم که خودم نیستم. شاید از یه قسمتی از خودم استفاده کنم ولی عاشق این حس هستم که کس دیگه‌ای باشم.

جوایز شبیه تشویق هستن و هر بازیگری شنیدن صدای تشویق رو دوست داره.

ساختن فیلم یه قمار هستش. هروقت احساس کردین دارین یه فیلم استثنایی میسازین سریع رهاش کنین چون به دفعات ثابت شده که دارین اشتباه میکنین.

[درمورد لقب "خون‌خواه"]
فکر میکنم باعث افتخار هستش که یه نکتۀ خاص توی رزومۀ (خلاصۀ سوابق و تجربیات) کاریتون باشه.

من دیگه سعی نمیکنم بفهمم که چرا فیلم بازی میکنم. فقط میدونم که نیاز دارم این کار رو بکنم.

موفقیت یعنی بتونی به بقیه عشق بورزی.

تموم گشت.

نقل قول‌های فیلم فهرست شیندلر


یک ساعت از زندگی هم زندگی هستش.

جنگ بدترین صفات انسان رو بیدار میکنه.

قدرت یعنی وقتی دلیلی برای کشتن داری و نمیکشی.

حقیقت همیشه جواب درست هستش.

هرکس زندگی‌ای رو نجات بده کل دنیا رو نجات داده.

تموم گشت.

گفته‌های شخصی اسپیلبرگ


قسمت اول این مطلب: اسپیلبرگ گرافی – بخش اول
قسمت دوم این مطلب: اسپیلبرگ گرافی – بخش دوم

من فکر میکنم "اینترنت" تغییرات اساسی در "صنعت تفریحات و سرگرمی" ایجاد میکنه. همۀ ما شغل‌مون رو از دست میدیم و باید توی "اینترنت" دنبال یه بیننده باشیم.

ماهی یه بار آسمون روی سرم خراب میشه، بعدش به هوش میام و ایدۀ یه فیلم جدید به ذهنم میرسه که دلم میخواد بسازمش.

[بعد از بردن "اسکار" بهترین کارگردانی برای فیلم "نجات سرباز رایان"]
اجازه دارم که بگم من واقعاً این (اسکار) رو میخواستم؟

قبل از اینکه یه فیلم رو کارگردانی کنم 4 تا فیلم رو نگاه میکنم: هفت سامورائی (1954)، لارنس عربستان (1962)، این یه زندگی فوق‌العاده‌ست (1946) و جویندگان (1956).

عاشق این هستم که ببینم صنعت سینمای "بریتانیا" دوباره روی پاهاش بایسته.

من قهوه نمیخورم. در تمام طول زندگی‌ام یه فنجون قهوه نخوردم. شاید ندونین ولی من از بچه‌گی از طعم قهوه متنفر بودم.

من بیشتر از تهیه‌کنندگی کارگردانی میکنم. روزی یه بار و دوشنبه‌ها 2 بار.

[درمورد فیلم "روح"]
فیلم "روح" جنبۀ تاریک‌تر طبیعت منه. "روح" منم وقتی که خواهرهای کوچک‌ترم رو تا حد مرگ میترسوندم. در فیلم "روح" من میخواستم بترسونم و درعین حال سرگرم کنم. من سعی کردم خنده و جیغ رو با هم ترکیب کنم.

همیشه موقع کارگردانی دوست دارم به بیننده فکر کنم چون خودم هم یه بیننده هستم.

هرچی پیرتر میشم بیشتر به این نتیجه میرسم که فیلم ها معجزات متحرک هستن.

من فکر میکنم هر فیلمی که میسازم و در اون شخصیت‌ها رو درون خطر قرار میدم، در حقیقت دارم ترس‌های خودم رو از بین میبرم. ولی فکر میکنم هرگز به اندازۀ کافی فیلم نخواهم ساخت تا تمام اون‌ها رو نابود کنم.

[درحین مقایسۀ فیلم های "آرواره" (1975) و "جنگ دنیاها" (2005)]
کوسۀ دیجیتالی خیلی بیشتر از کوسۀ مکانیکی هزینه داره ولی خیلی کمتر از اون ترسناکه. "آرواره" ترسناکه به خاطر اون چیزی که شما نمی‌بینین نه به خاطر اونچه که می‌بینین. ما نیاز داریم که دوباره بیننده رو در بیان داستان شریک کنیم (منظورش اینه که از تخیل بیننده استفاده کنیم و بعد چیزی رو نشون بیننده بدیم که تصورش رو نکرده.).

فیلم ساز بودن به این معنی هستش که مجبوری چندین‌وچند بار زندگی کنی. به همین دلیل هستش که بیننده به سینما میره.

بعد از یه فیلم ترسناک که توی اون دنیا به آخر میرسه میتونیم توی نورخورشید قدم بزنیم و بگیم: "وای! همه چیز سر جاشه! من سالمم!". ما دوست داریم که خودمون رو آزار بدیم. بشر نیاز داره که به مرزها نزدیک بشه و وقتی فیلم سازها یا نویسندگان اون‌ها رو به مرزها میبرن مثل رؤیایی می‌مونه که در اون حس میکنن درحال سقوط هستن اما قبل از اینکه (با مغز) به زمین بخورن بیدار میشن.

چیزی که میتونم بگم اینه که "فن نمایش" رو باور دارم.

با کامپیوترها هر کاری رو میشه انجام داد ولی سؤال اینجاست که آیا باید این کار رو کرد؟

کار ما مثل راه رفتن روی طناب هستش، باید رفت جلو ولی بااحتیاط.

[در پاسخ به اعتراض عده‌ای علیه فیلم "مونیخ" (2005) به دلیل یکسان نمایش دادن اسرائیلی‌ها و فلسطینیان]
اون چیزی که من باور دارم اینه که به هر حرکت تروریست‌ها باید پاسخ شدیدی داده بشه اما ما باید به دلایل هم توجه کنیم. به همین دلیل هستش که ما هوش و قدرت تفکر داریم.

از زمانی که "تبدیل شونده"ها (Transformers) وجود داشتن من یکی از بزرگترین طرفداران اون‌ها بوده‌ام و همیشه فکر میکردم یه جایی در این ایدۀ هوشمندانه یه فیلم وجود داره.

شاید هیچوقت "اسکار" نگیرم (کور خوندی! میگیری!) ولی مطمئن هستم که کلی تفریح میکنم. من واقعاً باور دارم که سینما یه راه گریز بزرگ هستش.

"دوئل" از اون داستان‌هایی‌ست که یه بار برای همیشه اتفاق میوفتن. همیشه داستان‌هایی مثل اون پیدا نمیشه.

کسی که من از کار کردن برای اون بیشتر از هر کسی لذت میبرم "جورج لوکاس" هستش. اون بهترین رئیسی هستش که تا حالا داشتم چون اون بااستعدادترین رئیسی هستش که تا حالا داشتم.

اگه کارگردان نبودم دلم میخواست سازندۀ آهنگ فیلم باشم.

من رؤیاهام رو تفسیر میکنم و ازشون فیلم میسازم، بعد مردم فیلم های من رو میبینن و ازشون رؤیا میسازن.

گران‌ترین اعتیاد دنیا "هروئین" نیست، "سلولوید" (نوار فیلم های سینمایی) هستش و من هر 2 سال یه بار باید مصرفش کنم.

تموم گشت.

اسپیلبرگ گرافی - بخش دوم

قسمت اول این مطلب: اسپیلبرگ گرافی – بخش اول

"اسپیلبرگ" دوست داره اون رو به خاطر فیلم های "ای.تی." و "فهرست شیندلر" به یاد بیارن.

به گفتۀ خودش در یه مصاحبه، فحش محبوبش کلمۀ "موش صحرائی - Rats" هستش.

دوست قدیمی‌ش "جورج لوکاس" ازش میخواد که قسمت سوم فیلم "جنگ ستارگان" رو بسازه. خودش هم بدش نمیومده این کار رو بکنه ولی به دلیل مشاجره‌ای که با "اتحادیۀ کارگردان‌ها" پیدا میکنه این پروژه رو بهش نمیدن.

9 تا از بازیگرهایی که باهاش کار کردن (لیام نیسون، رالف فینس، آنتونی هاپکینز، تام هنکس، مِلیندا دیلون، هوپی گلدبرگ، اُپرا وینفری، مارگارت اِوری و کریستوفر والکِن) نامزد "اسکار" شدن ولی هیچکدوم به خاطر بازی در فیلم های "اسپیلبرگ" برندۀ "اسکار" نشدن.

"اسپیلبرگ" روی اسمش خیلی حسّاسه و اگه شرکتش درحال تولید فیلمی باشه که اون احساس کنه در حد خودش نیست اسمش رو به عنوان تهیه‌کنندۀ کار نمیذاره.

به جز فیلم "مرغابی‌ها" تهیه‌کنندۀ هر فیلمی که بوده یه صحنه رو هم خودش کارگردانی کرده.

10 تا فیلم محبوب "اسپیلبرگ" این ها هستن: خیال (1940)، همشهری کین (1941)، مردی به نام جو (1943)، این یه زندگی فوق‌العاده‌ست (1946)، جنگ دنیاها (1953)، روانی (1960)، لارنس عربستان (1962)، یک اُدیسۀ فضایی (1968)، پدرخوانده (1972) و شب آمریکایی (1973).

شخصیت "ای.تی." به عنوان 26مین شخصیت تاریخ سینما انتخاب شده.

دربین 100 فیلم تأثیرگذار تاریخ سینما 5 فیلم از "اسپیلبرگ" وجود داره که 3 تای اون‌ها بین 10 فیلم برتر هستن.
فهرست شیندلر (1993) – رتبۀ 3
ای.تی. (1982) – رتبۀ 6
نجات سرباز رایان (1998) – رتبۀ 10
ارغوانی ِ رنگارنگ (1985) – رتبۀ 51
برخورد نزدیک از نوع سوم (1977) – رتبۀ 58

"اسپیلبرگ" روی تندیس "اسکار" خیلی تعصب داره هرجا ببینه دارن این تندیس رو میفروشن، میره میخردش بعد پسش میده به "آکادمی" (پس اگه یه موقع توی نیازمندی‌های "همشهری" آگهی خرید تندیس "اسکار" رو دیدین تعجب... بکنین. چرا تعجب نکنین؟ از درگیری‌های سیاسی "ایران" و "امریکا" هم که بگذریم با این وضع سینمای ملی غیرممکن به نظر میاد که از "ایران" کسی بتونه برندۀ "اسکار" بشه تا بعدش بخواد اون رو بفروشه.).
سال 1996 جایزۀ "کلارک گیبل" که به خاطر فیلم "یه شب اتفاق افتاد" (1934) برنده شده بوده.
سال 2001 جایزۀ "بت دیویس" که به خاطر فیلم "سلیطه" (1938) برنده شده بوده.
سال 2002 جایزۀ "بت دیویس" که به خاطر فیلم "خطرناک" (1935) برنده شده بوده.

یکی از بزرگترین کلکسیون‌های اسلحۀ ساحل شرقی "امریکا" رو داره ولی یواشکی باهاشون تیراندازی میکنه تا بدآموزی نداشته باشه.

"اسپیلبرگ"، "جورج لوکاس" و "فرانسیس فورد کاپولا" اولین "اسکار" بهترین کارگردانی که "مارتین اسکورسیزی" به خاطر فیلم "رهاشده" (2006) برنده شد رو بهش تقدیم کردن.
اگه این صحنه‌های تاریخی رو نبینین کل عمرتون بر فناست. پس ببینین.


"اسپیلبرگ" طرفدار پروپا قرص بازی "استیو مارتین"، "بیل موری" و "رابین ویلیامز" هستش و افتخار میکنه که بگه این‌ها رفقاش هستن.

"اسپیلبرگ" سگش "اِلمر" رو در چند تا از فیلم هاش (مثل فیلم "آرواره" و "برخورد نزدیک از نوع سوم") بازی داده (فکرش رو بکنین چقدر آدم آرزو دارن جای "اِلمر" بودن).

چند تا خونه تو سواحل "پاسیفیک" (همون اقیانوس آرام خودمون)، "کالیفرنیا"، "نیویورک" و "فلوریدا" داره (یکیش رو بگیریم "ییلاق" اون یکی هم "قشلاق" بقیه‌ش واسه چیه!؟!).

جزو مشاورین المپیک 2008 "پکن" بوده ولی چون مقامات دولت "چین" نسبت به قتل‌عام مردم در "دارفور" واکنشی نشون نمیدن استعفا میده (بابا جنگ ناطلب! قهرمان! بیا برو "قزوین" بمان!).

فقط از 3 تا فیلم بیشتر از 323.5 میلیون دلار درآمد داشته. تازه درآمد موفق‌ترین فیلم‌ش "فهرست شیندلر" رو به یه مؤسسه اهدا کرده وگرنه بیشتر از این حرف‌ها میشد.
"پارک ژوراسیک 3" سال 2001 مبلغ 72.000.000 دلار
"فهرست شیندلر" سال 1993 مبلغ 0 دلار (به مؤسسه‌ای که مدارک مربوط به قتل‌عام گروهی افراد رو جمع‌آوری میکنه اهدا کرده)
"پارک ژوراسیک" سال 1993 مبلغ 250.000.000 دلار
"مهاجمین صندوق گمشده" سال 1981 مبلغ 1.500.000 دلار (به علاوۀ درصدی از سود ناخالص فیلم)

تموم نگشت (ادامۀ مطلب: گفته‌های شخصی اسپیلبرگ).

اسپیلبرگ گرافی - بخش اول


استیون آلن اسپیلبرگ (کارگردان)
متولد 18 / دسامبر / 1946 (27 / آذر / 1325) – امریکا

اصلیت "مجاری" داره و نام‌خانوادگی‌ش اسم شهری در "اتریش" هستش که اجدادش در اونجا زندگی میکردن.

درمورد "اسپیلبرگ" معروف هست که...
تو صحنه‌های تاریک از نور شدید و زودگذر استفاده میکنه (مثل فیلم های "پارک ژوراسیک" و "ای.تی.").
معمولاً تو فیلم هاش پدرها رو بی‌علاقه، غایب و بی‌مسئولیت نشون میده (مثل فیلم "ای.تی.").
بازیگرها تو فیلم های "اسپیلبرگ" به یه چیزی بیرون از کادر دوربین خیره میشن.
اغلب از منظرۀ خورشید تو فیلم هاش استفاده میکنه (مثل فیلم های "امپراطوری خورشید" و "نجات سرباز رایان").
"اسپیلبرگ" معمولاً تو فیلم هاش یه جوری بچه‌ها رو درخطر نشون میده.
درطول فیلم هاش اشاره‌های مناسبی به جنگ دوم جهانی میکنه (شاید دلیلش این باشه که پدرش در جنگ جهانی دوم در جبهۀ جنوب شرق "آسیا" خدمت میکرده).
مکرراً از "پیانو" در صحنه‌های کلیدی فیلم هاش استفاده میکنه (مثل فیلم های "فهرست شیندلر"، "نجات سرباز رایان" و "گزارش کوچک") که در ادامۀ متن دلیلش رو متوجه میشین.
در فیلم های "اسپیلبرگ" تصاویر یا شخصیت‌های مهم فیلم در آینۀ وسط ماشین دیده میشن (مثل فیلم های "دوئل"، "ای.تی."، "پارک ژوراسیک"، "فهرست شیندلر" و "هوش مصنوعی").
از "تام هنکس"، "ریچارد دریفوس"، "هریسون فورد"، "فرانک ولکر" و "تام کروز" زیاد استفاده میکنه.
شخصیت اصلی فیلم های "اسپیلبرگ" از خانواده‌ای میاد که در اون والدین از هم جدا شدن (مثل فیلم های "ای.تی." و "اگه میتونی منو بگیر"). خود "اسپیلبرگ" هم در جوونی این تجربه رو داشته.
اغلب توی فیلم هاش آدم‌های معمولی چیزهای غیرعادی رو کشف میکنن.

"اسپیلبرگ" یکی از حامیان "حزب دموکرات" هستش و سال 1996 مبلغ 100.000 دلار به این حزب کمک مالی کرده.

"اسپیلبرگ" و رفیق فابریک‌ش "جورج لوکاس" تنها فیلم سازهایی هستن که توی لیست ثروتمندترین افراد "امریکا" حضور دارن که "اسپیلبرگ" همیشه بعد از "جورج لوکاس" قرار داره (با توجه به اینکه "اسپیلبرگ" دست خیر داره و معمولاً پول زیادی بابت خیرات و مبرّات صرف میکنه جای تعجب هم نداره. منتها اگه میشد آمار ثواب‌های "اسپیلبرگ" رو درآورد بعد آمار گناهاش رو ازش کم کرد سپس تبدیل به دلارش کرد مطمئناً "اسپیلبرگ" الان ثروتمندترین آدم جهان بود.).
دارایی "اسپیلبرگ" سال 2001 معادل 2.1 میلیارد دلار، سال 2002 معادل 2.2 میلیارد دلار و سال 2004 معادل 2.6 میلیارد دلار بوده است.

برای ساخت فیلم "فهرست شیندلر" عنوان لیاقت کشور "آلمان" (این آلمانی‌ها مثل اینکه فیلم "فهرست شیندلر" رو با یه فیلم دیگه (که احتمالاً در جنگ از "آلمان" طرفداری کرده بوده) عوضی گرفتن.)، به خاطر فیلم "نجات سرباز رایان" نشان افتخار "ارتش امریکا" و به خاطر همکاری در فیلم "ملکه الیزابت" عنوان "شوالیه" (البته چون شهروند "بریتانیا" نیست نمیتونه ازش استفاده کنه) بهش داده شده.

یه بابایی به نام "جاناتان نورمن" میوفته دنبال "اسپیلبرگ" و تهدید میکنه که میخواد بهش تجا...ز کنه (بی
سلیقه!). دادگاه هم به 25 سال حبس محکومش میکنه.

"اسپیلبرگ" یه بار ازدواج کرده، یه بار هم تجدیدفراش (که میشه 2 بار) و اساساً شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" چیزشه. کلاً 8 سر نون خور (یک زن و 7 دانه بچه) داره و پدرخوندۀ 2 نفر دیگه هم هست. ترکیب بچه‌هاش اینطوری هستش که از 7 تا بچه 2 تاش فرزندخونده (غیر از اون 2 تای قبلی)، یکی از همسر قبلی‌ش، یکی از همسر قبلی ِ همسر فعلی‌ش و بقیه هم تولید خودش و همسر فعلی‌ش هستن.

"اسپیلبرگ" ادعا میکنه "ریچارد دریفوس" جای اون رو خواهد گرفت.

"اسپیلبرگ" به همراه "جفری کاتزنبرگ" و "دیوید گیفن" مؤسسین شرکت فیلم سازی "DreamWorks SKG" (اون 3 تا حرف آخر، اول اسم
هاشون هستش) هستن. البته بعدها این مؤسسه رو به مبلغ 1.6 میلیارد دلار به شرکت فیلم سازی "پاراموند" فروختن.

در سال 1999 تو یه نظرخواهی اینترنتی "اسپیلبرگ" بالاتر از افرادی مثل "آلفرد هیچکاک" و "استنلی کوبریک" به عنوان بهترین کارگردان قرن بیستم انتخاب شد. همچنین به عنوان یازدهمین کارگردان بزرگ تاریخ سینما شناخته شده.

در فیلم "برخورد نزدیک از نوع سوم"، انسان‌ها و بیگانه‌ها از "موسیقی" و "کامپیوتر" (شرمنده "رایانه" تو کیبوردم (به جای دهن) نمی‌چرخه. با "یارانه" اشتباه میگیرمش.) برای ارتباط استفاده میکنن. حالا بگو "اسپیلبرگ" این رو از کجاش درآورده؟ ... بگو دیگه! پدر "اسپیلبرگ" مهندس کامپیوتر و مادرش پیانیست هستن (فقط تو زندگی واقعی پدر و مادر "اسپیلبرگ" نتونستن با هم ارتباط برقرار کنن و کارشون به طلاق کشید.).

40-30 سال پیش وقتی یه گزارشگر میخواسته با "جان کرافورد" (رقاص (تعجب کردی؟ عیب نداره. درست میشه. این بابا زنه و اسم اصلیش هم "لوسیل فِی لاسور" هستش) و بازیگر معروف قدیمی) مصاحبه کنه "کرافورد" به "اسپیلبرگ" اشاره میکنه و میگه: "برو با اون پسر مصاحبه کن چون بهترین کارگردان تاریخ میشه."

"اسپیلبرگ" کشته مردۀ "دیوید لین" (حرف "چ" یادم نرفته. این با "دیوید لینچ" فرق فوکوله.) هستش. "دیوید لین" شخصاً فیلم "لارنس عربستان" رو برای "اسپیلبرگ" تفسیر میکنه. بعداً "اسپیلبرگ" که از این حرکت جر خورده بوده از این زمان به عنوان بهترین لحظات زندگی‌ش و از "دیوید لین" به عنوان یه استاد واقعی یاد کرده و گفته که این توضیحات بهش کمک کرده تا تصاویر بهتری رو خلق کنه و در هر فیلمی که ساخته تأثیر مستقیم داشته (کاملاً واضح هستش که خیلی بهش حال داده).

شخصاً فیلم نامۀ فیلم "زیبایی آمریکایی" رو به "سام مِندس" (نه پدرجان "هـ"ش جا نیوفتاده) پیشنهاد میکنه. "مِندس" با این فیلم (که اولین کارش بوده) برندۀ "اسکار" بهترین کارگردانی میشه.

برای اینکه نقش "آقای اسمیت" در فیلم "مردان سیاه‌پوش" رو به "ویل اسمیت" پیشنهاد کنه با هلیکوپتر شخصی‌ش
(حالا هی با "پراید" لیزینگی برین خیابون "جردن" رو بالا پائین کنین) اون رو تا در خونه‌ش (شاید بهتر باشه بگم سقف یا حیاط خونه‌ش) میرسونه.

"اسپیلبرگ" به ندرت برای انتخاب بازیگر نقش اول فیلم هاش تست بازیگری میگیره (پس بی‌خود امیدوار نباش یه روز که داری تو کوچه خاک‌بازی میکنی یه نفر بهت بگه میخوای تو فیلم بازی کنی؟ بعد سرت رو بلند کنی ببینی "اسپیلبرگ" یا یکی از دستیاراش بالا سرت وایساده و بهت لبخند ملیح میزنه.).

جزو هیئت مشاورین سازمان "پیشاهنگ‌های پسر آمریکا" بوده ولی چون این سازمان تبعیض‌هایی رو برعلیه "همجنس‌باز"ها اعمال کرده استعفا داده (به نظر شما اگه "همجنس‌باز"ها بخوان از "اسپیلبرگ" تقدیر و تشکر کنن چی کار براش میکنن؟).

وقتی همسر اولش داشته زایمان میکرده "اسپیلبرگ" در حال فیلم برداری صحنه‌ای مربوط به دنیا اومدن بچه بوده.

"کدملی" و "شمارۀ تأمین‌اجتماعی" آقای "اسپیلبرگ" رو پیدا نکردم ولی بدونین که ساعت 6:16 بعدازظهر به وقت "امریکا" به دنیا اومده (خوش اومده).

سال 2002 از دانشگاه ایالتی "کالیفرنیا" با مدرک "لیسانس" در رشتۀ "سینما و هنرهای الکترونیک" فارغ‌التحصیل میشه. "اسپیلبرگ" در سال 1968 برای اینکه بتونه تمرکز کامل روی حرفۀ فیلم سازی‌ش داشته باشه درس رو رها میکنه. دانشگاه برای "اسپیلبرگ" پارتی‌بازی میکنه و به جای فیلم کوتاه 12 دقیقه‌ای فیلم 3 ساعت و 15 دقیقه‌ای ِ "فهرست شیندلر" رو به عنوان پروژۀ درسی ازش قبول میکنه.
"اسپیلبرگ" که حالت "خر تیتاب گرفته‌گی" بهش دست داده بوده کلاه و خرقۀ فارغ‌التحصیلی هم تنش میکنه و همراه هم دوره‌ای‌هاش (که سن نوادگانش رو داشتن) تو جشن فارغ‌التحصیلی شرکت میکنه و موقع بالا رفتن از سن گروه ارکستر آهنگ سری فیلم های "ایندیانا جونز" (از کارهای خود "اسپیلبرگ") رو مینوازه.

همیشه از شرکت جلوه‌های ویژۀ متعلق به رفیق جینگ‌ش یعنی "جورج لوکاس" در فیلم هاش استفاده میکنه (به جز فیلم "ترمینال") اما با اینکه "جورج لوکاس" عهد کرده در آینده فقط فیلم دیجیتال بسازه، "اسپیلبرگ" بر خلاف اون گفته به ساخت فیلم با روش قدیمی (روی نوار) ادامه میده. "مارتین اسکورسیزی" و "الیور استون" هم طرف "اسپیلبرگ" رو گرفتن.

تموم نگشت (ادامۀ مطلب: اسپیلبرگ گرافی – بخش دوم).

معجزه یا شانس! مسأله کدام است؟


یه نگاه دیگه به فیلم سینمایی "فهرست شیندلر" بندازین.
اواسط فیلم فرماندۀ نازی اردوگاه کار اجباری برای بازدید به کارگاه فلزکاری اردوگاه میاد. از حرکت هماهنگ کارگرها که به نشانۀ احترام (البته بهتر هستش که بگیم به نشانۀ پاپیون کردن) به افسر نازی کلاه‌هاشون رو برمیدارن که بگذریم میرسیم به کارگر یهودی‌ای که به سادگی توسط افسر نازی مچش گرفته میشه. از جزئیات رد میشیم تا برسیم به اعدام این کارگر.
افسر نازی که بابت کشتن افراد مجبور به پاسخگویی به کسی نیست (اصولاً سرباز صفرهای نازی هم پاسخگو نبودن چه برسه به این بابا که یه کیا و بیا و برویی برای خودش داشته)، بدون محاکمه (خودتون که مستحضرین در زمان جنگ وضعیت "محاکمه و قانونم آرزوست" حکم فرما هستش چون اونچه که "یافت می‌نشود" همین قانون هستش) تصمیم به اعدام این کارگر فلک‌زده میگیره که در دوران جنگ جهانی دوم عادی بوده. بالاخره جنگ هستش دیگه. حالا کو تا این اوضاع خرتوخر تموم بشه و یکی بیاد بگه "آخه چرا؟".
اما اتفاق جالب توی حیاط کارگاه و موقع اعدام این کارگر یهودی اتفاق میوفته. افسر نازی یه هفت‌تیر "والتر 38 میلی‌متری اتوماتیک" (این نوع اسلحه به قابل اعتماد بودن مشهور بوده) رو در میاره و مسلح میکنه، بعدش ماشه رو میکشه اما هرچی صبر میکنه فشنگ بیرون نمیاد که نمیاد. خشاب رو چک میکنه ببینه کسی اون تو هست یا نه. وقتی مطمئن میشه که خشاب پر هستش دوباره جاش میزنه و چند بار دیگه امتحان میکنه. اما نه خیر! خبری از شلیک نیست که نیست. وقتی افرادش هم نمیتونن کاری بکنن صبرش لبریز میشه و دست میکنه تو جیب دیگه‌اش و یه "کلت اتوماتیک" درمیاره و کلیۀ مراحل فوق رو مجدداً تکرار میکنه اما باز هم فایده‌ای نداره که نداره. دریغ از یه "ساچمه" یا حداقل یه قطره آب که بشه به اینها "تفنگ آب‌پاش" گفت.
خودتون رو بذارین جای کارگر بدبخت که هی از پشت سرش صدای مسلح کردن اسلحه میاد و با خودش میگه دیگه مُردیم! ولی خبری نمیشه که نمیشه. بعد دوباره صدای اسلحه... دیگه مُردیم... ولی بازم خبری نیست که نیست. "ملک‌الموت" رو بگو که کلی بالا سر این بابا معطل شده آخر هم چیزی دستش رو نمیگیره که نمیگیره و دست از پا درازتر به عرش برمیگرده.
البته نه فقط در جنگ، بلکه مواقع دیگه هم درصورت نیاز از این نوع حوادث میتونه اتفاق بیوفته. اما ببینیم این اتفاق خاص چه مفهومی میتونه داشته باشه.
در دوران جنگ جهانی دوم کارگران یهودی که در اردوگاه‌های کار اجباری بودن همیشه از اینکه زمان مرگشون مشخص نبود و هر لحظه ممکن بود با دنیا وداع کنن دچار ترس میشدن. نازی‌ها هم از این ترس برای شکنجه کردن اون‌ها استفاده میکردن تا مجبورشون کنن دفعۀ بعد بیشتر کار کنن. اما در این مورد با توجه به خشم و عصبانیت افسر نازی از عمل نکردن اسلحه‌اش واضح هستش که منظور شکنجه نبوده و قصد اعدام کارگر رو داشته.
از طرفی در طول جنگ جهانی دوم بسیاری از کارخانجات، سلاح‌های ارزون قیمتی تولید میکردن که معمولاً دچار اشکال میشد و یا فاقد قطعات کلیدی بودن. بعضی از صاحبان کارخانجات اسلحه‌سازی هم مثل "اسکار شیندلر" عمداً محصولاتی تولید میکردن که کارآیی نداشت تا به این وسیله از کشته شدن عده‌ای جلوگیری کنن.
همچنین ازکارافتادن اسلحه‌های افسر نازی میتونه سمبلی از کمک‌های خداوند (همون "امدادهای غیبی" خودمون) باشه چرا که آخر فیلم (زمانی که "اسکار" داره خبر پایان جنگ رو به کارگرها میده) میبینیم این کارگر لولاساز در حقیقت یه "خاخام" (عالم یهودی) هستش.
احتمال اینکه "اسپیلبرگ" از این قسمت فیلم همچین منظوری داشته بیشتر هستش. به هرحال وقتی مسیحی‌ها (یا به قولی مسیحی-یهودی (اِوانجلیست)ها) انقدر درمورد یهودی‌ها مظلوم‌نمایی میکنن از یه کارگردان یهودی نباید بیشتر انتظار داشت. "اسپیلبرگ" تو صحنه‌های قبلی فیلم هم این کار رو کرده بود. همونجایی که یه دختربچۀ معصوم و بی‌گناه رو میذاره وسط خشونت و بی‌رحمی و با رنگ قرمز اون رو از بقیه متمایز میکنه. بعد به بیننده این امید رو میده که این سمبل بی‌گناهی میتونه نجات پیدا کنه و چند دقیقه بعد با یه جنازۀ قرمزپوش امید بیننده رو ناامید میکنه و بغض‌اش رو میترکونه. اینجوریه دیگه. کاریش نمیشه کرد.
یه احتمال دیگه هم وجود داره و اون هم اینکه "اسپیلبرگ" این اتفاق رو به عنوان طعنه بکار برده. آخر فیلم میبینیم که روس‌ها میخوان افسر نازی رو اعدام کنن اما سرباز روس نمیتونه چهارپایه رو از زیر پای اون بکشه و مجبور میشن دو نفری این کار رو بکنن. حالا اینکه "اسپیلبرگ" تو این صحنه‌ها داره به چی یا کی طعنه میزنه برین از خودش بپرسین.

تموم گشت.

دانستنی های فیلم فهرست شیندلر


"اسپیلبرگ" به عنوان تهیه‌کنندۀ کار، کارگردانی این فیلم رو به یه سری از کـَت و کلفت‌های کارگردانی سینما پیشنهاد میکنه چون میترسیده خودش نتونه انصاف رو در بیان داستان رعایت کنه.
"مارتین اسکورسیزی" این پیشنهاد رو رد میکنه چون اعتقاد داشته این کاری هستش که باید یه کارگردان یهودی انجامش بده. خیلی خین و خین‌ریزی توی فیلم کم هستش اگه "اسکورسیزی" کارگردانش بود دیگه چی میشد؟
"رومن پولانسکی" (کارگردان فیلم هایی مثل "پیانیست" و "ماه تلخ" که معمولاً چند وقت یه بار میاد یه فیلم میسازه و همه رو جر وا جر میکنه و میره خونشون) هم که خودش از نجات‌یافتگان "هولوکاست" (دوستان دقت کنن که آوردن این اسم به معنی تأیید یا تکذیب چیزی نیست. لطفاً از قول بنده چیزی نقل نشه. به دوستان زحمتکش وزارت محترم ارشاد هم خسته نباشید عرض میکنم) هستش گفته احساس میکنه هنوز آمادگی ساخت فیلمی درمورد این قضیه رو نداره. خدائیش "چنگیزخان" و "تیمورلنگ" هم اگه اونجا بودن تو روحیه‌شون تأثیر میذاشت و تا چند وقت اشتهای کشت و کشتارشون کور میشد.
"بیلی ویلدر" (تو نوشتن فیلمنامۀ اولیۀ فیلم هم بوده) هم که گفته من دیگه بازنشسته شدم و کار نمیکنم و خلاصه کلاس گذاشته. بالاخره هم همین آقای "ویلدر" هستش که "اسپیلبرگ" رو متقاعد میکنه که کارگردانی رو خودش به عهده بگیره.
"سیدنی لومت" هم اعتقاد داشته که همۀ حرفش رو راجع به "هولوکاست" قبلاً در فیلم "دلال" زده.

چون اجازۀ فیلم برداری در "آشوویتس" به "اسپیلبرگ" داده نمیشه کل قضیه رو یه جای دیگه میسازن و اونجا کار میکنن. تا کور شود هر آنکه نتواند دید.

وقتی فیلم توی "اسرائیل" پخش میشه ملت هِرهِر میزنن زیر خنده چون آخر فیلم یه قطعه‌ای به نام "اورشلیم طلایی" بوده که متعلق به سال 1967 (22 سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم) و یه آهنگ پاپ هستش. سازندگان فیلم هم که میبینن خیلی ضایع شد میگردن یه آهنگی به نام "اِلی اِلی" پیدا میکنن که زمان جنگ نوشته شده تا مناسب‌تر باشه.

طراح لباس برای اینکه بتونه بیش از 20.000 لباسی که برای فیلم نیاز داشتن تهیه کنه یه آگهی تبلیغاتی میده که چی؟ ما داریم دنبال لباس‌های قدیمی میگردیم. از اونجایی که اوضاع اقتصادی در "لهستان" ترکمون هستش کلی آدم لباس‌هایی که از اون موقع نگه داشته بودن رو میارن برای فروش.

این فیلم پرخرج‌ترین فیلم سیاه و سفید تاریخ سینمای جهان هستش که تا حالا ساخته شده. تا قبل از ساخت فیلم "فهرست شیندلر" این رکورد به مدت 30 سال متعلق بود به فیلم دیگه‌ای در مورد جنگ دوم جهانی با نام "طولانی‌ترین روز".

در ساخت این فیلم هیچ رنگ سبزی (چه در لباس‌ها و چه جاهای دیگه) استفاده نشده چون این رنگ در فیلم سیاه و سفید خوب نشون داده نمیشه. اصولاً سازندگان به میزان نور و رنگ توی فیلم توجه خاصی کردن تا نمایش فیلم خوب از آب دربیاد تا جایی که واقعی شدن یا نشدن فیلم رو بی‌خیال شدن.

"فهرست شیندلر" بعد از فیلم "آپارتمان" (1960) اولین فیلم سیاه و سفید هستش که "اسکار" بهترین فیلم رو دریافت کرده.

"فهرست شیندلر" واقعی گم و گور شده بوده تا اینکه در سال 1999 همراه با یه سری وسائل دیگه متعلق به "اسکار شیندلر" داخل چمدونی در اتاق زیر شیروونی آپارتمانش (جایی که تا چند ماه قبل از مرگش اونجا زندگی میکرده) پیدا میشه.

اول فیلم که نازی‌ها دارن همۀ یهودی‌ها رو یه جا کـُپه میکنن جمعیت دیده میشن که دارن از روی یه پل رد میشن تا به محلۀ کلیمی‌های شهر "کراکوف" برن. اما در واقع محلۀ کلیمی‌ها همون طرف پل هستش که خلق‌الله دارن ازش میان. باز هم چون اجازۀ فیلم برداری به گروه سازندۀ فیلم داده نشده (ما نفهمیدیم بالاخره دنیا دست کیه؟ همه که میگن یهودی‌ها دنیا رو میچرخونن و اصولاً خر اینها از کرّه‌گی دم داشته اندازۀ چی! این‌ها رو که هیچ کجا راه نمیدن!) مجبور شدن اینطوری به بیننده رکب بزنن که بنده حالشون رو گرفتم و بینندگان عزیز رو آگاه کردم.

اون دختربچۀ قرمزپوش که توی فیلم حضور داره (و همونطور که تو یه مطلب دیگه توضیح دادم با لباس قرمزش دهن کلیۀ عوامل فیلم رو مورد عنایت قرار داده. تازه اول میخواستن فیلم رو به زبون لهستانی و آلمانی با زیرنویس انگلیسی بسازن که خدا میزنه پس یقۀ "اسپیلبرگ" و از این کار پشیمونش میکنه. انصافاً در اون صورت ساخت فیلم وا مصیبتا میشد.) یه شخصیت واقعی هستش منتهی در واقعیت بر خلاف داستان فیلم این دختر نجات پیدا میکنه و بعدها یه شرح حال از خودش با نام "دختر کـُت قرمزی: یک خاطره" (The Girl in the Red Coat: A Memoir. با حال ترجمه‌اش کردم نه؟ پس تا برنامۀ بعد!) مینویسه.

بدون درنظر گرفتن تورم، فیلم "فهرست شیندلر" پرسودترین (البته سود ناخالص. بعد از پرداخت مالیات وعوارض دیگه اندازۀ فیلم "کلاه قرمزی" هم تهش نمی‌مونه.) فیلم سیاه و سفید تاریخ سینما هستش. این فیلم داخل "امریکا" معادل 96 میلیون دلار و در سراسر دنیا معادل 321 میلیون دلار فروش کرده.

سنگ‌چین کردن قبر مرده (صحنۀ پایانی فیلم) بین یهودی‌ها رسم هستش و با مطالعات دقیق اثبات شده که بر فشار قبر تأثیری نداره پس نگران "اسکار" نباشین، جاش راحته.

در واقعیت "ایساک اشترن" نبوده که فهرست رو برای "اسکار" تنظیم کرده. کسانی که از این واقعه جان سالم به در بردن میگن که فهرست رو یه نفر به نام "مارسل گولدبرگ" تنظیم کرده. این افراد "گولدبرگ" رو همراه با فحش و بدوبیراه یاد میکنن چون میگن این بابا آدم بی‌وجدانی بوده و پول میگرفته تا اسم افراد رو توی لیست بنویسه. البته تا اینجاش موردی نداره ولی مسأله اینجاست که "گولدبرگ" به جای این‌ها اسم یه عده رو از لیست حذف میکرده (چون "اسکار" به اندازۀ پولش میتونسته نفرات رو نجات بده. حتماً آخر فیلم یادتون هست که "اسکار" زار میزنه و مثل "الیور توئیست" هی میگه: یه دانه (البته اونجا یه کاسه بوده) بیشتر، فقط یه دانه بیشتر...).

در واقعیت "اسکار" به خاطر بوس کردن دختر یهودی (اونطور که فیلم نشون میده) بازداشت نشده بلکه چندین بار به خاطر معامله در بازار سیاه بازداشت شده.

کار تولید فیلم "فهرست شیندلر" 72 روزه یعنی 4 روز هم زودتر از برنامه تموم شده.

"اسپیلبرگ" برای نقش "آمون گوت" (افسر نازی) شخصی به نام "رالف فینس" رو انتخاب کرده. حالا بگو چرا؟ به دلیل "تمایلات جنسی شیطانی" آقای "فینس". این مسأله رو تو فیلم به وضوح میشه دید و "اسکار" هم برای عزیزان روشندل در یه صحنه کاملاً این قضیه رو تشریح میکنه.

وقتی فیلم "پارک ژوراسیک" در مرحلۀ پس از تولید (تدوین، جلوه‌های ویژه و ...) بوده "اسپیلبرگ" مجبور میشه به خاطر فیلم "فهرست شیندلر" به "لهستان" بره و از دور حواسش به فیلم "پارک ژوراسیک" هم باشه. "اسپیلبرگ" این کار رو با کمک "جورج لوکاس" و از طریق ماهواره انجام میداده.

"اسپیلبرگ" بابت این کار حقوقی نگرفته چون اعتقاد داشته این پول "خون‌بها" حساب میشه. در حقیقت دستمزدش رو به بنیاد "هولوکاست" (اینجا منظور معنای عام "هولوکاست" یعنی "کشتار دسته جمعی" هستش و این بنیاد هم مؤسسه‌ای برای جمع‌آوری و نگهداری مدارک مربوط به این نوع جنایات هستش.) تقدیم کرده. خدا عوض خیر بهش بده.

همونطور که قبلاً گفتم کارگردانی فیلم به "رومن پولانسکی" که خودش از نجات‌یافتگان "هولوکاست" (و یا به قول خودم "چیپسو کاست") هستش پیشنهاد شد که قبول نکرد.
جالبه که بدونین "پولانسکی" تا 8 سالگی در شهر "کراکوف" (جایی که حوادث فیلم در اون اتفاق میوفته) زندگی میکرده یعنی تا روزی که نازی‌ها اقدام به پاکسازی یهودی‌های شهر (صحنه‌های این اتفاق در اوایل فیلم به نمایش در اومده) میکنن. در این روز "پولانسکی" از شهر فرار میکنه اما مادرش گیر میوفته و بعداً در "آشوویتس" تبدیل به "کنتاکی" میشه. احتمالاً دید فوق‌العاده منفی "پولانسکی" به دنیا به خاطر همین خاطرات تلخ کودکی هستش.
"رومن پولانسکی" بعداً خودش فیلمی رو در مورد "جنگ دوم جهانی" و "هولوکاست" با نام "پیانیست" میسازه.

موقع فیلم برداری چون جوّ کار خیلی غم‌انگیز بوده "اسپیلبرگ" از رفیقش که "رابین ویلیامز" باشه میخواد که یه سری جینگولک‌بازی دربیاره تا ملت حال کنن و برای ادامۀ کار روحیه بگیرن.

"اسپیلبرگ" 34 سال بعد از ترک تحصیل به دانشگاهی که توش درس میخونده برمیگرده و فیلم "فهرست شیندلر" رو به عنوان پروژه درسی به استادش ارائه میده و بالاخره با تلاش و پشتکار بسیار "لیسانس هنر" میگیره.
جالب اینجاست که برای گذروندن این کلاس معمولاً یه فیلم کوتاه ارائه میشه (خوب از دانشجو بیشتر هم نباید انتظار داشت دیگه) در حالی که فیلم "فهرست شیندلر" با تیتراژ پایانی چند ثانیه هم بیشتر از 3 ساعت و 15 دقیقه طول میکشه.

آخر فیلم که یهودی‌های نجات‌یافته دارن میرن که یه شهر بی‌صاحب مونده رو بگیرن تا توش زندگی کنن (مثل اینکه ناف این‌ها رو با اشغال بریدن) "اسپیلبرگ" هم قاطی جمعیت هستش. فقط نپرسین کدومه که نمیدونم ولی از اونجایی که "اسپیلبرگ" توی گور هم اون کلاه لبه‌دار رو از سرش برنمیداره شاید بشه از این طریق پیداش کرد.

یه گله آدم پیشنهاد شرکت در این پروژه رو رد کردن که نمیدونم با "اسپیلبرگ" حال نمیکردن یا از عواقب دست داشتن توی همچین کاری میترسیدن. به عنوان مثال یه نقش به خانم "جولیت بینوشه" پیشنهاد میشه که به بهونۀ اینکه خوشش نمیاد تو فیلم لخت بشه بعد هم به زور نازی‌ها دعوت حق رو لبیک بگه این پیشنهاد رو رد میکنه. "اسپیلبرگ" بازی در فیلم "پارک ژوراسیک" رو هم به ایشون پیشنهاد میکنه که این بار به خاطر بازی در یه فیلم دیگه دست رد به سینۀ "اسپیلبرگ" میزنه. قضیه جوون ضایع کنی بوده.
"اسپیلبرگ" هم که ظاهراً بهش برخورده بوده وقتی "کوین کاستنر" و "مل گیبسون" و "هریسون فورد" آمادگیشون رو برای بازی در نقش "اسکار شیندلر" اعلام میکنن میزنه تو حالشون و میگه نمیخوام یه ستاره این نقش رو بازی کنه چون حواس بیننده رو از داستان فیلم پرت میکنه.

وقتی "رالف فینس" (بازیگر نقش "آمون گوت" افسر نازی) به یکی از نجات‌یافتگان (یکی از افراد لیست) معرفی میشه اون بندۀ خدا بی‌اختیار شروع میکنه مثل بید لرزیدن چون "رالف فینس" خیلی زیاد شبیه افسر نازی واقعی بوده. بیچاره رو ببین چیکارش کردن که میدونه 50-40 ساله یارو مرده ولی بازم ازش میترسه. خدا "هیتلر" رو نیامرزه. ایشاالله اون دنیا از ناخن دارش بزنن.

در صحنه‌ای از فیلم (1:17:25) که "اسکار" با ماشین داخل اردوگاه میشه از جلوی پسری رد میشه که زانو زده و دستاشو گرفته بالا و یه تابلو انداخته گردنش که روی تابلو به زبون آلمانی نوشته "من یه سیب‌زمینی دزد هستم". آدم یاد "مکتب" و "آمیرزا" و این چیزا میوفته.

تموم گشت.

سوتی های فیلم فهرست شیندلر - بخش دوم


قسمت اول این مطلب: سوتی های فیلم فهرست شیندلر - بخش اول

1:09:17

"اسپیلبرگ" برای اینکه فیلم بیشتر "یاد ایامی" بشه تصمیم گرفت این فیلم رو سیاه و سفید بسازه و با این کارش هم‌شیره و والدۀ طراح صحنه، طراح لباس، فیلم بردار و ... رو به هم اتصال داد و به قول قدیمی‌ها "یه چیزی رو ته یه جایی انداخت که هزار تا چیز نتونستن چیزش بکنن" (برای اینکه اساعۀ ادبی به محضر استاد بزرگوار نشه مجبور شدم جاهای بی‌تربیتی جمله رو حذف کنم).
حالا فکرش رو بکنین هنوز اون هزار تا چیز اون یه چیز قبلی رو چیز نکرده این آقا یه چیز دیگه رو میندازه ته چیز (میدونم که یه مقدار چیز تو چیز شد ولی به احترام استاد چیز روی چیز بذارین الان چیز میشه). چی کار کرده؟ هیچی گیر داده که فقط یه دختربچه اون وسط باید لباسش قرمز باشه.
تا اینجاش هم مسأله‌ای نیست اما خوب این بچه هستش و بازیگوش و از محدودیت‌های جلوه‌های ویژه هم که خبر نداره، هی از این طرف میره اون طرف باز برمیگرده در همین حین از پشت یه درخت پرشاخه و بدون‌برگ رد میشه. حالا چیز بیار چیز بار کن (این جا رو هم چون ممکن بود تشابه اسمی با کسی پیش بیاد حذف کردم). این رو دیگه نتونستن کاریش بکنن و لباس دختربچه هی سیاه و سفید میشه بعد دوباره قرمز میشه. اونجایی که میره زیرتخت هم کلاً سیاه و سفید هستش (احتمالاً چون تصویر نزدیک هستش تابلو میشده به همین خاطر از خیرش گذشتن).
ضمناً مثل اینکه لباس‌های این بچه رو با آب‌رنگ نقاشی کردن چون موقع راه رفتن رنگ پس میده.
البته این رو هم بگم که ایدۀ این کار انقدر جالب هست که میشه مسائل بالا رو ندیده گرفت. انصافاً بچه‌ای هم که برای این نقش انتخاب کردن خیلی با نمکه جوری که افسرهای نازی هم باهاش کاری ندارن و هر جا دلش میخواد میره.

1:15:36
این نازی‌ها هم عجب آدم‌هایی بودن ها! یارو بی‌خود و بی‌جهت صبح که از خواب پا شده تفنگ برداشته ملت رو با تیر میزنه. من تو آرایشگاه از یکی شنیدم که "هیتلر" بچه که بوده توسط یه یهودی مورد عنایت قرار گرفته به همین خاطر از یهودی‌ها نفرت داشته و این نفرت رو به افرادش هم منتقل کرده. البته با توجه به محل انتشار، خبر خیلی قابل استناد نیست.
نمیدونم این صحنه رو چطور توضیح بدم. خودتون میتونین ببینین که بین شلیک تفنگ، تیر خوردن اون دختر و اصابت گلوله به زمین (که بیشتر شبیه آتش‌بازی چهارشنبه‌سوری هستش) هماهنگی درستی نیست.

1:18:21
تو این صحنه یه افسری (همون کسی که بعداً "اسکار" رو از زندان میاره بیرون) داره آب میریزه تا نیوش کنه اما مثل اینکه ته لیوان سوراخه و آب خالی شده چون تو صحنۀ بعد (کمتر از 1 ثانیه بعد) دوباره داره آب میریزه.

1:18:29
همونطور که میدونین بعضی جانداران غذایی که میخورن رو جایی توی معده‌شون نگه میدارن و بعداً برمیگردونن (شرمنده دیگه اقتضای کار هستش باید بگم) تو دهنشون و میجوئن که بهش "نشخوار" میگن. ظاهراً آقای "اسکار شیندلر" از این دست موجودات هستش چون توی صحنۀ بعد میبینین که قبل از گذاشتن غذا توی دهنش داره یه چیزی رو میجوئه.
البته شاید هم شب غذا "کوفته" دارن و "اسکار" داره برای شب تو دهنش "آلوخشک" خیس میکنه تا بذارن لای "کوفته"ها.

1:28:43
انصافاً این مورد دیگه از "اسپیلبرگ" بعید بود. افسر نازی بعد از اینکه هفت(...)تیرش کار نمیکنه یه کـُلت از جیب دیگش درمیاره تا یه نفر رو اعدام کنه اما اون هم کار نمیکنه و عصبانی میشه و راهش رو میگیره میره و در عین ناباوری تو صحنۀ بعد (1:29:11) میبینیم همینطور که داره میره یه "رولور" (از اینا که جای فشنگ‌هاش گرد هستش و از بقل میاد بیرون و گنگسترها برای افه جای فشنگش رو میچرخونن بعد یه دستی میزننش سر جاش. همونایی که باهاش "رولت روسی" بازی میکنن) از دستش میوفته زمین.

1:39:20
تو این صحنه "اسکار" و "هلن" (خدمتکار افسر "گوت" (آقا نخندین ناراحت میشه ها. خوب اسمشه دیگه.)) روبروی هم ایستادن طوری که "هلن" نزدیک به در هستش. تو صحنۀ بعد (کمتر از 1 ثانیه) میبینیم که "هلن" برای غافلگیر کردن "اسکار" میپره پشت سرش (3-2 متر اون‌طرف‌تر) اما "اسکار" شستش خبردار میشه و میچرخه و میزنه تو حال "هلن".

1:40:04
این کارگردان‌های معروف سوتی هم میدن سوتی درست و حسابی میدن ها. به سمت چپ "هلن" (سمت راست تصویر) دقت کنین چون یه دقیقه دیگه (1:41:33) به صورت تابلوئی از این سمت یه نوری دیده میشه و کاملاً مشخصه که یه نفر وسط فیلم برداری یه چراغ رو روشن میکنه. برای اینکه شکی نمونده باشه به 2-1 دقیقه قبل (1:39:04) برین تا ببینین جایی که نور ازش میاد نه دری هست و نه پنجره‌ای که نور بیرون رو بتابونه توی زیرزمین، دیوار خالص هستش.
احتمالاً اگه خوب دقت کنین صدای "اسپیلبرگ" رو میشنوین که یه چیزی تو این مایه‌ها میگه: "خدا مرگم بده ممّد اون چراغ چرا خاموشه!؟!" یا "خاک تو سرت حالا چه وقت لامپ عوض کردنه!؟!" یا "اینجا هیچکس به روح اعتقاد نداره!؟!" و یا "من مامانم رو میخوام!"

1:52:05
این افسر از خود راضی نازی فکر میکنه خیلی زرنگ هستش چون بین صحنه‌ها (1:52:06) حالت دست‌هاش رو تغییر میده فکر هم میکنه کسی نمیفهمه.
اما انصافاً سرعت عملش بالاست چون ظرف همین 1 ثانیه تای آستین‌هاش رو باز کرده دوباره بسته دلیلش هم اینکه حالت تای آستین‌هاش عوض شده. در واقع در صحنۀ دوم اصلاً تا نزده (شاید به خاطر عجله) و فقط ماچاله کرده داده بالا که بعداً (1:52:25) درستش میکنه.

1:56:36
تولد "اسکار" هستش و کارگرها براش کیک پختن و 2 تا دختر بچه رو فرستادن که کیک رو بهش بدن. "اسکار" این دختر بچه‌ها رو میبوسه (که بعد به خاطرش میره زندان). نکته اینجاست که تو این لحظه دست‌های "اسکار" روی شونه‌های دختر هستش ولی تو صحنۀ بعد (1:56:37) دست‌هاش رو از روی لپ‌های دختر برمیداره.

2:13:29
این افسره مثل اینکه کلاً دوباره‌کاری رو دوست داره. اون سری که 2 دفعه آب ریخت توی لیوان، این بار فنجونی که قبلاً آورده بود بالا تو صحنۀ بعد (2:13:30) دوباره میاره بالا. حالا اینجا چی سوراخ بوده من که نمیدونم.

2:28:51
اینجا "اولک" رو میبینیم که داره قندیل‌های یخی که بیرون پنجرۀ واگن قطار آویزون هست رو میکنه تا "اشترن" توی یه قوطی آبشون کنه بده خلق‌الله بخورن. وقتی دوربین، قطار درحال عبور رو از بیرون نشون میده (2:29:07) شما هم مثل من برتری قوم یهود براتون اثبات میشه چون میبینین این قندیل‌ها در هوایی کاملاً آفتابی (در حالی که توی صحنۀ قبل برف و بادی که از پنجره میاد تو کاملاً واضح هستش) شکل گرفته.
اما نکتۀ مبهم اینجاست که همۀ افراد درون این قطار یهودی هستن پس چرا فقط پنجرۀ این واگن (اون هم فقط همین پنجره‌ای که "اشترن" پشتش وایساده) قندیل بسته!؟! آخه چرا؟

2:31:47
از این صحنه خودم هم سر در نیاوردم. به فاصلۀ قطار تا پل‌هایی که برای پیاده شدن افراد آماده کردن دقت کنین. تو صحنۀ بعد (2:32:22) این فاصله بیشتر شده. اما مسئله اینه که تو هر دو صحنه پل‌ها موازی دکل‌های چراغ برق قرار دارن و اگه قرار به جابجایی باشه یا دکل‌ها رو هم جابجا کردن (!!!) یا اینکه اساساً ریل قطار رو کندن بردن اون‌طرف‌تر (!!!!!!!!!! (بیخودی نشمر 10 تا هستن. این دفعه به هیچکس نر...ت)).

2:32:22
آب و هوای این منطقه کلاً عجیب وغریب هستش چون ظرف 2 ثانیه (2:32:24) چنان کولاکی شروع شده که چشم، چشم رو نمیبینه.

3:00:40
آخرای فیلم هستش و همه دارن با "اسکار شیندلر" وداع میکنن. "اسکار" از اینکه نتونسته آدم‌های بیشتری رو از کارخونۀ چیپس‌سازی نازی‌ها نجات بده ناراحت هستش به همین خاطر همه دوره‌اش میکنن تا بهش دلداری بدن اما یه دفعه "اسکار" رو جوّ فیلم "کینگ کونگ" میگیره (شاید هم یاد "بود اسپنسر" یا به قول خودمون "پاگـُنده" میوفته) و همه رو پرت میکنه عقب چون تو صحنۀ بعد (کمتر 1 ثانیه) میبینیم که هیچکس دورش نیست و ملت دوباره دارن میان جلو.

تموم گشت.

سوتی های فیلم فهرست شیندلر - بخش اول


0:04:20
اول از همه بریم سراغ سنجاقی که "اسکار شیندلر" به یقۀ کتش میزد. دو تا نکته راجع به این سنجاق هستش.
اول اینکه اساساً "اسکار شیندلر" چنین نشانی دریافت نکرده بود یعنی نمیتونسته دریافت کنه چون این نشان، نشان درجۀ بالای نظامی بوده و به افراد غیرنظامی اعطا نمیشده.
تازه بر فرض محال که همچین نشانی رو داشته (از اونجایی که "اسکار" آدم موسماری هستش ممکنه از کسی بلند کرده باشه)، باز هم نمیتونسته این نشان رو بفروشه تا باهاش 2 نفر دیگه رو هم نجات بده چون معمولاً این نشان‌ها برنجی با روکش طلا بودن و نه کاملاً طلا (اونطور که "اسکار" توی فیلم میگه).
با توجه به این مسائل بعید نیست ماشین "اسکار" هم سرقتی بوده باشه و از ترس اینکه موقع سند زدن توی محضر لو بره اون رو نگه داشته و نفروخته.

0:14:03
آقا این "ایساک اشترن" (با بازی "بن کینگزلی" – نه برادر من با "بروس لی" نسبتی نداره. چرا هی میای تو حاشیه؟ بقیه متن رو بخون. آدم جرأت نداره جلوی شما یه کلمه حرف بزنه!) چقدر شبیه "محمدرضا پهلوی" هستش! مخصوصاً با گریمی که توی این فیلم شده و اون عینک و حرکاتی که داره. قبول نداری!؟! یه نگاه به نیم رخش (2:22:24) بنداز.
.
.
.
بله؟ نه. این صحنه سوتی نداشت. فقط میخواستم همین رو بگم. خواهش میکنم. شما هم خسته نباشین.

0:22:18
اُمرن اگه فهمیده باشین که خود "اسپیلبرگ" (کارگردان فیلم) تو فیلم بازی کرده. حدوداً 32 ثانیه. نقش "بازیگر مکمل پنهان" رو بازی کرده به همین خاطر هم اسمش توی تیتراژ نیست (در حقیقت هست ولی پنهان هستش). اما انصافاً بازی تأثیرگذاری رو انجام داده و نقشش رو خوب درآورده.
موقعی که "اسکار" توی ماشین داره سر سرمایه‌گذارهای یهودی رو شیره می‌ماله به گوشۀ پائین و چپ شیشۀ درعقبی ماشین دقت کنین. به صورت تابلوئی یه نفر اونجا پشت دوربین لم داده که عکسش توی شیشه افتاده و لباسش توی باد تکون میخوره.
حالا شاید بگین از کجا معلوم که "استیون" باشه. حق دارین من هم اول فکر کردم فیلم برداره ولی اگه خوب دقت کنین رو سر طرف کلاه لبه‌داری که همیشه "اسپیلبرگ" سرش میذاره رو میتونین واضح‌تر از لباسش (چون بیشتر لباسش پشت دوربین هستش) ببینین.
این بندۀ خدا ("اسپیلبرگ" رو عرض میکنم) یا خجالتی هستش یا شکسته نفسی میکنه. چون وقتی فهمیده که عکسش میوفته توی شیشه برای اینکه ریا نشه خواسته یه جوری حواس بیننده رو پرت کنه و یه بابایی رو گذاشته اون پشت تا رد بشه و عکس اونم بیوفته توی شیشه و کسی خودش رو نبینه (واقعاً چه از خودگذشتگی‌ای! احسنتم! تقلـُب الله!). ولی این بابا بر عکس "استیون" آدم خودنما و بی‌جنبه‌ای هستش چون 4 دفعه پشت سر هم میاد از جلوی دوربین (ببخشید منظورم پشت دوربین) رد میشه و عکسش میوفته توی شیشه.

0:29:22
خجالت بکش. این طرف رو نگاه کن. عجله نکن پیش "اسکار" و خانم‌منشی هم میریم. فعلاً حواست رو بده به این پسره که داره کلمۀ "DIREKTOR" رو روی شیشۀ دفتر "اسکار" مینویسه. به نوع فونت این کلمه دقت کنین، از این‌هایی هستش که حروف لبه دارن. اما بعداً (0:40:08) میبینیم که فونت این نوشته تغییر میکنه.
شاید با خودتون بگین خوب مگه چیه؟ "اسکار" از این مدل خوشش نیومده گفته عوضش کنن. اگه فرض کنیم که یه همچین چیزی هم بوده و از بی‌سلیقه بودن "اسکار" هم بگذریم که از فونت به اون خوشگلی خوشش نیومده، خدائیش شما اگه کارگردان بودین و 72 روزه همچین فیلمی رو میساختین و در حین ساخت اون مجبور بودین به پروژۀ دیگه‌ای مثل "پارک ژوراسیک" هم نظارت کنین و همینجوریش فیلمتون 3 ساعت و 15 دقیقه طول کشیده بود باز هم به این چیزا تو فیلمتون دقت میکردین؟
این دفعه فرض میگیریم (برای اینکه عدالت رعایت بشه چون دفعۀ قبل "فرض کردیم") که "اسپیلبرگ" آخرشه و همۀ این کارها رو کرده، کدوم مورخ بیکاری وسط جنگ جهانی کار و زندگیش رو ول کرده و جونش رو گرفته کف دستش رفته ببینه فونت در اتاق "اسکار شیندلر" چیه؟ بعد هم هر چند وقت یه بار رفته ببینه عوض شده یا نه؟
نه دیگه تو که حرف میزنی پاش وایسا جواب بده دیگه! کجا در میری؟
باشه بابا بیا بقیۀ مطلب رو بخون. ولی میشینی یه گوشه تا آخر مطلب هم صدایی ازت نشنوم.

0:29:22
باز که حرف زدی! بله میدونم که این همون صحنۀ قبلی هستش. مگه عیبی داره آدم تو یه صحنه 2 تا سوتی بده؟ عیبی هم داشته باشه استاد "اسپیلبرگ" به گردن سینما خیلی حق دارن و میتونن هر کاری دلشون خواست بکنن و هر چند تا سوتی که خواستن بدن.
به مبلمانی که روشون رو با پارچه پوشوندن دقت کنین مخصوصاً اون یکی که گوشۀ سمت راست (البته از این زاویه) اتاق هستش. حالا به صحنۀ بعد (0:29:23) میریم. در اینجا "اسکار" داره به شیوۀ صاحبان شرکت‌های خصوصی (دولتی‌ها هم روشون نمیشه) در کشور خودمون یه دانه "منشی وغیره" انتخاب میکنه. اما مسأله اینجاست که اون مبلی که گفتم نیستش. این احتمال که مبل ِ پشت صندلی "اسکار" همونه هم منتفی هستش چون توی صحنۀ قبل دو تا مبل هست و اینجا یکی.

0:40:46
تو این صحنه میبینیم که "اشترن" دستش رو میذاره پشت (همینجا برای اینکه از این مطلب سوء استفاده نشه و یهودیان مظلوم رو متهم به بی‌ناموسی نکنن بگم که منظور از "پشت" که در متن اومده پشت شونه‌ها هستش و نه جای دیگری از بدن) این کارگر یک‌دست. اما مثل اینکه این بابا "جیز" هستش و یا درجۀ حرارت بدنش از زور تب انقدر بالاست که دست "اشترن" رو میسوزونه چون "اشترن" بلافاصله دستش رو میکشه عقب و در صحنۀ بعد میبینیم که دوباره دستش رو میبره جلو تا کارگره بهش برنخوره.
نکته: در این مطلب هر جا صحبتی از یهودیان و "قوم یهود" میشه منظور "بنی‌اسرائیل" و نوادگان‌شون که میشن ملت شریف "اسرائیل" هستن پس بقیۀ یهودی‌ها خودشون رو نخود نکنن کسی با اون‌ها نیست. با تشکر.

0:43:48
من تا حالا یه یهودی رو از نزدیک ندیدم و نمیدونم واقعاً همونطور که خودشون میگن خونشون از بقیۀ مردم عالم رنگین‌تر هست یا نه؟ و اینکه خدا قربونشون میره یا نه (خودشون که خیلی قربون خودشون میرن)؟ اما چیزی که با دیدن این فیلم بهم ثابت شد اینه که خون یهودی‌ها رقیق‌تر از بقیه هستش. در واقع وقتی خون یه یهودی جاری میشه (نمونۀ دیگه لحظۀ 1:30:56) حس میکنین که شیشۀ نوشابه یا قوری چایی برگشته و محتویاتش جاری شده.
ضمناً همونطور که در صحنۀ 1:31:27 (با گذشت 30 ثانیه از صحنۀ قبل) میبینین به حول و قوۀ "یهوه" (خدای یهود) خون این یهودی با گذشت زمان لخته نشده و وقتی جریان هوا بهش میخوره مثل سطح دریاچه موجدار میشه.

0:45:16
تا حالا شده پلیس ماشینتون رو نگه داره و شما مدارکتون رو توی خونه جا گذاشته باشین؟ توی اون لحظه که دارن ماشینتون رو میبرن پارکینگ چه حسی دارین (رعایت کن آقا! نگفتم که چه فحش‌هایی به مأمور راهنمایی و رانندگی میدی. گفتم حسّت چیه؟)؟ حالا خودتون رو بذارین جای "اشترن" و فکرش رو بکنین بیچاره رو به خاطر اینکه مدارک شناساییش توی خونه جا مونده دارن میبرنش "آشوویتس" (جایی که "عرب" هم جرأت نی انداختن نداره) هفت (به خودت رفت! ببخشید دیگه نتونستم تحمل کنم.) نسل قبلش رو با 6 (ضایع شدی؟) نسل بعدش پیوند بدن. اما خدا رو شکر "اسکار" به موقع میرسه و چند تا 6تایی برای مأمورها میاد و "اشترن" رو نجات میده. بگذریم.
موقعی که مأمور اول داره توی لیست دنبال اسم "اشترن" میگرده به لیست‌ها دقت کنین. ظاهراً سازندگان فیلم اسم کم آوردن (با توجه به ادعای یهودیان که در آخر این فیلم هم گفته (در واقع نوشته) میشه مبنی بر اینکه 6 میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم به دست نازی‌ها در کوره‌های آدم‌سوزی چیپس شدن جای تعجب داره. پس تعجب میکنیم!!!!!!! (اگه این علامت تعجب‌ها رو بشمری میبینی که مجدداً بهت ... آره)) و مجبور شدن از روی یه لیست چند تا کپی بگیرن.
خیلی به خودت فشار نیار که اسم‌ها رو با هم تطبیق بدی، شمارۀ ردیف اسم‌ها رو نگاه کن (... 2950 ... 2960 ... 2970 ...).

0:54:49
از دیگر برتری‌های "قوم یهود" بر دیگر اقوام اینکه توی جمجمه‌شون یه تکنولوژی (دوستان فرهنگستان بخونن "فن‌آوری") بکار رفته که گلوله از هر طرف سرشون (بدون درنظر گرفتن زاویه شلیک با سطح افق و عمود و نصف‌النهارهای کرۀ زمین) وارد جمجمه بشه از پیشونی‌شون بیرون میزنه. شاید به خاطر اینکه کسی جرأت روبرو شدن باهاشون رو نداشته باشه.
دلیل این حرف رو هم توی این صحنه میبینین که افسر نازی تفنگ رو از بالا و سمت راست سر (تقریباً با 45 درجه زاویه) این خانم مهندس شلیک میکنه ولی گلوله موازی با افق از پیشونی خانومه میزنه بیرون.

1:06:13
این پسره که با شنیدن صدای پای نازی‌ها همه‌جور حرکتی تو شلوارش میکنه دست آخر برای فرار از دست اونها یه فکر خوب به ذهنش میرسه و خودش رو به دیوونگی میزنه. البته جای سؤال داره افسر "گوت" (هموطنان آذری زبان برداشت بد نکنن اسم طرف هستش) که تو فیلم نشون داده میشه حتی به سوسک هم رحم نمیکنه چطور خیلی راحت بی‌خیال این بابا میشه!؟!
اما مسألۀ اصلی اینجاست که این پسر قبل از اینکه به نازی‌ها سلام نظامی بده یه چمدون رو سمت راست و پشت سرش تقریباً در فاصلۀ 2-1 متری میذاره ولی در صحنۀ بعد (1:06:16) این چمدون دقیقاً کنار پاهاش هستش. در این زمینه هیچ احتمالی نمیتونم بدم اما تحقیقات کماکان ادامه داره.

تموم نگشت (ادامۀ مطلب: سوتی های فیلم فهرست شیندلر - بخش دوم).