0:04:20
اول از همه بریم سراغ سنجاقی که "اسکار شیندلر" به یقۀ کتش میزد. دو تا نکته راجع به این سنجاق هستش.
اول اینکه اساساً "اسکار شیندلر" چنین نشانی دریافت نکرده بود یعنی نمیتونسته دریافت کنه چون این نشان، نشان درجۀ بالای نظامی بوده و به افراد غیرنظامی اعطا نمیشده.
تازه بر فرض محال که همچین نشانی رو داشته (از اونجایی که "اسکار" آدم موسماری هستش ممکنه از کسی بلند کرده باشه)، باز هم نمیتونسته این نشان رو بفروشه تا باهاش 2 نفر دیگه رو هم نجات بده چون معمولاً این نشانها برنجی با روکش طلا بودن و نه کاملاً طلا (اونطور که "اسکار" توی فیلم میگه).
با توجه به این مسائل بعید نیست ماشین "اسکار" هم سرقتی بوده باشه و از ترس اینکه موقع سند زدن توی محضر لو بره اون رو نگه داشته و نفروخته.
0:14:03
آقا این "ایساک اشترن" (با بازی "بن کینگزلی" – نه برادر من با "بروس لی" نسبتی نداره. چرا هی میای تو حاشیه؟ بقیه متن رو بخون. آدم جرأت نداره جلوی شما یه کلمه حرف بزنه!) چقدر شبیه "محمدرضا پهلوی" هستش! مخصوصاً با گریمی که توی این فیلم شده و اون عینک و حرکاتی که داره. قبول نداری!؟! یه نگاه به نیم رخش (2:22:24) بنداز.
.
.
.
بله؟ نه. این صحنه سوتی نداشت. فقط میخواستم همین رو بگم. خواهش میکنم. شما هم خسته نباشین.
0:22:18
اُمرن اگه فهمیده باشین که خود "اسپیلبرگ" (کارگردان فیلم) تو فیلم بازی کرده. حدوداً 32 ثانیه. نقش "بازیگر مکمل پنهان" رو بازی کرده به همین خاطر هم اسمش توی تیتراژ نیست (در حقیقت هست ولی پنهان هستش). اما انصافاً بازی تأثیرگذاری رو انجام داده و نقشش رو خوب درآورده.
موقعی که "اسکار" توی ماشین داره سر سرمایهگذارهای یهودی رو شیره میماله به گوشۀ پائین و چپ شیشۀ درعقبی ماشین دقت کنین. به صورت تابلوئی یه نفر اونجا پشت دوربین لم داده که عکسش توی شیشه افتاده و لباسش توی باد تکون میخوره.
حالا شاید بگین از کجا معلوم که "استیون" باشه. حق دارین من هم اول فکر کردم فیلم برداره ولی اگه خوب دقت کنین رو سر طرف کلاه لبهداری که همیشه "اسپیلبرگ" سرش میذاره رو میتونین واضحتر از لباسش (چون بیشتر لباسش پشت دوربین هستش) ببینین.
این بندۀ خدا ("اسپیلبرگ" رو عرض میکنم) یا خجالتی هستش یا شکسته نفسی میکنه. چون وقتی فهمیده که عکسش میوفته توی شیشه برای اینکه ریا نشه خواسته یه جوری حواس بیننده رو پرت کنه و یه بابایی رو گذاشته اون پشت تا رد بشه و عکس اونم بیوفته توی شیشه و کسی خودش رو نبینه (واقعاً چه از خودگذشتگیای! احسنتم! تقلـُب الله!). ولی این بابا بر عکس "استیون" آدم خودنما و بیجنبهای هستش چون 4 دفعه پشت سر هم میاد از جلوی دوربین (ببخشید منظورم پشت دوربین) رد میشه و عکسش میوفته توی شیشه.
0:29:22
خجالت بکش. این طرف رو نگاه کن. عجله نکن پیش "اسکار" و خانممنشی هم میریم. فعلاً حواست رو بده به این پسره که داره کلمۀ "DIREKTOR" رو روی شیشۀ دفتر "اسکار" مینویسه. به نوع فونت این کلمه دقت کنین، از اینهایی هستش که حروف لبه دارن. اما بعداً (0:40:08) میبینیم که فونت این نوشته تغییر میکنه.
شاید با خودتون بگین خوب مگه چیه؟ "اسکار" از این مدل خوشش نیومده گفته عوضش کنن. اگه فرض کنیم که یه همچین چیزی هم بوده و از بیسلیقه بودن "اسکار" هم بگذریم که از فونت به اون خوشگلی خوشش نیومده، خدائیش شما اگه کارگردان بودین و 72 روزه همچین فیلمی رو میساختین و در حین ساخت اون مجبور بودین به پروژۀ دیگهای مثل "پارک ژوراسیک" هم نظارت کنین و همینجوریش فیلمتون 3 ساعت و 15 دقیقه طول کشیده بود باز هم به این چیزا تو فیلمتون دقت میکردین؟
این دفعه فرض میگیریم (برای اینکه عدالت رعایت بشه چون دفعۀ قبل "فرض کردیم") که "اسپیلبرگ" آخرشه و همۀ این کارها رو کرده، کدوم مورخ بیکاری وسط جنگ جهانی کار و زندگیش رو ول کرده و جونش رو گرفته کف دستش رفته ببینه فونت در اتاق "اسکار شیندلر" چیه؟ بعد هم هر چند وقت یه بار رفته ببینه عوض شده یا نه؟
نه دیگه تو که حرف میزنی پاش وایسا جواب بده دیگه! کجا در میری؟
باشه بابا بیا بقیۀ مطلب رو بخون. ولی میشینی یه گوشه تا آخر مطلب هم صدایی ازت نشنوم.
0:29:22
باز که حرف زدی! بله میدونم که این همون صحنۀ قبلی هستش. مگه عیبی داره آدم تو یه صحنه 2 تا سوتی بده؟ عیبی هم داشته باشه استاد "اسپیلبرگ" به گردن سینما خیلی حق دارن و میتونن هر کاری دلشون خواست بکنن و هر چند تا سوتی که خواستن بدن.
به مبلمانی که روشون رو با پارچه پوشوندن دقت کنین مخصوصاً اون یکی که گوشۀ سمت راست (البته از این زاویه) اتاق هستش. حالا به صحنۀ بعد (0:29:23) میریم. در اینجا "اسکار" داره به شیوۀ صاحبان شرکتهای خصوصی (دولتیها هم روشون نمیشه) در کشور خودمون یه دانه "منشی وغیره" انتخاب میکنه. اما مسأله اینجاست که اون مبلی که گفتم نیستش. این احتمال که مبل ِ پشت صندلی "اسکار" همونه هم منتفی هستش چون توی صحنۀ قبل دو تا مبل هست و اینجا یکی.
0:40:46
تو این صحنه میبینیم که "اشترن" دستش رو میذاره پشت (همینجا برای اینکه از این مطلب سوء استفاده نشه و یهودیان مظلوم رو متهم به بیناموسی نکنن بگم که منظور از "پشت" که در متن اومده پشت شونهها هستش و نه جای دیگری از بدن) این کارگر یکدست. اما مثل اینکه این بابا "جیز" هستش و یا درجۀ حرارت بدنش از زور تب انقدر بالاست که دست "اشترن" رو میسوزونه چون "اشترن" بلافاصله دستش رو میکشه عقب و در صحنۀ بعد میبینیم که دوباره دستش رو میبره جلو تا کارگره بهش برنخوره.
نکته: در این مطلب هر جا صحبتی از یهودیان و "قوم یهود" میشه منظور "بنیاسرائیل" و نوادگانشون که میشن ملت شریف "اسرائیل" هستن پس بقیۀ یهودیها خودشون رو نخود نکنن کسی با اونها نیست. با تشکر.
0:43:48
من تا حالا یه یهودی رو از نزدیک ندیدم و نمیدونم واقعاً همونطور که خودشون میگن خونشون از بقیۀ مردم عالم رنگینتر هست یا نه؟ و اینکه خدا قربونشون میره یا نه (خودشون که خیلی قربون خودشون میرن)؟ اما چیزی که با دیدن این فیلم بهم ثابت شد اینه که خون یهودیها رقیقتر از بقیه هستش. در واقع وقتی خون یه یهودی جاری میشه (نمونۀ دیگه لحظۀ 1:30:56) حس میکنین که شیشۀ نوشابه یا قوری چایی برگشته و محتویاتش جاری شده.
ضمناً همونطور که در صحنۀ 1:31:27 (با گذشت 30 ثانیه از صحنۀ قبل) میبینین به حول و قوۀ "یهوه" (خدای یهود) خون این یهودی با گذشت زمان لخته نشده و وقتی جریان هوا بهش میخوره مثل سطح دریاچه موجدار میشه.
0:45:16
تا حالا شده پلیس ماشینتون رو نگه داره و شما مدارکتون رو توی خونه جا گذاشته باشین؟ توی اون لحظه که دارن ماشینتون رو میبرن پارکینگ چه حسی دارین (رعایت کن آقا! نگفتم که چه فحشهایی به مأمور راهنمایی و رانندگی میدی. گفتم حسّت چیه؟)؟ حالا خودتون رو بذارین جای "اشترن" و فکرش رو بکنین بیچاره رو به خاطر اینکه مدارک شناساییش توی خونه جا مونده دارن میبرنش "آشوویتس" (جایی که "عرب" هم جرأت نی انداختن نداره) هفت (به خودت رفت! ببخشید دیگه نتونستم تحمل کنم.) نسل قبلش رو با 6 (ضایع شدی؟) نسل بعدش پیوند بدن. اما خدا رو شکر "اسکار" به موقع میرسه و چند تا 6تایی برای مأمورها میاد و "اشترن" رو نجات میده. بگذریم.
موقعی که مأمور اول داره توی لیست دنبال اسم "اشترن" میگرده به لیستها دقت کنین. ظاهراً سازندگان فیلم اسم کم آوردن (با توجه به ادعای یهودیان که در آخر این فیلم هم گفته (در واقع نوشته) میشه مبنی بر اینکه 6 میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم به دست نازیها در کورههای آدمسوزی چیپس شدن جای تعجب داره. پس تعجب میکنیم!!!!!!! (اگه این علامت تعجبها رو بشمری میبینی که مجدداً بهت ... آره)) و مجبور شدن از روی یه لیست چند تا کپی بگیرن.
خیلی به خودت فشار نیار که اسمها رو با هم تطبیق بدی، شمارۀ ردیف اسمها رو نگاه کن (... 2950 ... 2960 ... 2970 ...).
0:54:49
از دیگر برتریهای "قوم یهود" بر دیگر اقوام اینکه توی جمجمهشون یه تکنولوژی (دوستان فرهنگستان بخونن "فنآوری") بکار رفته که گلوله از هر طرف سرشون (بدون درنظر گرفتن زاویه شلیک با سطح افق و عمود و نصفالنهارهای کرۀ زمین) وارد جمجمه بشه از پیشونیشون بیرون میزنه. شاید به خاطر اینکه کسی جرأت روبرو شدن باهاشون رو نداشته باشه.
دلیل این حرف رو هم توی این صحنه میبینین که افسر نازی تفنگ رو از بالا و سمت راست سر (تقریباً با 45 درجه زاویه) این خانم مهندس شلیک میکنه ولی گلوله موازی با افق از پیشونی خانومه میزنه بیرون.
1:06:13
این پسره که با شنیدن صدای پای نازیها همهجور حرکتی تو شلوارش میکنه دست آخر برای فرار از دست اونها یه فکر خوب به ذهنش میرسه و خودش رو به دیوونگی میزنه. البته جای سؤال داره افسر "گوت" (هموطنان آذری زبان برداشت بد نکنن اسم طرف هستش) که تو فیلم نشون داده میشه حتی به سوسک هم رحم نمیکنه چطور خیلی راحت بیخیال این بابا میشه!؟!
اما مسألۀ اصلی اینجاست که این پسر قبل از اینکه به نازیها سلام نظامی بده یه چمدون رو سمت راست و پشت سرش تقریباً در فاصلۀ 2-1 متری میذاره ولی در صحنۀ بعد (1:06:16) این چمدون دقیقاً کنار پاهاش هستش. در این زمینه هیچ احتمالی نمیتونم بدم اما تحقیقات کماکان ادامه داره.
تموم نگشت (ادامۀ مطلب: سوتی های فیلم فهرست شیندلر - بخش دوم).
۱ نظر:
بابا تو چقدر دقیق فیلم می بینی!!!
تو میتونی کابوس تمام فیلم سازا بشی!
ارسال یک نظر