کسب درآمدی مناسب و راحت از طریق اس ام اس

تبلیغات پیامکی
‏نمایش پست‌ها با برچسب دانستنی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب دانستنی. نمایش همه پست‌ها

دانستنی‌های فیلم نمایش ترومن


در اصل "دنیس هاپر" برای نقش "کریستوف" (کسی که دنیای "ترومن" رو کارگردانی میکنه) انتخاب شده بوده که همون روز اول کم میاره و میزنه به چاک.
"اد هریس" جانشین‌ش میشه و تا جایی پیش میره که جایزۀ "گلدن گلوب" رو برای بهترین نقش مکمل میگیره و نامزد دریافت "اسکار" بهترین نقش مکمل هم میشه که نمیشه (برنده منظورم بود).
"سم ریمی" هم برای این کار مدنظر بوده و حتی با "جیم کری" ملاقات کرده اما دیگه نشده دیگه. وارد جزئیات هم نشین.

عوامل فیلم از بکار بردن اصطلاحات فیلم های قبلی "جیم کری" منع شده بودن (زیاد فکر نکنین! منم نفهمیدم چرا!؟! البته اگه کسی چیزی به ذهنش رسید بگه بقیه هم بدونن.).

قایق "ترومن" اسمش "سانتا ماریا" هستش، هم اسم یکی از کشتی‌های "کریستوف کلمب" (اسم خدای این شهر ساختگی هم که "کریستوف" هستش. کلاً توی فیلم "نمایش ترومن" راجع به همه چی فکر شده.).

دقیقۀ 16 فیلم بعد از اینکه سربازان گمنام "کریستوف" (معروف به "سگک") با گاوبندی‌های متوالی پدر "ترومن" رو میچپونن توی اتوبوس و میبرن (احتمالاً میبرنش سونا جکوزی)، "ترومن" رو میبینیم که مات و مبهوت مثل بز اخوش وایساده در و دیوار رو نگاه میکنه.
پشت سر ترومن 2 تا دروازه مانند (یه چی تو مایه‌های ورودی دانشگاه تهران (اینم یادی از کسی که تشویقم کرد دوباره بنویسم.)) میبینیم که بالاش یه جمله‌ای نوشته با این مضمون: "یکی برای همه، همه برای یکی" که با فلسفۀ "نمایش ترومن" هماهنگه.
این جمله توی رمان "سه تفنگدار" اثر "الکساندر دوما" هم استفاده شده.

"پیتر ویر" فیلم رو در اندازۀ 1.66:1 ساخته تا بیننده بیشتر احساس کنه داره یه نمایش تلویزیونی میبینه.

برداشت‌های بیرونی شهر محل زندگی "ترومن" و همچنین بعضی برداشت‌های داخلی مثل فروشگاه محلی از شهر ساحلی "دریا کنار" (نخند بابا! اسمش همینه. Seaside) در فلوریدا گرفته شده.
وقتی "پیتر ویر" (کارگردان فیلم "نمایش ترومن") به همراه تیم پیش تولید فیلم به این شهر میرسن، "پیتر ویر" میگه: وسائل رو پهن کنین، شهرمون رو پیدا کردیم.

"دیوید کرانن برگ" بازیگردانی فیلم " نمایش ترومن" رو رد کرده (خاک تو سرش کنن!!!).

این دیگه خیلی تابلو بود. حتماً خودتون متوجه شدین.
دقیقۀ 25 فیلم مابین صحبت "ترومن" این جملات رو به "سیلویا" (همونی که کک به تومبون "ترومن" انداخت و باعث شد فیلش یاد "فیجی" کنه) میگه: "سنجاق‌ت (سنجاق لباس. از این سنجاق تبلیغاتی‌ها که روش چیز مینویسن یا عکس میندازن) رو دوست دارم. فکر کنم درمورد منه."
این سنجاق رو همراه با لباس "سیلویا" که "ترومن" پیش خودش نگه داشته دقیقۀ 29 هم دوباره میبینیم.
حالا روی سنجاق چی نوشته؟ نکتۀ اصلی همین جاست. روی سنجاق نوشته: "چطور تموم میشه؟"
حتماً خودتون حدس زدین منظور جمله چیه. پس بیشتر توضیح نمیدم.

این یکی از قبلی هم تابلوتره. پس کلاً هیچی درموردش نمیگم.

دقیقۀ 33 یه خانوم و آقای مسن رو میبینیم که زیر سایبون پشت میز نشستن و مشغول صحبت هستن.
حدس بزنین اینا کی هستن؟؟؟
نه برادر من!!! چقدر ذهن‌ت منحرفه تو!؟! نخیر. از اینا دیگه گذشته!!!
این زوج مسن "دِریل و رابرت دیویس" هستن.
حالا حدس بزنین "دِریل و رابرت دیویس" کی هستن؟؟؟
آقا و خانوم "دیویس" بنیان‌گذاران شهر ساحلی "دریا کنار" (باز خندید!!!) هستن. جایی که فیلم "نمایش ترومن" فیلم برداری شده.
"رابرت دیویس" 80 جریب زمین از پدربزرگ‌ش ارث میبره و به همراه همسرش اولین خونۀ شهر رو هم میسازه. ایدۀ آقای "دیویس" برای ساخت شهری کوچیک با ساختمون‌های چند منظوره طی 20 سال گذشته محبوبیت خیلی زیادی داشته.

یکی از صحنه‌هایی که از فیلم حذف شده اما توی بعضی تیزرهای تبلیغاتی فیلم هستش تابلویی رو نشون میده که روش نوشته:
توجه:
1. گوشی‌های موبایل را تحویل دهید
2. روی صحنه فیلمنامه همراه تون نباشه
3. روی صحنه کارت شناسایی همراه تون نباشه
توی یکی دیگه از
صحنه‌ها هم ظاهراً یه شکافی توی آسمون دیده میشه.

اسم بازیگر نقش "مارلون" توی تیتراژ فیلم "نمایش ترومن" (البته فیلم اصلی نه ها! اون فیلم "نمایش ترومن" که توی فیلم "نمایش ترومن" هستش (آدم چیز گیجه میگیره والا! خوب اسم یکی‌شون رو عوض میکردین.).) به نام "لوئیز کولت رین" ذکر شده که ترکیبی هستش از اسم نوازنده‌های جاز "لوئیز آرمسترانگ" و "جان کولت رین".
شخصیت "مارلون" توی فیلم ترومپت هم میزنه که اشارۀ دیگه‌ای به "آرمسترانگ" هستش.

کمیسیون ایالتی امتحانات در "ایرلند" فیلم "نمایش ترومن" رو به عنوان یکی از موارد سنجش برای کسب گواهینامۀ ترک تحصیل
در سال‌های 2008 و 2010 انتخاب کرده.
این امتحان همونجور که از اسمش پیداست موقع ترک مدرسه گرفته میشه. اینجور که به نظر میاد توی "انگلستان" برای ترک تحصیل یه حداقل‌های علمی‌ای رو باید داشته باشی. کار این کمیسیون سنجش همین حداقل‌ها هستش. تازه گواهینامه هم بهت میدن (خیلی باحاله‌ها).

درست قبل از اینکه قایق "ترومن" بخوره به آخر دنیا (واقعاً فکرش رو بکنین. آدم بره بره برسه ته دنیا.) روی بادبان قایق "ترومن" به صورت مشخصی عدد 139 رو میبینیم.
در گفتگویی که در ادامه بین "ترومن" و "کریستوف" رد و بدل میشه هم اشاره‌هایی به "مزمور داوود" سورۀ 139 میشه (در کل این سوره راجع به اینه که خدا به همه چی آگاهه و همه چی تحت کنترل‌ش هست و از این حرف‌ها).
همونطور که جاهای دیگۀ فیلم هم این اشاره‌ها دیده میشه.

دقیقۀ 71 فیلم "جبم کری" رو میبینیم که با صابون روی آینه طرح یه آدم فضایی رو میکشه و حرکات عجیبی انجام میده، تمام اینها بداهه‌های خود "جیم کری" بودن. توی برداشت دیگه‌ای حتی موی بلند و لباس هم برای طرحش میکشه.

تقریباً اسم تمام مکان‌ها توی فیلم "نمایش ترومن" از اسم بازیگرهای سینما گرفته شده.
مثل: میدان لنکستر و جادۀ بریمور.
اسم تمام بازیگرها هم همینطور انتخاب شده.
مثل: مریل، مارلون، لورن، کرک، آنجلا و بقیه (نخیر! هیچ بازیگر سینمایی اسمش "ترومن" نیست. اون اسم ساختگی هست و دلیل انتخاب‌ش هم مشخصه. نه بابا! اسم اون سگه هم اینطوری انتخاب نشده. عجب اشتباهی کردم اینو گفتم‌ها.).

دقیقۀ 40 فیلم روی میز آشپزخونۀ ترومن و مریل یه شیشه ویتامین D میبینیم. همونطور که میدونین (و یا همونطور که همیشه میگم الان دارین دونستیده (فرآیند کسب دانایی رو میگن) میشین) در معرض تابش نور خورشید (البته واقعی‌ش) نبودن کمبود این ویتامین رو باعث میشه. خوب اینم یه اشارۀ دیگه به کلیت فیلم و موقعیت "ترومن".

طبق نوشتۀ نیویورک تایمز در تاریخ 28 آگوست 2008، روانشناسان انگلیسی و امریکایی گزارش کردن که بعضی افراد "سندروم ترومن" یا "توهم نمایش ترومن" گرفتن (میگن طرف خوشی زیر دلش زده همینه ها. پدر من این همه مرض! طاعون و وبا و هیستیری و از همه مهم‌تر و باکلاس‌تر "ایدز" رو ول کردین رفتین مرض "ترومن" گرفتین؟!؟). یعنی یه عده فکر میکردن که یه نمایش تلویزیونی هست (مثل "نمایش ترومن") که اونا بدون اینکه خبر داشته باشن بازیگر نقش اولش هستن و وقتی موقع درمان در این مورد باهاشون حرف زده میشده حال
شون بد میشده.

آخر فیلم "نمایش ترومن" اشاره داره به کتابی از "سی.اس. لوئیس" (یکی از سری کتاب‌هایی که مجموعۀ "نارنیا" رو از روش ساختن) که توی اون قایقی به انتهای دنیای ناشناخته میرسه و با دیواری به رنگ آبی آسمونی برخورد میکنه که یه در داره به سمت دنیای دیگه.

خوب! از هر چی بگذریم از موسیقی بسیار جذاب و تیکه پاره کنندۀ فیلم "نمایش ترومن" نمیشه گذشت.
من که همون اول فیلم که موسیقی تیتراژ شروع شد از خود بی خود شدم و به فضاهای لایتناهی دست یافتم. موسیقی متن هم که دیگه نگو، بلا بگو، خوشگل خوشگلا بگو.
کلاً راجع به موسیقی فیلم "نمایش ترومن" من حرفی برای گفتن ندارم که ندارم.

تموم گشت.

دانستنی‌های فیلم به دنبال خوشبختی


اگه فیلم رو دیده باشین فکر نکنم نیاز باشه بگم داستان فیلم "به دنبال خوشبختی" واقعی هستش ولی چون ممکنه بعضی‌ها فیلم رو ندیده باشن میگم. دوستان توجه کنن داستان فیلم "به دنبال خوشبختی" واقعی هستش و "کریس گاردنر" مدتی بعد از حوادثی که توی فیلم می‌بینین خودش یه شرکت سرمایه‌گذاری تأسیس میکنه و حسابی میترکونه.
البته تفاوت‌هایی بین داستان فیلم و داستان واقعی وجود داره که چند تاش رو میگم.
دورۀ کارآموزی ِ مؤسسۀ سرمایه‌گذاری "دین ویتر" بدون حقوق (اونطور که فیلم نشون میده) نبوده بلکه ماهیانه 1000 دلار به کارآموزها پرداخت میشده (دلیل این تفاوت هم که تابلو هستش. سازندگان فیلم میخواستن بیننده رو خوب غرق ِ بدبختی "کریس" کنن تا آخر فیلم که "کریس" تو دورۀ کارآموزی قبول میشه همه تو سینما بزنن زیر گریه.). ضمناً این دوره 10 ماهه بوده نه 6 ماهه.
وقتی زن "کریس" اون رو ترک میکنه بچه‌شون 18 ماهه بوده نه پیش‌دبستانی.
در واقعیت "کریس" و پسرش رو از پناهگاه زنان (که درحقیقت پناهگاه مادران تنها بوده) رد نکردن.
در واقعیت زمان کار در مؤسسۀ "دین ویتر" برای کارآموزها کوتاه نبوده (توی فیلم می‌بینیم که "کریس" برای استفادۀ بهینه از زمان ِ کم قید آب خوردن و دستشویی رفتن و بقیه کارها رو میزنه) و "کریس گاردنر" صبح زود سر کار میرفته و شب هم دیروقت کارش رو تعطیل میکرده.
"کریس گاردنر" فروشندۀ دستگاه‌های سنجش تراکم استخوان بوده اما سرمایه از خودش نبوده و قبل از اینکه وارد دورۀ کارآموزی بشه از این کار میاد بیرون.

سازندگان فیلم کلی هزینه کردن تا یه سری آدم بدبخت بی‌چاره رو برای صحنه‌های جلوی گرم‌خونه جمع کنن. پائین‌ترین پولی که به این افراد پرداخت شده 8 دلار و 62 سنت (ظاهراً سازندگان فیلم با این افراد سر مبلغ پرداختی کلی چک و چونه زدن درغیر این صورت یه رقم رُند به عنوان دستمزد درنظرمیگرفتن و به همه میدادن) در ساعت بوده (برای بعضی‌هاشون این پول اولین پولی بوده که بعد از مدت‌ها گیرشون میومده) و کلی هم غذای مفت ریختن تو حلق‌شون (اگه توی "ایران" کسی بخواد همچین کاری بکنه باید سفارش یه محموله تریاک و حشیش و ... هم بده).

حتماً شما هم متوجه تبلیغ شرکت خطوط هوایی "جنوب غربی پاسیفیک (PSA)" در همه جای فیلم (تاکسی‌ها، اتوبوس‌ها و ایستگاه‌های مترو) شدین. زمان ساخت فیلم "به دنبال خوشبختی" این خطوط هوایی بیشترین مسافر رو در "کالیفرنیا" داشت چون هزینۀ سفر با اون پائین‌تر از شرکت‌های دیگه بود.

آخر فیلم اون مرد سیاه‌پوست و از نظر خیلی‌ها نفهمی که به "ویل اسمیت" سلام میده درواقع داره به "ویل اسمیت" حال میده چون خود "کریس گاردنر" اصلی هستش (درواقع داره به خودش سلام میده).

"ویل اسمیت" بعد از اینکه 2 تا از فیلم های "گابریل ماکسینو" رو میبینه ازش میخواد که فیلم "به دنبال خوشبختی" رو کارگردانی کنه، اون هم روی "ویل اسمیت" رو زمین نمیزنه و قبول میکنه.

3 تا از قهرمانان مرتب کردن سریع مکعب استخدام شدن تا به "ویل اسمیت" یاد بدن "مکعب ِ روبیک" رو زیر 2 دقیقه مرتب کنه (بعید میدونم موفق شده باشن).
راجع به این "مکعب ِ روبیک" چند تا نکتۀ (اول راجع به نکته یه نکته بگم. امروز یه جا دیدم روی یه کاغذ نوشته بود: "لطفاً نکته نظرات خود را با ما درمیان بگذارید...". همینقدر بگم که این برگه و شماره تلفن‌های روش مربوط به شهرداری بود.) جالب هست که بد نیست بدونین.
رکورد مرتب کردن این مکعب زمان 21.61 ثانیه هستش.
یه جوون (البته این بابا طفل هستش ولی برای اینکه آبروی خودم و شما نره گفتم جوون) ژاپنی "مکعب ِ روبیک" رو ظرف مدتی حدود 2 دقیقه با چشم‌های بسته مرتب میکنه (حالا بازم هرجا نشستی به همه بگو که داری حیف میشی و استعدادهات هرز میره!) که 1 دقیقه از این زمان رو هم صرف به خاطر سپردن جای قطعات مکعب میکنه.
اکثر قهرمانان مرتب کردن مکعب میتونن یک دستی هم این کار رو بکنن.

اگه فیلم رو ندیدی و داری با خودت فکر میکنی این "مکعب ِ روبیک" چی هست؟ خوردنی هستش یا استعمال کردنی؟ زیاد به مغزت فشار نیار. عکسش رو ببین.

موقع تحقیق راجع به فیلم "به دنبال خوشبختی" اولین چیزی که میفهمین اینه که "کریستوفر گاردنر" پسر واقعی ِ "ویل اسمیت" هستش و "کریستوفر" هم اسم وسط این پسر هستش. البته بدون تحقیق هم اگه به تیتراژ پایانی فیلم یا حتی قیافۀ این 2 نفر دقت کنین متوجه این موضوع میشین.

روزی که ادارۀ خزانه‌داری حساب "کریس گاردنر" واقعی رو خالی میکنه 25 سپتامبر بوده یعنی روز تولد "ویل اسمیت" (اگه این موضوع رو نمی‌گفتم نصف عمرتون بر فنا میرفت).

انصافاً اگه فیلم رو درست تماشا کنین و به صحنه‌ای که تصویرش رو این پائین می‌بینین (1:49:55) برسین شما قبل از "کریس" میزنین زیر گریه (اگه اینطور نشد کامنت بذارین من اسمم رو عوض کنم). مخصوصاً با اون موسیقی متن فوق‌العاده که به تنهایی آدم رو پاره‌پاره میکنه.

یه نکته هم درمورد اسم فیلم بگم. همه اسم فیلم رو "به دنبال خوشبختی" ترجمه کردن (به همین خاطر من هم از همین اسم استفاده کردم) ولی به نظر من "در تعقیب خوشبختی" منظور فیلم رو بهتر میرسونه. "به دنبال خوشبختی" یعنی اینکه "خوشبختی" یه جایی هست و باید پیداش کنی اما "در تعقیب خوشبختی" یعنی "خوشبختی" داره فرار میکنه و باید بهش برسی و بگیریش. حالا هرکی هرجور راحت هستش اسم فیلم رو ترجمه کنه.

تموم گشت.

دانستنی‌های فیلم ژاکت


قبل از اینکه "آدرین برودی" نقش "جک استارکس" رو قبول کنه 2 نفر دیگه ("مارک والبرگ" و "کولین فارل") برای این نقش درنظر گرفته شده بودن اما بالاخره نقش رو به "آدرین برودی" دادن. انصافاً هم "آدرین برودی" نقش آدم‌های بدبخت ِ فلک‌زدۀ ذلیل‌مُرده رو خوب بازی میکنه. حتماً بازی "آدرین برودی" تو فیلم "پیانیست" رو دیدین. ندیدین؟ خوب ببینین.

"آدرین برودی" برای بازی تو فیلم "ژاکت" و اینکه بتونه نقش "جک استارکس" رو خوب دربیاره یه سری جلسات رو تو یه مخزن ایزولاسیون (چون کلمۀ مناسب پیدا نکردم این دفعه زبان "انگلیسی" و "فرانسوی" رو پاس داشتم) گذرونده، یه مدت رفته تو زندان مونده و برای ایفای نقش به عنوان یه سرباز قدیمی رژیم پروتئین گرفته (البته برای بازیگر شدن راه‌های ساده‌تری هم هست. مثلاً اگه موهات شهلا باشه و بَر و روی خوبی هم داشته باشی حتماً موفق میشی. راه دیگه‌اش هم اینه که بگردی تو فک‌وفامیل یا دوست‌وآشنا یه آدم سینمایی پیدا کنی بعد از طریق مامانت با مامانش ارتباط برقرار کنی و مجبورش کنی که نقش اول فیلم‌هاش رو بده به تو.).

"کیرا نایتلی" (بی‌تربیت حرف "ک" کسره داره چون درست معلوم نمی‌شد کسره‌اش رو نذاشتم.) برای تست دادن تو فیلم "ژاکت" مستقیم از سر صحنۀ فیلم برداری فیلم "شاه آرتور" میاد.

فیلم "ژاکت" در کشورهای "اسکاتلند" (صحنه‌های بیمارستان روانی) و "کانادا" (بقیۀ صحنه‌ها) فیلم برداری شده. صحنه‌های بیمارستان روانی در یه تیمارستان قدیمی متروکه در "اسکاتلند" فیلم برداری شده. بعد از فیلم "ژاکت"، فیلم سازهای دیگه‌ای هم خواستن که اونجا فیلم برداری انجام بدن ولی به دلیل انجام تعمیرات و توسعۀ ساختمان اجازۀ این کار داده نشد اما این تعمیرات انجام نشد که نشد.
ساختمان تیمارستان هنوز هم سر جاش هستش و الان یه عده روانی‌تر از مریض‌های قبلی این تیمارستان میرن اونجا تا به گفتۀ خودشون روح بیماران این تیمارستان رو شکار کنن چون اعتقاد دارن روح مریض‌ها از اونجا به عنوان ییلاق استفاده میکنن.

صحنه هایی که "آدرین برودی" رو داخل کشوی سردخونه نشون میده واقعی هستن (مثل اینکه کارگردان فیلم "ژاکت" از طرفداران "ابراهیم حاتمی‌کیا" هستش که معمولاً فیلم برداری فیلم‌هاش رو تو لوکیشن‌های 1متر در 1متر و 20سانت انجام میده).
"آدرین برودی" از کارگردان فیلم خواسته حتی زمانی که فیلم برداری انجام نمیشه اون رو توی کشو حبس کنن تا بتونه کاملاً احساس ترس و ناامیدی‌ای که شخصیت "جک استارکس" توی کشو داره رو حس کنه (چند وقت پیش تلویزیون پشت صحنۀ فیلم "اخراجی"ها رو نشون میداد. یکی از بازیگرهای این فیلم که تو سینمای کشور جزو بازیگرهای محبوب محسوب (اینجای متن "جناس" نمیدونم چی‌چی داره) میشن (البته از نوع مو شهلایی‌ش) تو یه صحنه از فیلم اظهار فرمودن "ای بابا همه جامون خاکی شد". من حقیقتاً از ایشون عذر میخوام که بر ساحت مقدس‌شون گرد و غبار نشست.).

ظاهراً صحنه‌های عشقولانه بین "آدرین برودی" و "کیرا نایتلی" تو فیلم "ژاکت" بیشتر از این حرف‌ها بوده ولی چون تست فیلم بین بیننده‌های امریکایی نشون داده که بیننده‌ها این صحنه‌ها رو (چون بازیگرها توش لخت و پتی هستن) دوست ندارن موقع تدوین حذف شدن.
به نظر من که همون چند ثانیه هم زیادی بود چون خیلی با فضای فیلم هماهنگ نبود و فقط یه بهونه به دست "جک" داد تا دوباره برگرده پیش "جکی" (خدائیش این رو دیگه بلدم. "جک" و "جکی" جناس افزایشی دارن.).

برای این فیلم 3 تا پایان دیگه هم ساخته شده بود.
آخر اولیش بعدازاینکه همه‌چیز به خوبی و خوشی تموم میشه ییهو صدای دکتر "بکر" میاد که میگه "جک صدای من رو میشنوی؟" و "جک" چشم‌هاش رو باز میکنه و با دیدن دکتر "بکر" جیغ میکشه و فیلم تموم میشه. نمیدونم چرا ولی من همیشه دوست دارم آخر فیلم خوب تموم نشه.
آخر دومیش هم همونجوری تموم میشه اما بعدش "جک" رو توی بیمارستان صحرائی ارتش میبینیم که مُرده و یه پرستار چشم‌های "جک" رو میبنده. انصافاً اینطوری خیلی فیلم چیزماتیک میشد.
آخر آخریش هم مثل آخر دومیش می‌مونه با این تفاوت که کسی چشم‌های "جک" رو نمیبنده. اینطوری هم قضیۀ چیزماتیکیسم رعایت میشد ولی حداقل بیننده یه خورده هم به این فکر میکرد که "جک" بالاخره مُرد یا نه؟

ایدۀ اصلی درمورد اینکه یه نفر به وسیلۀ ژاکت مخصوص بیماران روانی در زمان سفر کنه توسط "جک لندن" (نویسندۀ امریکایی که اطفال هم باهاش آشنا هستن و نیازی به معرفی نداره) در رمانی با همین اسم (ژاکت - 1915) مطرح شد که البته "جک لندن" هم رمانش رو براساس گفته‌های فردی به نام "اِد مورل" نوشته (البته "اِد مورل" گفته تو زندان "سن کوئنتین" دیده که از این ژاکت استفاده میکنن). این ایده توسط یه فیلمنامه‌نویس ایرانی – امریکایی به نام "معصومه تاج الدین" (تو "تهران" متولد شده) برای سینما تبدیل به متن فیلمنامه شد.

بین صحنه‌های حذف شدۀ فیلم یه تصویری دیدم که حیف بود اگه نمی‌دیدین. پس بدیدیدین (اگه تونستیدین بخوندیدین جایزه میدین).

انصافاً کل قضیۀ فیلم تو این تصویر دیده میشه. مغز "جک" که پیچ خورده و حالت پیچ‌خوردگی شبیه جای گلوله هستش.

ممکنه موقع دیدن فیلم برای شما هم یه سری سؤال پیش اومده باشه. 2 تا از اصلی‌ترین سؤالات این‌هاست:
- چرا "جک" که مثل آب خوردن به آینده می‌رفت و برمی‌گشت به این وسیله جلوی مرگ خودش رو نگرفت؟
جدای از اینکه "جک" آدم بامرامی بود و نمی‌خواست با این کار ماتحت بقیه رو بسوزونه باید به این نکته توجه کنیم که "جک" دلش میخواست این کار رو بکنه و خودش رو هم به در و دیوار کوبید تا علت مرگ خودش رو پیدا کنه و از اون جلوگیری کنه ولی هیچکس بهش نگفت "جک استارکس" چطور مُرده (احتمالاً از روی حسادت).
- آیا پسرعراقی (کسی که مغز "جک" رو خالی کرد تو فرقون) و "بابک" (پسر ِ دوستِ دکتر "لارنسون") یه نفر هستن؟
چیزی که واضحه هر دو نقش رو یه نفر بازی کرده. از کارگردان همچین فیلمی هم بعید هستش که برای 2 تا نقش متفاوت از یه نفر استفاده کنه. پس به احتمال قوی کارگردان از این حرکت منظور خاصی داشته. ممکنه میخواسته "جک" رو آدم آخر معرفت نشون بده که جون قاتل خودش رو هم نجات داده.

تموم گشت.

دانستنی های فیلم فهرست شیندلر


"اسپیلبرگ" به عنوان تهیه‌کنندۀ کار، کارگردانی این فیلم رو به یه سری از کـَت و کلفت‌های کارگردانی سینما پیشنهاد میکنه چون میترسیده خودش نتونه انصاف رو در بیان داستان رعایت کنه.
"مارتین اسکورسیزی" این پیشنهاد رو رد میکنه چون اعتقاد داشته این کاری هستش که باید یه کارگردان یهودی انجامش بده. خیلی خین و خین‌ریزی توی فیلم کم هستش اگه "اسکورسیزی" کارگردانش بود دیگه چی میشد؟
"رومن پولانسکی" (کارگردان فیلم هایی مثل "پیانیست" و "ماه تلخ" که معمولاً چند وقت یه بار میاد یه فیلم میسازه و همه رو جر وا جر میکنه و میره خونشون) هم که خودش از نجات‌یافتگان "هولوکاست" (دوستان دقت کنن که آوردن این اسم به معنی تأیید یا تکذیب چیزی نیست. لطفاً از قول بنده چیزی نقل نشه. به دوستان زحمتکش وزارت محترم ارشاد هم خسته نباشید عرض میکنم) هستش گفته احساس میکنه هنوز آمادگی ساخت فیلمی درمورد این قضیه رو نداره. خدائیش "چنگیزخان" و "تیمورلنگ" هم اگه اونجا بودن تو روحیه‌شون تأثیر میذاشت و تا چند وقت اشتهای کشت و کشتارشون کور میشد.
"بیلی ویلدر" (تو نوشتن فیلمنامۀ اولیۀ فیلم هم بوده) هم که گفته من دیگه بازنشسته شدم و کار نمیکنم و خلاصه کلاس گذاشته. بالاخره هم همین آقای "ویلدر" هستش که "اسپیلبرگ" رو متقاعد میکنه که کارگردانی رو خودش به عهده بگیره.
"سیدنی لومت" هم اعتقاد داشته که همۀ حرفش رو راجع به "هولوکاست" قبلاً در فیلم "دلال" زده.

چون اجازۀ فیلم برداری در "آشوویتس" به "اسپیلبرگ" داده نمیشه کل قضیه رو یه جای دیگه میسازن و اونجا کار میکنن. تا کور شود هر آنکه نتواند دید.

وقتی فیلم توی "اسرائیل" پخش میشه ملت هِرهِر میزنن زیر خنده چون آخر فیلم یه قطعه‌ای به نام "اورشلیم طلایی" بوده که متعلق به سال 1967 (22 سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم) و یه آهنگ پاپ هستش. سازندگان فیلم هم که میبینن خیلی ضایع شد میگردن یه آهنگی به نام "اِلی اِلی" پیدا میکنن که زمان جنگ نوشته شده تا مناسب‌تر باشه.

طراح لباس برای اینکه بتونه بیش از 20.000 لباسی که برای فیلم نیاز داشتن تهیه کنه یه آگهی تبلیغاتی میده که چی؟ ما داریم دنبال لباس‌های قدیمی میگردیم. از اونجایی که اوضاع اقتصادی در "لهستان" ترکمون هستش کلی آدم لباس‌هایی که از اون موقع نگه داشته بودن رو میارن برای فروش.

این فیلم پرخرج‌ترین فیلم سیاه و سفید تاریخ سینمای جهان هستش که تا حالا ساخته شده. تا قبل از ساخت فیلم "فهرست شیندلر" این رکورد به مدت 30 سال متعلق بود به فیلم دیگه‌ای در مورد جنگ دوم جهانی با نام "طولانی‌ترین روز".

در ساخت این فیلم هیچ رنگ سبزی (چه در لباس‌ها و چه جاهای دیگه) استفاده نشده چون این رنگ در فیلم سیاه و سفید خوب نشون داده نمیشه. اصولاً سازندگان به میزان نور و رنگ توی فیلم توجه خاصی کردن تا نمایش فیلم خوب از آب دربیاد تا جایی که واقعی شدن یا نشدن فیلم رو بی‌خیال شدن.

"فهرست شیندلر" بعد از فیلم "آپارتمان" (1960) اولین فیلم سیاه و سفید هستش که "اسکار" بهترین فیلم رو دریافت کرده.

"فهرست شیندلر" واقعی گم و گور شده بوده تا اینکه در سال 1999 همراه با یه سری وسائل دیگه متعلق به "اسکار شیندلر" داخل چمدونی در اتاق زیر شیروونی آپارتمانش (جایی که تا چند ماه قبل از مرگش اونجا زندگی میکرده) پیدا میشه.

اول فیلم که نازی‌ها دارن همۀ یهودی‌ها رو یه جا کـُپه میکنن جمعیت دیده میشن که دارن از روی یه پل رد میشن تا به محلۀ کلیمی‌های شهر "کراکوف" برن. اما در واقع محلۀ کلیمی‌ها همون طرف پل هستش که خلق‌الله دارن ازش میان. باز هم چون اجازۀ فیلم برداری به گروه سازندۀ فیلم داده نشده (ما نفهمیدیم بالاخره دنیا دست کیه؟ همه که میگن یهودی‌ها دنیا رو میچرخونن و اصولاً خر اینها از کرّه‌گی دم داشته اندازۀ چی! این‌ها رو که هیچ کجا راه نمیدن!) مجبور شدن اینطوری به بیننده رکب بزنن که بنده حالشون رو گرفتم و بینندگان عزیز رو آگاه کردم.

اون دختربچۀ قرمزپوش که توی فیلم حضور داره (و همونطور که تو یه مطلب دیگه توضیح دادم با لباس قرمزش دهن کلیۀ عوامل فیلم رو مورد عنایت قرار داده. تازه اول میخواستن فیلم رو به زبون لهستانی و آلمانی با زیرنویس انگلیسی بسازن که خدا میزنه پس یقۀ "اسپیلبرگ" و از این کار پشیمونش میکنه. انصافاً در اون صورت ساخت فیلم وا مصیبتا میشد.) یه شخصیت واقعی هستش منتهی در واقعیت بر خلاف داستان فیلم این دختر نجات پیدا میکنه و بعدها یه شرح حال از خودش با نام "دختر کـُت قرمزی: یک خاطره" (The Girl in the Red Coat: A Memoir. با حال ترجمه‌اش کردم نه؟ پس تا برنامۀ بعد!) مینویسه.

بدون درنظر گرفتن تورم، فیلم "فهرست شیندلر" پرسودترین (البته سود ناخالص. بعد از پرداخت مالیات وعوارض دیگه اندازۀ فیلم "کلاه قرمزی" هم تهش نمی‌مونه.) فیلم سیاه و سفید تاریخ سینما هستش. این فیلم داخل "امریکا" معادل 96 میلیون دلار و در سراسر دنیا معادل 321 میلیون دلار فروش کرده.

سنگ‌چین کردن قبر مرده (صحنۀ پایانی فیلم) بین یهودی‌ها رسم هستش و با مطالعات دقیق اثبات شده که بر فشار قبر تأثیری نداره پس نگران "اسکار" نباشین، جاش راحته.

در واقعیت "ایساک اشترن" نبوده که فهرست رو برای "اسکار" تنظیم کرده. کسانی که از این واقعه جان سالم به در بردن میگن که فهرست رو یه نفر به نام "مارسل گولدبرگ" تنظیم کرده. این افراد "گولدبرگ" رو همراه با فحش و بدوبیراه یاد میکنن چون میگن این بابا آدم بی‌وجدانی بوده و پول میگرفته تا اسم افراد رو توی لیست بنویسه. البته تا اینجاش موردی نداره ولی مسأله اینجاست که "گولدبرگ" به جای این‌ها اسم یه عده رو از لیست حذف میکرده (چون "اسکار" به اندازۀ پولش میتونسته نفرات رو نجات بده. حتماً آخر فیلم یادتون هست که "اسکار" زار میزنه و مثل "الیور توئیست" هی میگه: یه دانه (البته اونجا یه کاسه بوده) بیشتر، فقط یه دانه بیشتر...).

در واقعیت "اسکار" به خاطر بوس کردن دختر یهودی (اونطور که فیلم نشون میده) بازداشت نشده بلکه چندین بار به خاطر معامله در بازار سیاه بازداشت شده.

کار تولید فیلم "فهرست شیندلر" 72 روزه یعنی 4 روز هم زودتر از برنامه تموم شده.

"اسپیلبرگ" برای نقش "آمون گوت" (افسر نازی) شخصی به نام "رالف فینس" رو انتخاب کرده. حالا بگو چرا؟ به دلیل "تمایلات جنسی شیطانی" آقای "فینس". این مسأله رو تو فیلم به وضوح میشه دید و "اسکار" هم برای عزیزان روشندل در یه صحنه کاملاً این قضیه رو تشریح میکنه.

وقتی فیلم "پارک ژوراسیک" در مرحلۀ پس از تولید (تدوین، جلوه‌های ویژه و ...) بوده "اسپیلبرگ" مجبور میشه به خاطر فیلم "فهرست شیندلر" به "لهستان" بره و از دور حواسش به فیلم "پارک ژوراسیک" هم باشه. "اسپیلبرگ" این کار رو با کمک "جورج لوکاس" و از طریق ماهواره انجام میداده.

"اسپیلبرگ" بابت این کار حقوقی نگرفته چون اعتقاد داشته این پول "خون‌بها" حساب میشه. در حقیقت دستمزدش رو به بنیاد "هولوکاست" (اینجا منظور معنای عام "هولوکاست" یعنی "کشتار دسته جمعی" هستش و این بنیاد هم مؤسسه‌ای برای جمع‌آوری و نگهداری مدارک مربوط به این نوع جنایات هستش.) تقدیم کرده. خدا عوض خیر بهش بده.

همونطور که قبلاً گفتم کارگردانی فیلم به "رومن پولانسکی" که خودش از نجات‌یافتگان "هولوکاست" (و یا به قول خودم "چیپسو کاست") هستش پیشنهاد شد که قبول نکرد.
جالبه که بدونین "پولانسکی" تا 8 سالگی در شهر "کراکوف" (جایی که حوادث فیلم در اون اتفاق میوفته) زندگی میکرده یعنی تا روزی که نازی‌ها اقدام به پاکسازی یهودی‌های شهر (صحنه‌های این اتفاق در اوایل فیلم به نمایش در اومده) میکنن. در این روز "پولانسکی" از شهر فرار میکنه اما مادرش گیر میوفته و بعداً در "آشوویتس" تبدیل به "کنتاکی" میشه. احتمالاً دید فوق‌العاده منفی "پولانسکی" به دنیا به خاطر همین خاطرات تلخ کودکی هستش.
"رومن پولانسکی" بعداً خودش فیلمی رو در مورد "جنگ دوم جهانی" و "هولوکاست" با نام "پیانیست" میسازه.

موقع فیلم برداری چون جوّ کار خیلی غم‌انگیز بوده "اسپیلبرگ" از رفیقش که "رابین ویلیامز" باشه میخواد که یه سری جینگولک‌بازی دربیاره تا ملت حال کنن و برای ادامۀ کار روحیه بگیرن.

"اسپیلبرگ" 34 سال بعد از ترک تحصیل به دانشگاهی که توش درس میخونده برمیگرده و فیلم "فهرست شیندلر" رو به عنوان پروژه درسی به استادش ارائه میده و بالاخره با تلاش و پشتکار بسیار "لیسانس هنر" میگیره.
جالب اینجاست که برای گذروندن این کلاس معمولاً یه فیلم کوتاه ارائه میشه (خوب از دانشجو بیشتر هم نباید انتظار داشت دیگه) در حالی که فیلم "فهرست شیندلر" با تیتراژ پایانی چند ثانیه هم بیشتر از 3 ساعت و 15 دقیقه طول میکشه.

آخر فیلم که یهودی‌های نجات‌یافته دارن میرن که یه شهر بی‌صاحب مونده رو بگیرن تا توش زندگی کنن (مثل اینکه ناف این‌ها رو با اشغال بریدن) "اسپیلبرگ" هم قاطی جمعیت هستش. فقط نپرسین کدومه که نمیدونم ولی از اونجایی که "اسپیلبرگ" توی گور هم اون کلاه لبه‌دار رو از سرش برنمیداره شاید بشه از این طریق پیداش کرد.

یه گله آدم پیشنهاد شرکت در این پروژه رو رد کردن که نمیدونم با "اسپیلبرگ" حال نمیکردن یا از عواقب دست داشتن توی همچین کاری میترسیدن. به عنوان مثال یه نقش به خانم "جولیت بینوشه" پیشنهاد میشه که به بهونۀ اینکه خوشش نمیاد تو فیلم لخت بشه بعد هم به زور نازی‌ها دعوت حق رو لبیک بگه این پیشنهاد رو رد میکنه. "اسپیلبرگ" بازی در فیلم "پارک ژوراسیک" رو هم به ایشون پیشنهاد میکنه که این بار به خاطر بازی در یه فیلم دیگه دست رد به سینۀ "اسپیلبرگ" میزنه. قضیه جوون ضایع کنی بوده.
"اسپیلبرگ" هم که ظاهراً بهش برخورده بوده وقتی "کوین کاستنر" و "مل گیبسون" و "هریسون فورد" آمادگیشون رو برای بازی در نقش "اسکار شیندلر" اعلام میکنن میزنه تو حالشون و میگه نمیخوام یه ستاره این نقش رو بازی کنه چون حواس بیننده رو از داستان فیلم پرت میکنه.

وقتی "رالف فینس" (بازیگر نقش "آمون گوت" افسر نازی) به یکی از نجات‌یافتگان (یکی از افراد لیست) معرفی میشه اون بندۀ خدا بی‌اختیار شروع میکنه مثل بید لرزیدن چون "رالف فینس" خیلی زیاد شبیه افسر نازی واقعی بوده. بیچاره رو ببین چیکارش کردن که میدونه 50-40 ساله یارو مرده ولی بازم ازش میترسه. خدا "هیتلر" رو نیامرزه. ایشاالله اون دنیا از ناخن دارش بزنن.

در صحنه‌ای از فیلم (1:17:25) که "اسکار" با ماشین داخل اردوگاه میشه از جلوی پسری رد میشه که زانو زده و دستاشو گرفته بالا و یه تابلو انداخته گردنش که روی تابلو به زبون آلمانی نوشته "من یه سیب‌زمینی دزد هستم". آدم یاد "مکتب" و "آمیرزا" و این چیزا میوفته.

تموم گشت.

دانستنی های فیلم سینما پارادیسو


شنیدین؟ میگن بعد از انتشار سوتی های فیلم "سینما پارادیسو" در این وبلاگ مافیای شهر "سیسیل" (شهری که داستان فیلم در اونجا اتفاق میوفته) افتاده دنبال من که شقه‌شقه‌ام کنه. ولی خیالی نیست. من وقتی پای در این عرصه گذاشتم پی ِ (منظور همون چربی هستش بهتر نتونستم پاس بدارمش) همه چیز رو به تنم مالیدم و تا آخرین لحظه و قطرۀ خونم این رسالتی که به دوش دارم رو انجام میدم. ولی اگه بلایی سرم اومد من رو فراموش نکنین. حتماً سر خاکم بیاین و کامنت (منظورم همون دسته‌گل هستش) هم بذارین.
بگذریم. بریم سراغ فیلم.

برادر"تورناتوره" (میدونم که توی فیلم "مارمولک" برادر "تارانتینو" بود، این رو خودم ساختم) این فیلم رو به نشانۀ مرگ سالن‌های سنتی نمایش فیلم (مثل همونی که تو فیلم ترکونده میشه) و کلاً "صنعت سینما" ساخته ولی وقتی که فیلم خودش میترکونه و "اسکار" بارون میشه دیگه صدای این قضیه رو هم در نمیاره. میبینی؟؟؟ اون وقت "ساتور" به دست میوفتن دنبال ما.

اُمرن اگه فهمیده باشین که برادر "تورناتوره" خودش هم تو فیلم بازی کرده. آخر فیلم که "توتو" (سالواتوره) داره فیلم "30 سال بدون بوس در سینما" (و یا "بوس‌های 30 سال گذشتۀ سینما") ساختۀ "آلفردو"ی فقید رو به صورت اکران خصوصی تماشا میکنه، آپاراتچی خود "تورناتوره" هستش. فهمیده بودی؟ آره! تو که راست میگی!

اگه نسخۀ کوتاه فیلم رو دیده باشین یحتمل براتون سؤال شده که این "النا"ی بی‌وجدان چرا با قطار ساعت 5 عصر نیومد؟ آخه چرا؟؟؟ و اگه نسخۀ بلند فیلم رو دیده باشین یقتین (بر وزن "یحتمل" به معنی یقیناً) براتون سؤال نشده که این "النا"ی بی‌وجدان چرا با قطار ساعت 5 عصر نیومد؟ آخه چرا؟؟؟ چون میدونین که اومد فقط دیر اومد و "آلفردو" هر دوتاشون رو پیچوند تا نتونن همدیگه رو ملاقات کنن چون فکر میکرد این مسأله جلوی پیشرفت "توتو" در سینما رو میگیره. برای جزئیات بیشتر برین این نسخه‌ای که من دارم رو پیدا کنین ببینین.

* * *

این فیلم نکات حاشیه‌ای زیادی نداشت ولی یه نکتۀ جالب برای من داشت. جوّ سینما موقع فیلم دیدن من رو یاد دورۀ آموزش سربازیم انداخت. آخه ما تو پادگان (که رسماً هتل بود) همه چیز و از جمله سینما داشتیم.
یه سینما رو با این وضعیت تصور کنین که هر کی از در میاد تو با صدای بلند با همه سلام و علیک میکنه. یا اینکه وسط فیلم یکی میپره وسط و یه خبری میده (فلانی بلیط بخت آزمائیش برنده شده) که سینما میریزه به هم و خرتوخر میشه. ملت به همدیگه تُف (عبارت مناسب‌تر "مخاط غلیظ، لزج و چسبناک داخل دهان و گلو" هستش که چون خیلی طولانی هستش و مخففش "مغلوچ ددوگ" هم ثقیله به همون "تُف" اکتفا میکنیم) میندازن و سالهاست که فیلم ها سانسور میشه به طوریکه یه بابایی میگه 20 ساله تو سینما یه بوس ندیده.
حالا وضعیت سینمای پادگان ما رو سیر کنین. چند تا گروهان رو میکردن توی سینما و در رو میبستن میرفتن 3-2 ساعت دیگه میومدن. توی این مدت همه مجاز به هر غلطی بودن (شما هم مجازین هر فکری بکنین). فیلم ها که همه از این فیلم های مشت و لگد ("لقد" هم شنیده شده) بازی ایرانی مثل "یاس‌های وحشی، رزهای خاردار، سیم‌های بدون‌خار، کلم‌های پرپر شده، سیب‌زمینی‌های پوست نکنده و ..." بود که نمیدونم یکیشون رو چطوری توی "ترکیه" فیلم برداری کرده بودن که یه دونه زن از جلوی دوربین رد نشد (البته دوستان درمورد بنده برداشت بد نکنن که حلالشون نمیکنم ها). یه لحظه نمیشد که صدایی (البته غیر از صدای فیلم) توی سینما نباشه. وسط فیلم ییهو یکی "بدو بایست" میداد جلوی پردۀ سینما و یه گروهان بلانسبت خودم مثل احشام رم کرده میدویدن جلوی پرده یا اینکه اون جلو یه نفر "بر پا" میداد و همه پا میشدن جوری که عقبی‌ها از دیدن صحنه‌های جذاب فیلم محروم میشدن. البته از فرمان‌های نظامی دیگه هم استفاده میشد که دیگه بقیه رو قلم میگیرم. حالا توی این هاگیروواگیر (نمیدونم درسته یا نه چون تا حالا ننوشته بودمش) یه عده هم که از اعماق استراتژیک کشور و جاهایی که پای هیچ انسانی جز خودشون بهش نرسیده (اونها هم از اول همونجا بودن) اومده بودن بیچاره‌ها میخواستن فیلم رو ببینن (اونم با چه شور و هیجانی) که سروصدا (خدائیش این دیگه درسته، قبلاً هم نوشته بودمش) نمیذاشت در نتیجه یه عده هم گلاویز همدیگه میشدن. خلاصه خیلی دیدن داشت، یادش به خیر.
انصافاً من ندیدم توی سینمای پادگان کسی به کس دیگه‌ای تُف‌مُف بندازه اما یه مطلب جالب راجع به "تُف" براتون بگم. همونطور که میدونین اولین قطار در کشورمون بین "تهران" و "ری" کشیده شد که بهش "ماشین دودی" میگفتن. این خط در بین راه ایستگاهی داشته که اونجا قطارهایی که از دو طرف میومدن جاشون رو با هم عوض میکردن. وقتی 2 تا قطار از کنار هم میگذشتن تفریح مسافرها این بوده که از روی سقف این قطار میپریدن روی اون یکی و به مسافرهای قطار بغلی تُف مینداختن.

تموم گشت.

دانستنی های فیلم تابش ابدی ذهن پاک


عنوان فیلم از شعری با عنوان "الویسا به آبلارد" اثر "آلکساندر پوپ" گرفته شده که در طول فیلم هم ازش استفاده شده (صحنه‌ای که "جول" و "کلمنتاین" مشغول تماشای سیرک فیل‌ها هستن و "مری" درحال خوندن شعر برای دکتر "میرزویاک" هستش).

قبل از "جیم کری" قرار بوده "نیکولاس کیج" نقش "جول" رو بازی کنه که خدا رو شکر این فاجعه رخ نداد.

ایدۀ فیلم موقعی به ذهن "مایکل گاندری" (نویسنده و کارگردان) میزنه که یکی از دوستان هنرپیشه‌اش به نام "پیر بیسموس" بهش میگه یه نامه براش اومده و توش نوشته: "کسانی که می‌شناسیشون تو رو از ذهنشون پاک کردن..." اینجاست که ذهن خلاق خودشو نشون میده. فکرش رو بکنین طرف یه جمله بهش گفتن که معلوم نیست راست بوده یا دروغ، شوخی بوده یا جدی بعد این جمله رو برداشته ازش یه فیلم ساخته و کلی آدم رو گذاشته سر کار.

تیتراژ ابتدایی فیلم 18 دقیقه بعد از شروع فیلم شروع میشه یعنی زمانی که یه حلقه از فیلم تموم شده. به من که خیلی حال داد چون اصلاً یادم رفته بود که تیتراژ فیلم پخش نشد بعد ییهو دیدم "جول" داره زار میزنه و تیتراژ شروع شد. برام جالب بود.

آقا کسی "نائومی" رو یادشه؟ بابا دوست‌دختر (استغفرالله! خدا به دور!) قبلی "جول" دیگه. همونی که خیلی نایس (Nice) بود. ظاهراً این بنده خدا (با بازی "الن پامپئو") هم تو فیلم بوده و یه شب رو هم با "جول" گذرونده ولی بعداً از فیلم حذف شده. بیچاره چه آخر و عاقبتی پیدا کرد.

تو صحنه‌ای که "استن" داره لوازم "جول" رو بهش نشون میده تا نقشۀ ذهنیش رو بکشه (همونجایی که فیلم تند رد میشه) برای یه لحظه یه کپی از سی‌دی آلبوم "سگ‌های بارانی" اثر "تام ویتس" نشون داده میشه. فیلنامۀ اصلی شامل یه مکالمۀ کوتاه بین "جول" و "کلمنتاین" در قطار هستش که در اون "جول" میگه به خاطر داره این آلبوم رو خریده و دوستش داشته ولی چیز دیگه‌ای درمورد اون یادش نمیاد. "خرابۀ آبی" که نام مدل موی "کلمنتاین" هستش (زمانی که در قطار هستن) هم اشاره به شعری از این آلبوم داره.
به نظر من که حذف این قسمت کار بس نابخردانه‌ای بود. اینکه "جول" یه چیزی رو خیلی دوست داشته ولی الان هیچی ازش به خاطر نمیاره انده معناست. بابا آدم درد دلش رو به کی بگه؟ آخه چرا؟؟؟

خیلی از دیالوگ‌های بین "جول" و "کلمنتاین" از صحبت‌های "جیم کری" و " کیت وینسلت" راجع به شکست‌هاشون در زندگی واقعیشون به دست اومده. کلاً تو این فیلم بداهه‌گویی اُورت بوده.

در صحنۀ سیرک فیل‌ها زمانی که "کلمنتاین" غیبش میزنه بیچاره "جیم کری" خبر نداشته که قراره همچین اتفاقی بیوفته به همین خاطر شروع میکنه به صدا زدن اسم "کیت" ("کیت وینسلت" بازیگر نقش "کلمنتاین"). کارگردان هم کلی حال کرده که این بدبخت رو گذاشته سر کار و گفته این صحنۀ محبوبش بوده.

در صحنۀ سیرک خیابونی خبرنگارها سعی کردن به صورت برنامه‌ریزی نشده با "جیم کری" مصاحبه کنن. اگه با دقت گوش کنین می‌تونین صدای یه نفر رو بشنوین که به "جیم کری" میگه "با من حرف بزن – Speak to Me". باید صحنۀ جالبی بوده باشه.

زمانی که ذهن "جول" در حال پاک شدنه و برای بار دوم به مطب دکتر "میرزویاک" میره چهرۀ اون و دکتر تار و درهم نشون داده میشه برای ایجاد این صحنه از پوست زانوی "جیم کری" استفاده شده.

تموم گشت.

دانستنی های فیلم ذهن زیبا


قرار بوده "تام کروز" نقش "جان نش" رو بازی کنه. احتمالاً در اون صورت آخر فیلم در یه صحنۀ به یاد موندنی درحالی که یه سری کفتر در پس‌زمینه دارن میپرن (اشاره به فیلم عملیات غیرممکن) "تام کروز" نقابش رو برمی‌داره و تماشاگر در عین ناباوری می‌فهمه که رفته تو پاچه‌اش و این بابا "بروس ویلیس" بوده.

برای فیلم برداری صحنۀ اهداء جایزۀ "نوبل" (به جز صحنۀ داخل لابی) که کمتر از 3 دقیقه طول کشید حدود 8 ساعت زمان صرف چیدن دکور، گریم بازیگرها و ... شده است.

زمانی که اولین بار "جان" آقای "پارچر" رو می‌بینه اون رو با عنوان "برادربزرگ – Big Brother" نام میبره. این عنوان برمی‌گرده به یه شاهکار ادبی به نام "1984" نوشتۀ نابغه‌ای به نام "جورج ارول". شمارۀ اتاق "جان" هم 101 هست که ارجاع دیگه‌ایست به همین کتاب (اتاقی که توی اون باید بین عشق و ترس یکی رو انتخاب کنی و سالم بیرون اومدن ازش کار حضرت بلقیس هستش). "جان" در سال 1948 در مؤسسۀ "ویلر" پذیرفته میشه که سال نوشته شدن کتاب "1984" هستش، هرچند کتاب سال بعد چاپ شد.
یکی از دوستان مطلب جالبی درمورد کتاب "1984" و نویسندۀ اون "جورج ارول" در وبلاگش نوشته که توصیه میکنم علاوه بر خوندن خود کتاب این مطلب رو هم یه نگاهی بندازین.
اینم لینکش: 1984
راستی حالا که تا اونجا میرین این مطلب رو هم راجع به انواع داستان بخونین:
تفاوت داستان‌های گریز و داستان‌های معناگرا

وقتی مأموران بیمارستان "جان" رو بیرون از سالن میگیرن پرستار سمت راستی پسر واقعی "جان نش" هستش.

زمانی که "راسل کرو" "جان نش" واقعی رو ملاقات میکنه 15 دقیقه طول میکشه تا "جان" تصمیم بگیره که چای بخوره یا قهوه. از این اتفاق در فیلم هم استفاده شده (دیگه روت رو زیاد نکن یه چیزی رو هم خودت بگرد پیدا کن).

قرار بوده "سلما هایک" نقش "آلیشیا" رو به جای "جنیفر کانلّی" بازی کنه چون "آلیشیا" اصلیت السالوادوری داره.

با وجود اینکه داستان از زندگی "جان نش" الهام گرفته شده ولی یه سری واقعیت‌ها عمداً از قلم افتاده. از جمله اینکه "جان" چندین بار ازدواج کرده. تازه قبل از این، چندین حرکت بی‌ناموسی هم زده (با جنس موافق و مخالف) و در 20 سالگی یه دانه بچۀ بی‌ناموسی‌زاده هم قالب زده. سازندگان فیلم می‌خواستن اینها رو هم تو فیلم نشون بدن و عصمت این بدبخت رو به باد بدن ولی ترسیدن که ملت همجنس‌بازی رو با کاهش تختۀ مخ "جان" ارتباط بدن به همین خاطر بی‌خیال شدن.

"تئوری بازی" که "جان نش" بیشترین شهرتش رو به خاطر اون کسب کرده با همکاری 2 نفر دیگه (یه دانشمند مجاری که پایه‌گذار این تئوری بوده و یه دانشمند اتریشی) به وجود اومده.

"فرضیۀ ریمن" که در فیلم به آن اشاره شده یک مشکل معروف در ریاضیات هست که 150 ساله حل نشده و برای حل آن 1.000.000 دلار جایزه تعیین کردن (چی کار داری کی تعیین کرده؟ هر وقت حلش کردی بیا من جایزه رو بهت میدم!).

تموم گشت.