کسب درآمدی مناسب و راحت از طریق اس ام اس

تبلیغات پیامکی
‏نمایش پست‌ها با برچسب ذهن زیبا. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ذهن زیبا. نمایش همه پست‌ها

جنیفر کانلّی گرافی


جنیفر لین کانلّی (بازیگر)
متولد 12 / دسامبر / 1970 (21 / آذر / 1349) - امریکا

پدر "جنیفر کانلّی" توی صنعت پوشاک هستش.

پدرش اصلیت ایرلندی - نروژی و مادرش اصلیت روسی – لهستانی دارن (حالا اگه گفتی خودش کجایی میشه؟).

این رو هم بگم که "جنیفر کانلّی" تک فرزند (همون یکی یه دونه! خُل و دیوونه!) هستش.

"جنیفر کانلّی" اینا یه دوست خانوادگی داشتن که مدیر اجرایی تبلیغات بوده و وقتی "جنیفر کانلّی" 10 سالش بوده به پدر و مادرش پیشنهاد میده اون رو به یه تست بازیگری برای مدل شدن ببرن. کم کم "جنیفر کانلّی" جای خودش رو توی تبلیغات روزنامه‌ها و مجلات باز میکنه و خیلی زود میره توی تبلیغات تلویزیونی.
یه کارگردان "جنیفر کانلّی" رو میبینه و به "سرجیو لئونه" که دنبال یه دختر جوون برای فیلم جدیدش بوده معرفی میکنه. حالا بگو برای چه فیلمی؟ (بگو دیگه. بابا کلاس نذار بگو دیگه. جون من بگو. آهان.) برای فیلم "روزی روزگاری در امریکا".
و این میشه اولین حضور "جنیفر کانلّی" توی یه فیلم سینمایی.

وقتی با "بیل کمپبل"، هم‌بازیش توی فیلم "پرتاب‌کنندۀ موشک"، نامزد میکنن هیچ برنامه‌ای برای ازدواج نداشتن فقط گفتن حالا که همه دور هم هستیم یه نامزدی هم بکنیم. این جمع یه 5 سالی دور هم موندن.

"جنیفر کانلّی" از فعالیت‌های فیزیکی مثل شنا، ژیمناستیک و موتورسواری لذت میبره.

این خانوم کلاً بیرون رویش زیاده (منظورم اسـ...ـال و دستشویی و این چیزا نبود بابا). "جنیفر کانلّی" بیرون چادرزدن، گردش و پیاده‌روی رو دوست داره.
ضمناً به فیزیک کوانتوم، فلسفه، ریاضیات، نرم‌افزار و طراحی هم علاقه‌مند هستش (کلاً آدم علاقه‌مندی هستش).

"جنیفر کانلّی" خانوم متین و موقری هستش و اصلاً اهل جینگولک و جلف‌بازی نیست (این رو گفتم که یه وقت نری با موتور سی.جی 125 جلوش تک‌چرخ و یه پا رو زین و پا فرشته و از این جور حرکات انجام بدی چون فایده‌ای نداره. مخصوصاً حالا که شوهر هم داره.).

اسب‌ها رو دوست میداره (اینش به خودم رفته).

بعضی وقت‌ها یه گردنبند میندازه گردنش (توجه کنین که گردنبند رو میندازه گردنش نه مثل بعضی‌ها که گردنبند رو میندازن دور کمر یا مچ پاشون و یا از گوششون النگو آویزون میکنن) که یه عکس کوچیک از "دالای لاما" روی اون هستش.

رنگ‌های مورد علاقه‌اش (جهت کسب آمادگی برای روز خواستگاری) اینا هستن:
آبی لاجوردی، سبز جنگلی و سبز- خاکستری خیلی کم‌رنگ (یه چیز تو مایه‌های رنگ دریا).

"جنیفر کانلّی" معمولاً نقش آدم‌های باهوش و متفکر رو بازی میکنه.

زبون ایتالیایی و فرانسه رو مثل بیلبیل چه‌چه میزنه.

جدای از اینکه سال 2002 "جنیفر کانلّی" از طرف مجلۀ "مردم" جزو لیست 50 نفرۀ زیباترین مردم دنیا انتخاب شده تقریباً هرجا خواستن یه لیستی از سکـ...ـی‌ترین افراد تهیه کنن ایشون هم توی لیست بودن.

"جنیفر کانلّی" توی دنیای مجازی اسم "اِکسِـر - Ecksor" رو برای خودش انتخاب کرده. خودش گفته برای احترام به پسرخاله‌اش "جری" که یه کارشناس امنیت رایانه هستش این اسم رو انتخاب کرده (اگه توضیح بیشتر میخواین هر وقت دیدینش از خودش بپرسین).

"جنیفر کانلّی" هم گیاه‌خوار هستش (بابا گوشت مگه آدم نیست!؟!).

"جنیفر کانلّی" سال 1984 برای نقش اصلی فیلم "آتش افروز" (1984) تست داده. حالا اینکه "جنیفر کانلّی" سال 1984 توی این تست انتخاب شده یا نه زیاد مهم نیست و هیچ ربطی هم به اینکه سال 1984 بوده نداره. مسألۀ مهم اینه که فیلم "آتش افروز" (1984) همون سالی ساخته شده (1984) که من به دنیا اومدم (1984 (این 1984 آخری رو برای تأکید بیشتر و اینکه تعداد 1984ها به عدد 7 که مقدس هستش برسه گفتم)).

توی فیلم "ذهن زیبا" و "جادۀ تردید" در نقش همسر بازیگرهایی ایفای نقش کرده که این 2 نفر توی فیلم "گلادیاتور" نقش قهرمان و فرد شرور فیلم رو بازی کردن (اسم اون 2 نفر رو نمیگم تا حالتون گرفته بشه. اصلاً به من چه؟ من فقط وظیفه داشتم این نکتۀ مهم رو ذکر کنم تا رسالتم رو تمام و کمال به انجام رسونده باشم.).


گفته‌های شخصی جنیفر کانلّی

توانایی اینکه بتونی خودت رو نشون بدی شگفت‌انگیزترین احساس توی دنیاست.

هر فیلم قسمتی از زندگی من هستش که در اون خیلی چیزها راجع به خودم یاد میگیرم.

من دوست دارم نقشی که بازی میکنم تمام توان من رو مصرف کنه. این باعث رشد من میشه.

[درمورد اولین فیلم هایی که بازی کرده]
شما نمیخواین که از دست جربیاتتون خلاص بشین چون اون‌ها چه خوب و چه بد تجربیات شما هستن و شما بهشون نیاز دارین اما خیلی خوب بود اگه اون‌ها توی قفسۀ فروشگاه‌ها نبودن.

[درمورد شخصیتش توی فیلم "ذهن زیبا"]
در حقیقت "آلیشیا" شخصی هستش که سعی داره "جان نش" رو بیاره روی زمین و برگردونه به خونه و به اون چیزی که قبلاً بوده. در فیلم "ذهن زیبا" صحنه‌های دردناک، ترسناک و غمگینی وجود داشت. من مجبور نبودم اون خفتی که توی فیلم "نماز وحشت برای یک رؤیا" تحمل کردم رو توی این فیلم تحمل کنم اما صحنه‌های احساسی زیادی توی فیلم "ذهن زیبا" وجود داشت. یک فاجعه در خانواده‌ای رخ میده و هر کدوم از اعضای اون خانواده برای اینکه بتونه در کنار بقیه به زندگی‌ش ادامه بده خساراتی رو متحمل میشه (اِ وا! مامانم اینا! من که اشکم سرازیر شد.).

[درمورد پسرش "کای دوگان"]
ما با هم صحنه‌های خیلی کوتاه رو تمرین میکنیم. "کای" اون‌ها رو با صدای بلند برای من میخونه و بعضی وقت‌ها میگه: "نه مامان، اون رو درست نگفتی" (واقعاً چه تأثیر به سزایی داره!).

[درمورد پسرش (کدوم یکیشون؟ نمیدونم.)]
پسرم من رو تغییر داد. اون کمکم کرد تا خودم رو درک کنم و جایگاهم رو توی این جهان پیدا کنم.

تموم گشت.

ران هاوارد گرافی


رونالد ویلیام هاوارد (کارگردان)
متولد 1 / مارس / 1954 (10 / اسفند / 1332) - امریکا

درمورد "ران هاوارد" معروف هستش که...
توی فیلم هاش مکرراً از پدر و برادرش در نقش‌های مکمل استفاده میکنه.
مکرراً از موزیک‌های "جیمز هورنر" و ترانه‌های "رندی نیومن" در فیلم هاش استفاده میکنه.
از "تام هنکس"، "گری سینیز"، "راسل کروو" و "مایکل کیتون" زیاد توی فیلم هاش استفاده میکنه.

پدر و مادر "ران هاوارد" هم بازیگر هستن. البته پدرش کارگردانی هم کرده.

اسم بچه‌هاش رو از روی اسم محل‌هایی که همسرش اون‌ها رو اونجا باردار شده انتخاب کرده (البته اسم وسطشون رو). "دالاس" که توی "تگزاس" هستش، "کارلایل" که اسم هتلی توی "نیویورک" هستش و "رید کراس" که اسم یه جاده هستش (بیکاری اینجور عواقب رو هم داره دیگه!).

"ران هاوارد" توی فیلم "دیوار نوشته‌های امریکایی" با "کاتلین کوئینلان" هم بازی بود، کسی که بعداً توی فیلم "آپولو 13" ساختۀ خود "ران هاوارد" هم بازی کرد.
ظاهراً فیلم "آپولو 13" یه فیلم خونوادگی بوده چون "ران هاوارد" علاوه بر اینکه خودش توی فیلم یه نقش کوچولو داشته پدر و مادر و دخترش رو هم توی این فیلم بازی داده.

"ران هاوارد" معمولاً همیشه توی لیست سالیانۀ 100 شخصیت برتر مجلۀ "پرمیر" قرار میگیره.

"ران هاوارد" سال 2003 نشان ملی هنر امریکا رو دریافت کرد.

7 نفر از بازیگرهایی که توی فیلم های "ران هاوارد" بازی کردن نامزد دریافت "اسکار" شدن (دُن اِمِش، دایان ویست، اِد هریس، کاتلین کوئینلان، راسل کروو، جنیفر کانلّی و پل جایاماتی). از بین این 7 نفر "دُن اِمِش" و "جنیفر کانلّی" به خاطر بازی توی فیلم های "ران هاوارد" برندۀ جایزۀ "اسکار" شدن.

"ران هاوارد" طرفدار بازی کریکت هستش طوری که سال 2005 به خاطر بازی بین "انگلستان" و "استرالیا" فیلم برداری فیلم "رمز داوینچی" رو ول کرد و رفت توی رختکن تیم "استرالیا" بین بازیکن‌های این تیم.

"ران هاوارد" کارگردانی هستش که همه نوع فیلم (کمدی، درام، تخیلی و ...) میسازه.

2 تا از فیلم هاش از طرف مؤسسۀ فیلم امریکا توی لیست 100 فیلم تأثیرگذار تاریخ سینمای امریکا قرار گرفته. فیلم "ذهن زیبا" در رتبۀ 93 و فیلم "آپولو 13" در رتبۀ 12.

"ران هاوارد" نژاد هلندی - اسکاتلندی - انگلیسی - ایرلندی - آلمانی - چروکی (یه جایی جنوب امریکا) داره (اجداد "ران هاوارد" هم دست کمی از بند تومّون نداشتن ها!).

"ران هاوارد" 16 فوریۀ 2007 پدربزرگ شده.

درآمد سال 2006 "ران هاوارد" 35 میلیون دلار تخمین زده شد.
"ران هاوارد" سال 2001 فقط به خاطر فیلم "ذهن زیبا" 10 میلیون دلار دستمزد دریافت کرد.


گفته‌های شخصی ران هاوارد

رؤیای همیشگی من این بود که کارگردان بشم. به عنوان یه بازیگر جوون شما تحت تسلط همه هستین ولی من دلم میخواست توی این تجارت رهبر باشم.

اگه قرار باشه بین یه نقش فوق‌العاده برای بازی و یه فیلم خوب برای کارگردانی یکی رو انتخاب کنم من کارگردانی رو انتخاب میکنم.

من همیشه به دورۀ رکود امریکا به عنوان یه قسمت خیلی مهم و دراماتیک از تاریخ امریکا علاقه‌مند هستم.

یه چیز ذاتی درمورد امریکایی‌ها وجود داره. اون‌ها شکست رو قبول نمیکنن. فضانوردان فیلم "آپولو 13" تسلیم نخواهند شد، "جان نش" در فیلم "ذهن زیبا" تسلیم نخواهد شد و "جیم برادیک" هرگز تسلیم فقر نخواهد شد.

تموم گشت.

نقل قول‌های فیلم ذهن زیبا

اغلب برای هر مشکل چند راه حل وجود داره.

نابغه پاسخ رو قبل از سؤال می‌بینه.

جان نش: من دوست دارم فکر کنم، به همین دلیل هستش که یه گرگ تنها هستم.

جان نش: هیچ‌چیز قطعی‌ای وجود نداره. این تنها چیز قطعی‌ای هستش که من می
دونم.

جان نش: من همیشه درحال گوش دادن هستم.

تصور کن ناگهان متوجه بشی که بهترین افراد، محل‌ها و لحظات در زندگیت، نه گذشتن نه نابود شدن، بلکه بدتر، هرگز وجود نداشتن.

تموم گشت.

راسل کروو گرافی


راسل ایرا کروو (بازیگر)
متولد 7 / آوریل / 1964 (18 / فروردین / 1343) - نیوزلند

این بابا نیوزلندی - نروژی - ایرلندی - انگلیسی (چهاررگه) هستش. بروبچ "راستی" صداش میزنن و آدم تند مزاجی هستش.

وقتی 10 سالش بوده دندون‌های جلوئیش توی "راگبی" میریزه توی دهنش و اونها رو درست نمیکنه تا سال 1990 که با اصرار "جورج آجیلوی" کارگردان فیلم "تقاطع" این کار رو میکنه (تازه بیشتر پولش رو هم همین بنده خدا میده).

در کار موسیقی "راک" هم دستی بر آتش داره. اسم اولین آهنگش رو هم گذاشته "من میخوام شبیه مارلون براندو باشم" که بعداً اقرار کرده تا موقع نوشتن و ضبط این آهنگ حتی یه فیلم از "مارلون براندو" ندیده بوده.

تذکر: + دکتری
از دورۀ دبیرستان قید درس رو میزنه.

نقش "لوگان" در فیلم "مردان مجهول" رو رد کرده.

سال 2001 بعد از بردن "اسکار" و در حین سخنرانیش مدال افتخار "بریتانیا" که متعلق به پدربزرگش بوده رو با افتخار نشون میده تا به همه بگه من آنم که رستم بُوَد پهلوان.

وقتی جایزۀ بهترین بازیگر فیلم "بریتانیا" رو بهش میدن ظاهراً توی سخنرانیش یه شعری رو میخونه که بعداً موقع تدوین فیلم مراسم حذف میشه. "راسل کروو" هم تهیه‌کنندۀ فیلم مراسم رو میچسبونه به دیوار و آبا و اجدادش رو میشوره میذاره کنار دیوار تا خشک بشن و بهش میگه: "کدوم ... توی دنیا جرأت میکنه شعر بهترین بازیگر رو حذف کنه؟ مطمئن باش هیچ وقت نمیتونی توی "هالیوود" کار کنی (برای رعایت عفت مطلب جملات، مؤدبانه‌تر نوشته شد. خودتون یه سری فحش و لیچار بهش اضافه کنین)!" البته "راسل کروو" بعداً یه عذرخواهی مفصل منتشر کرد.

در سال 2002 بعد از اینکه توی یه دعوای درست و حسابی در رستورانی در "لندن" حضور به هم میرسونه میگه که عصابش داغون هستش و میخواد برای کسب آرامش به "استرالیا" برگرده و "کانگرو" درمانی کنه و زمان بیشتری رو با پدرش و دوست‌دختر (طرف مشکل منکراتی هم داره!) خواننده‌اش که خیلی وقته با هم رفیق هستن (از سال 1989 و سر فیلم برداری فیلم "تقاطع") بگذرونه.
این رو هم بگم که این رفاقت انقدر ادامه پیدا میکنه که سال 2003 و دقیقاً روز 7 آوریل (روز تولد "راسل") منجر به فاجعه‌ای میشه که حاصل اون 2 تا بچه هستش.

مغزش رو برای آزمایشات پزشکی به علم پزشکی اهدا کرده (فکر کردم اینجاش رو دیگه خودت متوجه میشی. بله منظورم اینه که بعد از مرگش اهدا کرده).

رفیق جینگ "جودی فاستر" و "نیکول کیدمن" هستش جوری که "نیکول کیدمن" اون رو به عروسیش دعوت میکنه و بعد از بردن "اسکار" هم موقع سخنرانیش ازش یاد میکنه. تازه خبر نداری! قرار بوده توی 2 تا فیلم با هم بازی هم بکنن که قسمتشون نمیشه. یکیش که به خاطر فیلمنامه کلاً تعطیل میشه، برای اون یکی هم سر حقوق به توافق نمیرسن. خجالت هم خوب چیزیه والا! مردک ... بی‌آبرو!

وقتی همسرش اولین بچه‌شون رو باردار بود، "راسل" و زنش با هم در اقدامی متهورانه "الکل" رو کنار میذارن. واقعاً چه والدین بامسئولیتی! به افتخارشون یک دقیقه سکوت میکنیم ...

.
.
.
هنوز یک دقیقه نشده
.
.
.

نقش "آراگون" در فیلم "ارباب حلقه ها" بهش پیشنهاد میشه و با اینکه دوست داشته در وطنش (نیوزلند) یه فیلم بازی کنه اما چون فیلم برداریه این فیلم با فیلم "ذهن زیبا" همزمان بوده این نقش رو رد میکنه.

انتخاب رؤیایی "الیور استون" برای نقش "اسکندر" (اسم ایرونیش) در فیلم "الکساندر" (اسم فرنگیش) بوده که نشده که بشه.
نکتۀ آموزشی: این نوع نقش‌ها که نام شخصیت با نام فیلم یکی هستش رو "نقش عنوان (شرمنده ترجمۀ بهتری به ذهنم نیومد) - Title role" میگن.

از سال 1997 تا 2003 (7 سال) توی 5 تا فیلم (محرمانه لس آنجلس 1997، خودمانی 1999، گلادیاتور 2000، ذهن زیبا 2001 و استاد و فرمانده 2003) بازی کرده که همشون نامزد "اسکار" شدن و 2 تای اونها (گلادیاتور 2000 و ذهن زیبا 2001) "اسکار" بردن.

فیلم هایی که بازی کرده به طور متوسط به ازای هر دلاری که به "راسل کروو" پرداخت شده 5 دلار سود ناخالص داشته که باعث شده پرداخت‌های بالایی بهش بشه. درواقع از سال 2000 تا 2005 فقط از 5 تا فیلمش 62.5 میلیون دلار درآمد داشته.
"مرد سیندرلا" سال 2005 مبلغ 15.000.000 دلار
"استاد و فرمانده" سال 2003 مبلغ 20.000.000 دلار
"ذهن زیبا" سال 2001 مبلغ 15.000.000 دلار
"دلیل زندگی" سال 2000 مبلغ 7.500.000 دلار
"گلادیاتور" سال 2000 مبلغ 5.000.000 دلار


گفته‌های شخصی راسل کروو

یکی از دردناک‌ترین چیزها در فیلم "محرمانه لس آنجلس" شخصیتی بود که من بازی میکردم چون "باد وایت" (شخصیتی که "راسل کروو" نقشش رو بازی میکرد) مشروب‌خور نبود و من مجبور شدم 5 ماه و 7 روز لب به مشروب نزنم. این مدت زجرآورترین دوران زندگیم بود.

اگه "استرالیا" و "نیوزلند" زیر آب بره، توی "اروپا" طاعون شایع بشه و مریخی‌ها به قارۀ "آفریقا" حمله کنن من به "لس آنجلس" نقل مکان میکنم.

شما مجبور نیستین یه بازیگر رو دوست داشته باشین تا باهاش یه صحنه رو بازی کنین. شما مجبور نیستین کارگردان رو دوست داشته باشین. اما اگه این کار رو بکنین بهتره. و من فکر میکنم که باید این مسأله رو با احترام شروع کنین.

همیشه گفته‌ام که من تا حالا 24 تا بازی ناقص داشتم و دنبال زمانی در زندگیم میگردم که بتونم بازی‌ای انجام بدم که فکر میکنم خوب هستش. همیشه میتونین کاری رو بهتر انجام بدین اما اگه کاری رو انجام دادین که واقعاً اعتقاد داشتین کامل هستش اون باید آخرین فیلمی باشه که بازی میکنین.

... (حرف خیلی بدی زده که نمیتونم بگم.)

این مرد (رابرت دنیرو) من رو در 10 سال گذشته چندین بار با بازی در فیلم های غیراستاندارد ناامید کرده.

بعد از فیلم "خودمانی" من دقیقاً ترکیبات شیمیایی یه سیگار رو میدونم اما من از 10 سالگی سیگار کشیدم. میدونم که این وحشتناکه.

کلی خندیدم وقتی "جورج کلونی" سعی کرد تبلیغ برای لباس، ماشین و یا نوشیدنی رو با کاری که من به عنوان یه نوازنده انجام میدم مقایسه کنه. تبلیغات برای پول درآوردن هستش ولی موسیقی من از قلبم میاد.

من کار خیریه میکنم اما نه برای استودیوهای بزرگ.

[بعد از رد کردن نقش "مورفئوس" در فیلم "ماتریکس"]
من قبولش نکردم چون نتونستم از صفحۀ 42 جلوتر برم. دنیای "ماتریکس" برام جذاب نبود.

[بعد از انتخاب فیلم "ذهن زیبا" به جای "ارباب حلقه ها" به عنوان کار بعدیش]
اگه قراره یه بطری مشروب بنوشم، یه بطری مشروب واقعاً خوب مینوشم.

در جنگ هیچکس برنده نیست، همه میبازن. قهرمانی وجود نداره، فقط آدم‌های مرده وجود دارن.

تموم گشت.

دانستنی های فیلم ذهن زیبا


قرار بوده "تام کروز" نقش "جان نش" رو بازی کنه. احتمالاً در اون صورت آخر فیلم در یه صحنۀ به یاد موندنی درحالی که یه سری کفتر در پس‌زمینه دارن میپرن (اشاره به فیلم عملیات غیرممکن) "تام کروز" نقابش رو برمی‌داره و تماشاگر در عین ناباوری می‌فهمه که رفته تو پاچه‌اش و این بابا "بروس ویلیس" بوده.

برای فیلم برداری صحنۀ اهداء جایزۀ "نوبل" (به جز صحنۀ داخل لابی) که کمتر از 3 دقیقه طول کشید حدود 8 ساعت زمان صرف چیدن دکور، گریم بازیگرها و ... شده است.

زمانی که اولین بار "جان" آقای "پارچر" رو می‌بینه اون رو با عنوان "برادربزرگ – Big Brother" نام میبره. این عنوان برمی‌گرده به یه شاهکار ادبی به نام "1984" نوشتۀ نابغه‌ای به نام "جورج ارول". شمارۀ اتاق "جان" هم 101 هست که ارجاع دیگه‌ایست به همین کتاب (اتاقی که توی اون باید بین عشق و ترس یکی رو انتخاب کنی و سالم بیرون اومدن ازش کار حضرت بلقیس هستش). "جان" در سال 1948 در مؤسسۀ "ویلر" پذیرفته میشه که سال نوشته شدن کتاب "1984" هستش، هرچند کتاب سال بعد چاپ شد.
یکی از دوستان مطلب جالبی درمورد کتاب "1984" و نویسندۀ اون "جورج ارول" در وبلاگش نوشته که توصیه میکنم علاوه بر خوندن خود کتاب این مطلب رو هم یه نگاهی بندازین.
اینم لینکش: 1984
راستی حالا که تا اونجا میرین این مطلب رو هم راجع به انواع داستان بخونین:
تفاوت داستان‌های گریز و داستان‌های معناگرا

وقتی مأموران بیمارستان "جان" رو بیرون از سالن میگیرن پرستار سمت راستی پسر واقعی "جان نش" هستش.

زمانی که "راسل کرو" "جان نش" واقعی رو ملاقات میکنه 15 دقیقه طول میکشه تا "جان" تصمیم بگیره که چای بخوره یا قهوه. از این اتفاق در فیلم هم استفاده شده (دیگه روت رو زیاد نکن یه چیزی رو هم خودت بگرد پیدا کن).

قرار بوده "سلما هایک" نقش "آلیشیا" رو به جای "جنیفر کانلّی" بازی کنه چون "آلیشیا" اصلیت السالوادوری داره.

با وجود اینکه داستان از زندگی "جان نش" الهام گرفته شده ولی یه سری واقعیت‌ها عمداً از قلم افتاده. از جمله اینکه "جان" چندین بار ازدواج کرده. تازه قبل از این، چندین حرکت بی‌ناموسی هم زده (با جنس موافق و مخالف) و در 20 سالگی یه دانه بچۀ بی‌ناموسی‌زاده هم قالب زده. سازندگان فیلم می‌خواستن اینها رو هم تو فیلم نشون بدن و عصمت این بدبخت رو به باد بدن ولی ترسیدن که ملت همجنس‌بازی رو با کاهش تختۀ مخ "جان" ارتباط بدن به همین خاطر بی‌خیال شدن.

"تئوری بازی" که "جان نش" بیشترین شهرتش رو به خاطر اون کسب کرده با همکاری 2 نفر دیگه (یه دانشمند مجاری که پایه‌گذار این تئوری بوده و یه دانشمند اتریشی) به وجود اومده.

"فرضیۀ ریمن" که در فیلم به آن اشاره شده یک مشکل معروف در ریاضیات هست که 150 ساله حل نشده و برای حل آن 1.000.000 دلار جایزه تعیین کردن (چی کار داری کی تعیین کرده؟ هر وقت حلش کردی بیا من جایزه رو بهت میدم!).

تموم گشت.

سوتی های فیلم ذهن زیبا


0:24:54
محل فرودی که توی محوطۀ بیرونی پنتاگون می‌بینین در سال 1953 (تاریخی که فیلم نمایش میده) وجود نداشته.
نکته: اساساً ساخت این محل فرود کار غلط و فاجعه‌آمیزی بود چون سال‌ها بعد (11 سپتامبر 2000) یه ابلهی اینجا رو با باند فرود هواپیما اشتباه گرفت و یه بوئینگ رو در این محل فرود آورد.
تذکر: البته الان دیگه نوادگان "خواجه حافظ شیراز" که تازه به دنیا میان هم میدونن که حداقل این مورد حمله به پنتاگون به صورت تابلویی ساختگی بود و اصلاً هواپیمایی در کار نبوده.
نکتۀ تکمیلی: از این نوع سوتی ها در چند جای فیلم اتفاق افتاده. مثلاً خوانندۀ اون آهنگی که "جان" توی اتاقش توی "پرینستون" گوش میده 2 سال بعد از اون تاریخ تازه متولد شده. ولی بقیه موارد رو دیگه بی‌خیال شدم. شما هم به بزرگواریه خودتون من و دست‌اندرکاران ساخت فیلم رو ببخشید.

0:31:02
تو کلاس درس "جان نش " (همون جایی که "آلیشیا" لات‌بازی در میاره) فرمول روی تخته‌سیاه بین صحنه‌ها تغییر میکنه. اون "اف" بیچاره (اولین "اف" در فرمول) که آخر نفهمید "اف" کوچیکه یا "اف" آخر تنها. اون توان 3 (دومین توان در فرمول) هم مثل بند تومّون تا ولش میکنی در میره.

1:21:38
اگه خوب دقت کنین تو این صحنه هیچ سوتی ای داده نشده. فقط می خواستم بگم بچۀ "جان نش" خیلی بانمکه. نه؟!؟

1:24:49
پستونک روی میز رو که می‌بینین؟ موازی با پنجره قرار گرفته. تو صحنۀ بعدی (1:24:53) پستونک میچرخه و دسته‌اش رو به دوربین میشه. اما این پایان ماجرا نیست. ظاهراً یه نفر این وسط هوس روزنامه خوندن کرده چون روزنامۀ نزدیک پنجره هم چرخیده. ضمناً این نوع پستونک که برای اصلاح دندون استفاده میشه تا سال 1960 در امریکا وجود نداشته.

1:28:56
وقتی "آلیشیا" داره تو حموم (خاک تو سرت! چرا مثل بی‌جنبه‌ها تا اسم حموم و دستشویی میاد چشمات برق میزنه؟) آب می‌خوره تقریباً لیوان خالی میشه اما تو صحنۀ بعد "آلیشیا" اندازۀ یه پارچ آب میپاشه به آینه.
نکته: سعی کنین تصویر رو دقیقاً در لحظۀ 1:29:03 نگه دارین. هرکی ندونه فکر میکنه "آلیشیا" داره عمل قبیح "گلاب به دیوار" رو انجام میده.

1:30:02
"آلیشیا" داروهای "جان" رو براش میاره. جایی که لیوان رو میذاره (گوشۀ بالا و راست عکس روزنامه) یادتون باشه. تو صحنۀ بعدی لیوان در یک حرکت انقلابی به گوشۀ بالا و چپ عکس میره. لیوان رو بی‌خیال اون 2 تا قرص روی روزنامه و نزدیک به هم رو نگاه کنین. حالا به صحنۀ بعد میریم. و اینک آخرالزمان. لیوان دوباره راه افتاده و این دفعه به مرکز و پائین عکس اومده. از اون مهم‌تر اُمرن اگه اون 2 تا قرص رو پیدا کنین. ظاهراً اونها هم با دیدن لیوان به هیجان اومده و اقدام به حرکت زدن کردن.

1:30:20
هرکسی کو دورماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
از قدیم گفتن یه بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، دفعۀ سوم برمی‌جستی ملخک. همونطور که می‌بینین لیوان و قرص‌ها بعد از فعالیت بسیار خسته وکوفته برگشتن (و یا برجستن) به اصل خویش. منتها لیوان که پاک یادش رفته اول کجا بوده (گوشۀ بالا و راست)، اون 2 تا قرص هم ظاهراً در این مدت میونشون شکرآب شده چون پشتشون رو کردن به هم و از هم فاصله گرفتن.

1:47:02
"جان نش" توی دفتر "مارتین هانسن" داره مخ "مارتین" رو میکوبه تا به "جان" اجازه بده برگرده به دانشگاه و دوباره شیشه‌های دانشگاه رو خط‌خطی کنه. روی دیوار 3 تا قاب هست. اگه خوب دقت کنین وسط فیلم "بوم من" (فارسی رو پاس می‌داریم: پایۀ میکروفون (شرمنده اینجای فارسی رو نمیشه پاس بداریم چون به جای "میکروفون" کلمه‌ای پیشنهاد نشده)) داره موهاشو تو قاب سمت راستی شونه میزنه. به هرحال درمحیط دانشگاه قرار گرفته که جدای از بحث آموزشی بستر مناسبی برای انتخاب همسر آینده هم هست. ممکنه چشمش کسی رو گرفته باشه.

2:03:03
اون قاشق رو تو دست نمایندۀ "بنیاد نوبل" می‌بینین؟ تو صحنه‌های بعد این قاشقه ییهو میوفته رو میز بعد دوباره میپره تو دست این آقاهه. حالا یا این قاشقه با کش به آستینش وصله یا دستش خاصیت قاشق‌ربایی داره یا کف‌زنه که یه همچین سرعت عملی داره و یا ...
ضمناً حواستون به اون قاشقی که وسط میز کنار ظرف شکر و بقیۀ چیزهاست باشه چون داره از روی میز جیم میشه. در ادامه (2:04:29) می‌بینین که یواشکی میره روی اون دستمالی که جلوی آقای نماینده هست و در حین مراسم با شکوه "خودکار تقدیم کنون" از میز میپره پائین. این قاشق احتمالاً جدیدترین تکنولوژی جاسوسی است که سازمان "سیا" برای استراق‌سمع شهروندان امریکایی ازش استفاده میکنه.

2:3:43
به حالت کیفی که "جان" بغل کرده دقت کنین. در صحنۀ بعد حالت کیف تغییر میکنه و دستۀ پشتی کیف بیرون میاد. نظریه‌ای که در اینجا مطرح میشه اینه که "جان" چون مدتیه شدیداً درگیر تحقیق و مطالعه هستش نتونسته حموم بره، در این صحنه ناحیۀ تحتانیش خارش ورداشته و اومده خودشو بخارونه که دستۀ کیف زده بیرون. اما همونطور که در صحنۀ بعد می‌بینین دستۀ کیف برگشته سر جاش و انصافاً "جان" هر جوری و هر جاییش رو که بخارونه این قضیه غیرممکنه.

2:4:18
می‌رسیم سروقت مراسم معنوی "خودکار ریزون". در حین مراسم وقتی 3 تا خودکار روی میز هست به زاویۀ اون‌ها دقت کنین. زمانی که نفر چهارم داره خودکار رو روی میز میذاره خودکارها حدود 90 درجه چرخیدن. این اتفاق فرضیۀ جاذبه داشتن بدن آقای نماینده رو قوت می‌بخشه.
نکته: اساساً یه همچین جینگولک‌بازی‌ای در "پرینستون" نداریم. اما به خاطر اینکه سازندگان فیلم خودشون گفتن که تمام فیلم واقعی نیست از گناهشون می‌گذریم. شما هم حلالشون کنین.

2:5:18
پروفسور "جان نش " در طی یک حرکت ددمنشانه با استفاده از دستمالی که "آلیشیا" با خوردن خون‌دل و دودچراغ براش قلاب‌دوزی کرده بینی مبارک رو تمیز میکنه و مجدداً اون رو توی جیبش میذاره. عمق فاجعه زمانی مشخص میشه که بدونید این کار رو ظرف 4 ثانیه انجام داده (سرعتش از "حیف‌نون" هم بیشتره) منتها یادش رفته که دستمال رو دقیقاً مثل قبل بذاره تو جیبش که کسی نفهمه.

2:07:06
اینجاست که تماشاگر ترک برداشته و پاره‌پاره میشه چون تازه میفهمه که پروفسور "جان نش " جایزۀ "نوبل - Nobel" نگرفته بلکه جایزۀ "نبله - Noble" گرفته که خیلی بالاتر و ارزشمندتر از قبلی هستش. به نشان "بنیاد نوبل" جلوی میز سخنرانی دقت کنین.

تموم گشت.