کسب درآمدی مناسب و راحت از طریق اس ام اس

تبلیغات پیامکی
‏نمایش پست‌ها با برچسب بیوگرافی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب بیوگرافی. نمایش همه پست‌ها

لورا لینی گرافی


لورا لجیت لینی (بازیگر)
متولد 5 / فوریه / 1964 (16 / بهمن / 1342) - امریکا

اول و مهمتر از همه تا یادمه بگم که "لورا لینی" حدود 1 متر و 70 سانت قد داره.

پدر "لورا لینی" نمایشنامه‌نویس مشهور "برادوی" یعنی "رامیولوس لینی" هستش ولی مادر "لورا لینی" غیرسینمایی و پرستار هستش.
البته پدر و مادر "لورا لینی" وقتی اون خیلی کوچیک بوده از هم جدا شدن.

"لورا لینی" 2 بار ازدواج کرده که رکورد اول‌ش در تحمل شوهر 5 سال بوده و دومی هم هنوز 5 سال نشده که ببینیم رکورد میزنه یا نه.

"لورا لینی" توی مدرسۀ هنرهای نمایشی "مسکو" هم درس خونده (احسنت! کار خوبی کرده!).

"لورا لینی" گفته که وقتی مدرسه میرفته توی خوندن و نوشتن بدترین شاگرد بوده (راست میگه! منم شاهدم.).

"کیلینت ایستوود" بعد از اینکه بازی "لورا لینی" رو توی فیلم "ترس اولیه" میبینه اونو برای نقش "کیت ویتنی" توی فیلم "قدرت محض" انتخاب میکنه (دستش درد نکنه).

برای ایفای نقش‌ش توی فیلم "کینزی" مجبور میشه حدود 9 کیلوگرم وزن‌ش رو زیاد کنه (یکی بیاد ما رو هم مجبور کنه بابا). اونم چیجوری!؟! با خوردن شیرینی و پیراشکی (جدیداً اهالی سینما و فیلم سازی به جای خاک صحنه پیراشکی میخورن. بمیرم که با چه مشقتی کار میکنن.).

"لورا لینی" یه سگ زرد (همون برادر شغال) از نژاد "لابرادور" (منطقه‌ای اطراف "کبک" در "کانادا") داره که اسمش رو گذاشته "ایلینوره دوس".
حتماً میگین "لورا لینی" این اسم رو از کجاش درآورده؟؟؟
خوب "ایلینوره دوس" اسم یه بازیگر فقید ایتالیایی هستش که 40 سال قبل از اینکه خانوم "لورا لینی" حتی به دنیا هم بیاد از دنیا رفته (میگن پشت سر مرده حرف نزنین این اسم مرده رو میذاره روی سگش. اون مرحوم بدبخت حالا با چه رویی صبح‌ها از خونه دربیاد بره توی صف جهنم وایسه آخه؟؟؟).

سال 2000 وقتی "لورا لینی" و دوست پسرش "اریک استولتز" مشغول بازی در فیلم "خانه‌ای از شادی" بودن آقای دوست پسر به خانوم دوست دختر فیلم نامۀ فیلم "قلاب و نهنگ" رو پیشنهاد میده که خانوم دوست دختر هم مثل آدم‌های هل سریع قبول میکنه منتها بودجۀ فیلم تا 4 سال بعد تأمین نمیشه.

یه نکتۀ دیگه و خیلی حیاتی درمورد فیلم "قلاب و نهنگ" اینکه بابای "لورا لینی" و بابای کارگردان این فیلم "نوح بامبچ" (این اسم خود کارگردان فیلم هستش ها. اسم باباش "جاناتان" بوده. گفتم بگم که اشتباه توی تاریخ ثبت نشه.) توی یه جایی به نام "یادو" با هم تصادف کردن (حال کردین؟!؟ تا فیها خالدون خودش و خانواده‌ش رو براتون کشیدم بیرون.).

"لورا لینی" 3 بار نامزد دریافت جایزۀ "اسکار" برای بهترین بازیگر نقش اصلی زن (2 بار) و بهترین بازیگر نقش مکمل زن (با یه حساب سرانگشتی میشه 1 بار) شده.

"لورا لینی" عاشق "مریل استریپ" و "پیراشکی" هستش (خوشا به سعادت "مریل استریپ". در طول تاریخ کمتر کسی هم سطح "پیراشکی" دارای اهمیت بوده.). توی فیلم "نمایش ترومن" هم اسم شخصیتی که "لورا لینی" نقش‌ش رو بازی میکرد "مریل" بود و سعی شده بود شبیه "مریل استریپ" گریم بشه.

"لورا لینی" در 3 فیلم "جینداباین"، "پی.اس." و "یک چرخش سادۀ تقدیر" نقش همسر "گابریل برن" رو بازی کرده (مدیونی اگه فکر بد بکنی ها).

"لورا لینی" زمانی معلم کودکان مبتلا به اوتیزم و ناشنوا بوده (این کارش قابل تقدیره. به افتخارش 1 دقیقه سکوت ... 1 دقیقۀ بعدی رو بلندتر سکوت کن ... بسه بابا! الان میریزن به جرم سکوت علیه نظام میگیرن‌مون میبرن سونا جکوزی مجبور به استعمال میشیم.).

سال 2009 "لورا لینی" سخنران جشن فارغ التحصیلی مدرسۀ "جیلارد" بود. جایی که خودش هم اونجا درس خونده بوده.


گفته‌های شخصی لورا لینی

[درمورد "جیم کری"]
اون طلسم عجیبی داره. اون قلب بزرگی داره، دقیقاً یه قلب بزرگ ِ بزرگ (خوب بابا! فهمیدیم!). انسانیت رو میشه توی کارهاش دید (اه اه! بسه دیگه! حالم بد شد بابا!).

[درمورد پدرش]
والدینم از هم جدا شدن و من بدون اون بزرگ شدم اما من وقت زیادی رو باهاش گذروندم و اون تأثیر عمیقی روی من داره.

من خودم رو آدم مشهور یا ستاره نمیدونم (بابا تواضع!).

وقتی روزی 12-14 ساعت رو با یه گروه فیلم سازی میگذرونی و از جایی به جای دیگه میری سخته که بتونی زندگی کنی.

مردم واقعاً من رو نمیشناسن (صبر کن! نمیخواد از خودش تعریف کنه.). اونا مطمئن نیستن من کی هستم. گاهی فکر میکنن "هلن هانت" هستم. گاهی هم منو با "لورا درن" اشتباه میگیرن.

من مایلم فیلم های کم هزینه بسازم (اینو واقعاً راست میگه. سال 2000 برای بازی توی فیلم "میتونی رو من حساب کنی" فقط 10هزار دلار دستمزد گرفته. باورتون میشه؟؟؟) ولی خوب بیشتر از اونی که فکر میکردم پول درمیارم (بده من برات بریزم‌شون دور).

توی نقش‌های احساسی خیلی راحته که غم و غصه‌هات رو بریزی بیرون اما توی 90% موارد غم و غصه‌های شما متناسب با نقش‌تون نیست. برای من چیزی که اول از همه مهمه داستانه.

یک عمر کار کردن بهتره تا ستارۀ راک اند رول بودن.

[درمورد نامزدی دریافت جایزۀ "اسکار"]
کاملاً رک بگم. کمکم کرد به کارم ادامه بدم.

واقعاً هرگونه حس معنویتی که دارم از هنر میاد و یه جورایی الهام بخش منه (اوه! فضا معنوی شد. خلبانان ... ملوانان ...).

فکر میکنم حس اجتماعی بودن و نظمی که در من هست به خاطر بزرگ شدن توی محیط هنری همراه با کسانی هستش که عاشق و مراقب هم هستن.

فقط دلم میخواد کار کنم. نوعش خیلی مهم نیست. کار کار میاره.

به همون اندازه که فیلم بد ِ مستقل هست، فیلم تجاری ِ بد هم هست.

[قسمتی از سخنرانی "لورا لینی" در جشن فارغ التحصیلی مدرسۀ "جیلارد"]
یادتون باشه، اهمیتی نداره تو چه رشتۀ هنری‌ای کار میکنین، هیچ قابلیتی ارزشمندتر از بادقت گوش دادن نیست. مخصوصاً وقتی به موزیک و یا متنی گوش میدین. اینها شما رو هدایت میکنن.

پاهای من نسبت به قدم کوچیک هستن. زیاد زمین میخورم و فکر میکنم اگه پاهام بزرگتر بود تعادلم بهتر حفظ میشد.

تموم گشت.

پیتر ویر گرافی



پیتر لیندزی ویر (کارگردان)
متولد 21 / آگوست / 1944 (30 / مرداد / 1323) - استرالیا

"پیتر ویر" سال 1966 و در سن جوانی با "وندی استایتس" ازدواج کرده و هنوز هم به خوبی و خوشی دارن با هم زندگی میکنن (کور شود هر آنکه نتواند دید).
"پیتر ویر" و "وندی استایتس" از این ازدواج صاحب 2 فرزند هستن (به دلیل مسایل امنیتی از گفتن شمارۀ شناسنامه و کد تأمین اجتماعی‌شون معذوریم. اصرار نفرمائید.).
"وندی استایتس" هم دستی بر آتش سینما داره. خانوم "استایتس" طراح تولید و طراح لباس هستش.
البته یکی از فرزندان "پیتر ویر" و "وندی استایتس" به نام "اینگیرید" هم راه مادر رو پیش گرفته (احسنت!!! بزن کف قشنگه رو!!!).

"پیتر ویر" معروف هست به اینکه از تکنولوژی و به خصوص تلویزیون توی فیلم هاش استفادۀ خوبی میکنه.

فیلم های "پیتر ویر" اغلب راجع به مردمی هستش که توی محیطی ناهماهنگ با خودشون گیر افتادن.
برای مثال پلیسی فیلادلفیایی بین طرفداران فرقۀ مسیحی پروتستان "آمیش" (فرقه‌ای که با غسل تعمید مخالف هستن) و یا معلمی روشنفکر در مدرسه‌ای کاملاً سنتی.

یکی دیگه از چیزایی که توی فیلم های "پیتر ویر" اغلب تکرار میشه صحنه‌ای هستش که یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم در حال زمزمه کردن با رادیو هستش (انصافاً اینو منم بهش دقت نکردم).

"پیتر ویر" شهرت خودش رو بیشتر به این دلیل کسب کرده که بازیگرها و کمدین‌های شناخته شده‌ای (از جمله "هریسون فورد"، "رابین ویلیامز" و "جیم کری") رو به ستاره‌های معتبری در زمینۀ درام تبدیل کرده.

"پیتر ویر" جزو گروهی بود که از طرف مطبوعات به "موج جدید استرالیا" شهرت یافت. اعضای این جنبش گروهی از فیلم سازان و بازیگرهایی بودن که همزمان در اوایل دهۀ 80 از منطقۀ "اقیانوسیه" خارج شدن و در جاهای دیگۀ دنیا مشغول به کار شدن.
"مل گیبسون" (بازیگر)، "جودی دیویس" (بازیگر)، "جورج میلر" (کارگردان) و "جیلیان آرمسترانگ" (کارگردان) دیگر اعضای این گروه بودند.

پنج بازیگر که توی فیلم های به کارگردانی "پیتر ویر" بازی کردن نامزد دریافت "اسکار" شدن.
این افراد "لیندا هانت"، "هریسون فورد"، "رابین ویلیامز"، "رزی پرز" و "اد هریس" هستن که از این بین "لیندا هانت" به خاطر بازی در فیلم "سالی سرشار از خطر" برندۀ "اسکار" شد (ایشالا مبارکش باد).

"پیتر ویر" در سال 1982 به پاس خدماتش در صنعت فیلم سازی جایزۀ "ای. ام." (عضو انجمن استرالیا) رو دریافت کرد.


گفته‌های شخصی پیتر ویر

صحنۀ قتل در توالت توی فیلم "شاهد" خشن‌ترین صحنه‌ای بود که من تا به حال فیلم برداری کردم.

[درمورد "هریسون فورد"]
"هریسون" دارای خاصیت مغناطیسی هستش. اون میتونه یه اتاق رو با خصوصیات اخلاقی‌ش پر کنه.
من و "هریسون" باعث تحریک هم میشیم.

[درمورد "مل گیبسون"]
"مل" یه استرالیایی جدید هستش. اون یه ستارۀ خوب خواهد شد (که شد).
اون با استرالیایی‌هایی که همه میشناسن فرق داره.

تموم گشت.

روآن اتکینسون گرافی



روآن سباستین اتکینسون (بازیگر)
متولد 6 / ژانویه / 1955 (16 / دی / 1333) - انگلستان

"روآن اتکینسون" بین دوست و رفیق به "رو" معروف هستش یعنی اینجوری صداش میزنن.

"روآن اتکینسون" توی مزرعۀ پدرش به همراه برادرهای بزرگترش "روپرت" و "رادنی" بزرگ شده.

"روآن اتکینسون" مهندسی برق دانشگاه "آکسفورد" رو داره (بالاخره یه بازیگر پیدا شد که ترک تحصیل نکرده باشه. البته این یکی هم که ادامه تحصیل داده نمیدونم چرا شیش و هشت میزنه!؟!؟!).

"روآن اتکینسون" از هیچ چیزی به اندازۀ ماشین‌های سریع لذت نمیبره (انگار که بهش تیتاپ دادی). کلی هم از این ماشین‌ها (از جمله بهترین‌های "استون مارتین" که یکی از اعضای باشگاه صاحبان این نوع ماشین هم هست) رو توی کلکسیونش داره.
سال 2003 یکی از ماشین‌های "استون مارتین"ش رو توی فیلم "جانی انگلیسی" استفاده کرد.
دور زمین تنیس خونشون هم کارتینگ سواری میکنه (فکرش رو بکن آدم بتونه "لامبورگینی" و "فراری" و "مک لارن" سوار بشه بعد کارتینگ سواری کنه. میگم طرف شیش و دو میزنه بهتون برمیخوره.).
"روآن اتکینسون" برای مجلۀ "ماشین" مقاله هم مینویسه.
تازه گواهینامۀ اچ.جی.وی هم داره که انقدر مهمه که منم نمیدونم چیه (شاید مربوط به ماشین‌های سنگین باشه).

"روآن اتکینسون" یه وجه تمایز دیگه هم با بقیۀ بازیگرها داره. اون هم اینه که کلاً یه بار ازدواج کرده (!!!) و تازه از اون مهمتر اینکه هنوز با هم زندگی میکنن !!!!!!! (این هم میتونه تأثیر به سزایی روی شیش و هفت و هشت و اینا داشته باشه)
ضمناً حاج خانومشون گریمور هستن.

"روآن اتکینسون" با ظاهر خنده‌دارش شناخته میشه (همون شیش و پنج و ده و اینا).

"روآن اتکینسون" با "تونی بلر" (نخست وزیر سابق انگلیس) هم مدرسه بوده.

سال 1982 جایزۀ "لورنس الیویر" به خاطر بهترین بازی طنز به "روآن اتکینسون" تعلق گرفت.

"روآن اتکینسون" یه بار با ماشین "مک لارن" 1.000.000 دلاریش از پشت میزنه به یه استیشن 600 دلاری (میگن انگلیس یکی از گرون‌ترین کشورهای دنیاست. پراید قسطی نخریدن که عاشقی یادشون بره.) که خوشبختانه خسارت سنگین نبوده.

"روآن اتکینسون" یکی از مهمون‌های مراسم عروسی "پرنس چارلز" و "کامیلا پارکر" بوده (راست میگه. منم دیدمش. اون ور وایساده بود.).

این نکته خیلی مهمه. شیش دونگ حواستون رو بدین به من.
"روآن اتکینسون" سال 2009 جراحی فتق انجام داده (به چی نیگاه میکنی؟ خوب باد فتق داشته عمل کرده دیگه.).


گفته‌های شخصی روآن اتکینسون

من آدم نسبتاً آرومی هستم. یه شخص کودن (نفرمائید!) که اتفاقی بازیگر شده (حالا هی جوونا رو سنگ قلاب کنین و بفرستین خاک صحنه بخورن).

نقد کردن کسی به خاطر نژادش غیرمنطقی و مسخره‌ست اما نقد دین و مذهب افراد یه حق هستش. این آزادیه.
آزادی در نقد عقاید (هر عقیده‌ای. حتی اگر افراد به اون عقیده ایمان کامل داشته باشن) یکی از آزادی‌های بنیادی اجتماع هستش (تکبیر!).

"مستر بین" در واقع یه بچه‌ست که توی بدن یک بزرگسال گیر افتاده. همۀ فرهنگ‌ها به بچه یه جور شخصیت میدن. دلیل محبوبیت جهانی "مستر بین" هم همینه.
بچه‌های 10 ساله از فرهنگ‌های مختلف بیشتر از افراد 30 سالۀ این فرهنگ‌ها به هم شبیه هستن ولی همینطور که رشد میکنیم احساساتی پیدا میکنیم که ما رو از هم جدا میکنه.

تموم گشت.

جرمی برت گرافی


پیتر جرمی ویلیامز هاگینز با اسم هنری جرمی برت (بازیگر)
متولد 3 / نوامبر / 1933 (12 / آبان / 1312) - انگلستان
فوت 3 / سپتامبر / 1995 (21 / شهریور / 1374) - انگلستان (بر اثر ایست قلبی)

پدر "جرمی برت" سرهنگ ارتش و مادرش پیشخدمت بودن.

پدر و مادر "جرمی برت" سال 1923 با هم ازدواج کرده بودن. مادرش سال 1959 توی یه سانحۀ رانندگی و پدرش سال 1965 در سن 75 سالگی به رحمت ایزدی پیوستن.

چون پدر "جرمی برت" حرفۀ بازیگری رو شغل مشکوکی میدونست استفاده از نام فامیل رو برای پسرش روی صحنه ممنوع کرده بود. به همین خاطر "جرمی برت" اسم هنری "برت" رو از روی برچسب لباسش که مربوط به تولیدی "برت و شرکاء" بوده برای خودش انتخاب میکنه (ما هم به خاطر احترام به بابای "جرمی برت"،"جرمی برت" رو "جرمی برت" صدا میکنیم.).

"جرمی برت" دو بار مزدوج شده. همسر اولش رو جلوتر فرستاده اون دنیا تا مطمئن بشه همه چیز رو به راه هستش. دومی رو هم چون جا نبوده با خودش ببره طلاق داده. کل یوم 3 تا بچه‌نی هم از این 2 تا همسرش داشته.

"جرمی برت" 3 تا برادر بزرگتر از خودش به نام های "جان"، "مایکل" و "پاتریک" داشته.

"جرمی برت" موقع تولد یه مشکلی توی صحبت کردن داشته که در دوران نوجوانی با عمل جراحی رفع میشه.

شهرت "جرمی برت" بیشتر به خاطر بازی در نقش "شرلوک هلمز" در مجموعۀ تلویزیونی "ماجراهای شرلوک هلمز" (1984) و "بازگشت شرلوک هلمز" (1986) هستش.

وقتی "جرمی برت" متوجه شد که شخصیت "شرلوک هلمز" بین بچه‌ها خیلی محبوب هستش و به اون مثل یه فوق قهرمان نگاه میکنن، این حقیقت که "شرلوک هلمز" مصرف‌کنندۀ کوکائین بوده خیلی آزارش میده. به همین خاطر این اجازه رو میگیره تا شخصیت "شرلوک هلمز" بر اعتیادش غلبه کنه و اون رو کنار بذاره. این مسئله رو در قسمت "رد پای شیطان" با خاک کردن سرنگش نشون میده (بابا احساس مسئولیت! بابا مسئول در مقابل اجتماع!).

با وجود صدای خیلی خوبی که "جرمی برت" داشته در فیلم "بانوی زیبای من" قسمت‌های آواز رو "بیل شرلی" به جای اون خونده (من نمیدونم پس کی میخوان توی دنیای فیلم و سینما به اموات بها بدن؟!؟!؟ آخه چرا؟ (آخیش! خیلی وقت بود این تیکه کلامم رو نیومده بودم. داشتم خفه میشدم.)).

"جرمی برت" پدر "دیوید هاگینز" هستش که نویسندۀ آثاری مثل "بوسۀ بزرگ" و "فراموشی سلطنتی" هستش.

"جرمی برت" هر دو نقش "شرلوک هلمز" و "دکتر واتسون" رو بازی کرده. نقش "دکتر واتسون" رو سال 1980 توی یه نمایش صحنه‌ای در "لس آنجلس" بازی کرده (خدائیش نمیگفتم فکر میکردی هر دو نقش رو توی یه فیلم بازی کرده. عیب نداره به کسی نمیگم.).

"جرمی برت" یه مریضی‌ای داشته به اسم "بی‌نظمی دو قطبی". ظاهراً کسانی که به این مرض دچار میشن بین دیوانگی و افسردگی گیر میکنن. یه مدت دیوانه میشن بعد یه مدت افسرده میشن (شایدم برعکس. روی ترتیبش اطبا اختلاف نظر دارن.).

سرگرمی های "جرمی برت" تیراندازی با کمان، سوارکاری و پیانو زدن بوده.

ظاهراً علاقه به تیر و کمان توی خانوادۀ "جرمی برت" ارثی بوده چون پدر و برادر "جرمی برت" هم از نزدیک دستی بر کمان داشتن. این 3 کماندار عضو باشگاه تیراندازی "شکارچیان آردن" بودن که سال 1758 تأسیس شده.

"جرمی برت" قبل از اینکه بازیگر بشه میخواسته یه سوارکار حرفه‌ای مسابقات اسب‌دوانی بشه چون عاشق اسب‌ها بوده ولی به قول خودش "سن و سال من برای اینکار بالا بود".

توی فیلم "جنگ و صلح" تنها بازیگری که به جای اسب مکانیکی سوار اسب واقعی میشه "جرمی برت" هستش. درمورد بقیۀ بازیگرها توی برداشت‌های نزدیک کاملاً تابلو هستش که سوار اسب مکانیکی هستن (آخه چرا!؟!؟! اسب که حیوان نجیبی است.).

میخواستم آهنگ‌های محبوب "جرمی برت" رو هم بگم ولی دیدم صفحۀ این آهنگ‌ها رو الان باید توی آرشیو شخصی "رضا خان" و "هیتلر" و "خواجۀ شیراز" و "ابوعلی سینا" و "نیوتون" و شاید هم "حضرت آدم" پیدا کرد. به همین خاطر بی‌خیال شدم.

نمایش‌های صحنه‌ای "جرمی برت" این‌ها بودن:
نقش "پاتروکلوس" و بعد از اون نقش "ترویلوس" در نمایش "ترویلوس و کرسیدا" سال 1956
نقش "هملت" در نمایش "هملت" سال 1961
نقش "باسینیو" در نمایش "تاجر ونیزی" سال 1970
نقش "دراکولا" در نمایش "دراکولا" از سال 1978 تا سال 1979
نقش "دکتر جان واتسون" در نمایش "صلیب دار خون" از سال 1980 تا سال 1981
نقش "پروسپرو" در نمایش "تندباد" سال 1982
نقش "شرلوک هلمز" در نمایش "راز شرلوک هلمز" از سال 1988 تا سال 1989

"جرمی برت" چپ دست بوده در حالی که شخصیت "شرلوک هلمز" راست دست هستش. وقتی "شرلوک هلمز" مجبور بوده چیزی رو بنویسه توی برداشت‌های نزدیک یه فرد راست دست به جای "جرمی برت" بازی میکرده (به همین خاطر هستش که میگن بدل‌کاری بعد از کار در معدن سخت‌ترین شغل دنیاست).

"جرمی برت" بعد از آموزش دیدن در مدرسۀ مرکزی سخنوری و نمایش در لندن فعالیت حرفه‌ای در زمینۀ نمایش رو از سال 1954 با مؤسسۀ "تأتر کتابخانه‌ای" در شهر "منچستر" شروع کرد. جایی که با بازیگری به نام "رابرت استیفنز" آشنا شد. این دو نفر بقیۀ عمرشون رو به عنوان بهترین دوستان هم (منظور همون "رفیق جینگ" یا "رفیق فاب" و یا "رفیق گرمابه و حموم و اینا" هستش) گذروندن و به فاصلۀ 2 ماه از هم فوت کردن.

"جرمی برت" 2 بار در سال‌های 1969 و 1973 برای نقش "جیمز باند" در نظر گرفته شده بود.

مرگ "جرمی برت" در سن 61 سالگی و در اثر ایست قلبی بود. دریچه‌های قلب "جرمی برت" در اثر تب‌های رماتیسمی که از نوجوانی آزارش میداد مدام دچار جراحت میشد. البته داروهایی که به خاطر همون بیماری عجیب (بی‌نظمی دو قطبی) مصرف میکرد و عادت طولانی مدت به سیگار کشیدن (منظور همون ذغال خوب هستش) هم به ضعیف شدن قلبش کمک کرد. یکی از هم‌بازیهای "جرمی برت" گفته که اون معمولاً صبح به صبح 3 پاکت سیگار می‌خرید و در طول روز مصرف میکرد.
نکتۀ مهم دیگه درمورد مرگ "جرمی برت" اینکه روز تولد 11 سالگی من بدرود حیات گفته که همینجا جا داره از اولیای دم و خانواده‌های داغ دیده کمال ببخشید رو داشته باشم.


گفته‌های شخصی جرمی برت

کسانی که توی "هالیوود" زندگی میکنن اگه حوصله نداشته باشن مجبورن توی خونه بمونن. هر چیزی بیرون از خونه میتونه جنبۀ تبلیغاتی پیدا کنه.

من عادت به بازی کردن نقش یه آدم مدرن رو ندارم چون من یه بازیگر کلاسیک هستم و اینطوری آموزش دیدم.

وقتی مدرسۀ نمایش رو ول کردم میخواستم "شکیپیر" کار کنم (من نمیدونم این درس و مدرسه چی داره که هر کی ولش میکنه موفق میشه!؟!؟!). کلماتش رو خیلی دوست داشتم. عاشق این کلمات بودم. عاشق صداشون بودم.

[درمورد فیلم "سگ‌های عصبانی و مردان انگلیسی"]
دیوونۀ انجام این کار بودم. میخواستم به دنیا نشون بدم که هنوز زنده‌ام و میتونم کارهای دیگه ای به جز "شرلوک هلمز" هم انجام بدم اما امیدوارم پخشش نکنن (!؟!؟!).

[درمورد "اودری هپبورن" هم‌بازیش توی فیلم "بانوی زیبای من"]
"اودری" واقعاً محبوب هستش. یه چیز عجیبی درمورد این زن وجود داره که هیچ مردی نمیتونه توضیحش بده ولی هر مردی میتونه احساسش کنه (شیطون بلا! سر و گوشت داره میجنبه ها!).

[درمورد "جوآن ویلسون" همسر مرحومش]
بین ما از اون عشق‌های یه بار برای همیشه وجود داشت. اون باورنکردنی بود. بهترین زنی که یه مرد میتونه داشته باشه. رابطۀ ما جوری بود که یه جمله رو من شروع میکردم و اون تمومش میکرد (این حالت برعکس وضعیتی هستش که حرف آخر رو مرد میزنه (میگه چشم). در اینجا حرف آخر رو زن میزنه (میگه غلط کردی).). بعضی وقت‌ها شما به چشم‌های یه نفر نگاه میکنین و احساس میکنین تمام عمر میشناختینش. رابطۀ ما اینجوری بود (یه ذره دیگه ادامه میداد گلاب به دیوار تگری میزدم).

بیش از حد شجاعت نداشته باشین. شجاعت بعضی مواقع چیز خوبی هستش اما بعضی مواقع میتونه یه چیز کاملاً خطرناک باشه.

من عاشق کار کمدی هستم. خندوندن مردم بهترین هدیه هستش.

[درمورد عشق]
من دنبال کسی نمیگردم و برای صید کردن کسی هم نمیرم. من از اون دسته آدم‌ها هستم که باید کشف بشم (اِ وا! مامانم اینا!).

پول برای من یه بازی پیچیده‌ست که نمیتونم خوب بازیش کنم. من خیلی تلاش میکنم ولی به پول صرفاً به عنوان یه وسیلۀ ضروری نگاه میکنم. من ایده‌ای درمورد چطور دنبال پول گشتن ندارم.

من همیشه هر مقالۀ انتقادی‌ای رو راجع به کارهای خودم میخونم. فکر میکنم مهم باشه که بدترین‌هاشون رو بدونی.

انجام دادن کاری که ازش لذت می‌برین بهتون کمک میکنه. منظورم اینه که وقتی کاری پیدا میکنین که به اندازۀ کافی بهش علاقه دارین هر هفته که پول میگیرین انگار یه معجزۀ کوچولو اتفاق افتاده. من همیشه به اندازۀ کافی خوش‌شانس بودم که این کار رو بکنم.

مهمترین چیز وقتی شما کار بزرگی انجام میدین اینه که ازش یاد بگیرین نه اینکه باهاش مبارزه کنین.

در باقی موندن "شرلوک هلمز" توی ذهن بقیۀ مردم یه ظرافت عجیب وجود داره. دلیلش اینه که یک میلیون راه مختلف برای نگاه کردن به شخصیت "شرلوک هلمز" وجود داره. سعی کنین تصور شما با تصور بقیه تداخل پیدا نکنه.

فکر میکنم ترجیح میدم روی صحنه (منظورش تأتر و نمایش‌های صحنه‌ای دیگه هستش) بازی کنم. چون دوست دارم ببینم تماشاچی لذت میبره یا نه.

[درمورد بازی در فیلم "راز شرلوک هلمز" به مناسبت صدمین سالگرد تولد "شرلوک هلمز"]
جشن تولد کسی که هرگز وجود نداشته فوق‌العاده باید باشه.

[درمورد "جوآن ویلسون" همسر مرحومش]
سال 1984 در پایان فیلم "مشکل نهایی" میدونستم که اون سرطان داره و روشنایی زندگی من رفته.

[باز هم درمورد "جوآن ویلسون" همسر مرحومش (بیچاره زن دومش حق داشته طلاق بگیره)]
همچین ضرری هرگز جبران نمیشه. شاید بهش عادت کنین ولی جبران نمیشه.

[و باز هم درمورد "جوآن ویلسون" همسر مرحومش (آدم یاد "داوود" توی سریال "پاورچین" میوفته)]
اون من رو روی صحنه دیده بود و گفته بود که مرد زندگی من همینه. از شیوۀ پا عوض کردن من روی صحنه خوشش اومده بود (واقعاً چه دلیل محکمی برای ازدواج داشته!). خودش قرار ازدواج رو گذاشت و ازدواج کردیم. 10 سال با هم بودیم. شدیداً عاشقش بودم (بیچاره گفته بوده بقیه باید بیان دنبال من و مونده بوده توش. حالا که یکی اومده سراغش نمیدونه چیکار بکنه.). اون زیبا و جسور بود.

[درمورد بازی در فیلم "شرلوک هلمز"]
اشتباهات وحشتناکی کردم. خیلی بد بازی کردم (جون تو همه راضی بودن که!!!!!). فکر میکنم اینطور که من بازی کردم اغلب بی‌ادب و گاهی هم خشن به نظر میام.

[درمورد تصمیم برای بازی در فیلم "شرلوک هلمز"]
بعد از دوباره خوانی متن فیلم‌نامۀ تصویب شده فهمیدم خیلی چیزها هستش که اگر فرصت بازی توی این فیلم رو داشته باشم میتونم انجام بدم. پس با جسارت تمام و مقدار مشخصی ترس و البته هیجان جواب مثبت دادم.

[درمورد "اودری هپبورن" هم‌بازیش توی فیلم "جنگ و صلح"]
به خاطر زیبایی این زن نزدیک بود توی استخر غرق بشم (داداش مگه خودت خوار مادر نداشتی (وقتی زنده بودی) که هی قربون صدقۀ دختر مردم میری؟).

برای من داستان‌های "شرلوک هلمز" درمورد یه دوستی افلاطونی طولانی مدت هستش. بدون "واتسون" ممکن بود مدت‌ها قبل کوکائین زندگی "شرلوک هلمز" رو از بین ببره. امیدوارم تونسته باشیم اهمیت این دوستی رو نشون بدیم.

[درمورد کلیشه شدنش به عنوان "شرلوک هلمز"]
واقعاً اهمیتی برام نداره. من باید از "آرتور کـُنان دویل" خیلی ممنون باشم چون ما در "انگلستان" با بحران اقتصادی روبرو هستیم. فقط 5 درصد از همکاران من سر کار هستن و من یکی از اون‌هایی هستم که کار دارم.

مشکل تطبیق‌دهنده‌های فیلم‌نامه اینه که هیچ ایدۀ خلاقانه‌ای از خودشون ندارن و از کنار کار کس دیگه‌ای پول درمیارن.

وقتی سه تا برادر بزرگترم معلم و نقاش و معمار شدن فکر نمیکنم والدینم می‌دونستن که من چی از آب درمیام.

الان (1964) بزرگتر شدم. "امریکا" رو جای مهیجی می‌بینم. و زن‌های امریکایی! اون‌ها زیبا و بطور وحشتناکی جذاب هستن (خوب شد زودتر ازدواج کرد وگرنه از دست میرفت).

مدت‌ها به خاطر پدرم میخواستم یه سرباز باشم اما به خاطر تب رماتیسمی که از 16 سالگی بهش مبتلا شدم نتونستم به خدمت سربازی برم. وقتی گفتم که میخوام بازیگر بشم همه چیز تموم شد. دل پدرم بدجوری شکست.

[درمورد مخالفت پدرش با بازیگر شدن "جرمی برت"]
پدرم اعتقاد داشت هیچ پسر محترمی از یه خانوادۀ متوسط نباید همچین کاری رو انجام بده. اون فکر میکرد بازیگری یعنی اینکه مدام "شامپاین" بخوری (خوبه که!).

مادرم همیشه به ما میگفت "نمیخوام کاری رو انجام بدین مگه اینکه مطمئن باشین واقعاً میخواین اون کار رو انجام بدین".

من 33 داستان مختلف "شرلوک هلمز" رو بازی کردم.

[درمورد بستری شدنش توی بیمارستان در اثر از کار افتادگی]
وقتی اشک رو توی چشم پسرم دیدم تصمیم گرفتم که اجازه ندم دوباره این اتفاق بیوفته.

[درمورد شخصیت "خانم هادسون"]
این نقش ابداع خودم بود چون حس کردم بازی بدون نقش مقابل زن خیلی سخت هستش.

ما موجودات غیرمادی‌ای هستیم که میتونیم هر کاری که برامون تعیین شده رو انجام بدیم (من با تک‌تک کلمات این جملۀ "جرمی برت" مخالفم ولی خوب نمیخوام پشت سر مرده حرف بزنم).

[درمورد برنامه‌ش برای بعد از تموم کردن آخرین فیلم "شرلوک هلمز"]
فکر کنم وقتش باشه یه کم استراحت کنم و به اون چیزی که واقعاً خودم میخوام انجام بدم فکر کنم نه اون چیزی که بقیۀ مردم از من میخوان انجام بدم. البته این خیلی لذت داره که به پشت سرت نگاه کنی و بگی "وای! من شرلوک هلمز رو بازی کردم".

تموم گشت.

بن کینگزلی گرافی


کریشنا بانجی با اسم هنری بن کینگزلی (بازیگر)
متولد 31 / دسامبر / 1943 (9 / دی / 1322) - انگلستان

"بن کینگزلی" پسر یه پزشک عمومی هستش و یا به عبارت دیگر پدر "بن کینگزلی" یه پزشک عمومی هستش (به چند حالت دیگه هم میتونستم بگم که در این مقال نگنجید).

اسم اصلی "بن کینگزلی" درحقیقت "کریشنا بانجی" هستش. "کریشنا بانجی" اسم هنری "بن کینگزلی" رو از اسم مستعار پدربزرگش یعنی "کلوو کینگ" گرفته. پدربزرگ "بن کینگزلی" یا "کریشنا بانجی" توی "تانزانیا" تاجر ادویه بوده (حالا اگه گفتی بالاخره اسم "بن کینگزلی" چیه؟ آفرین! "کریشنا بانجی" هستش.).

وضعیت اصل و نسب این بابا از اسمش (که آخرشم نفهمیدیم کدومه!؟! شاید بهتره صداش کنیم "بن کریشنا کینگزلی بانجی" تا کسی دلخور نشه.) هم پیچیده‌تره. من حرفی نمیزنم خودتون قضاوت کنین.
"بن کینگزلی" نیمه هندی / نیمه انگلیسی هستش. حالا بگو چطور؟
پدرش "رحیم چولا هارجی بانجی" یه پزشک هندی‌الاصل هستش که توی "کنیا" متولد شده درحالی که مادرش "آنا لینا مری بانجی" یه مدل لباس با اصلیت یهودی - اروپایی هستش که توی "انگلستان" متولد شده.
ضمناً خانوادۀ پدری "بن کینگزلی" اهل ایالت "گجرات" کشور "هندوستان" هستن. یعنی همون ایالتی که "ماهاتما گاندی" هم اهل اونجا بود.

سال 1966 "بن کینگزلی" با یه گروه موسیقی برای ساخت آلبومی به نام "یه روز عجیب" همکاری کرد. "بن کینگزلی" جدای از نوشتن آهنگ و زدن گیتار یه جاهایی دوستان رو هم به فیض رسوند (فکر بد نکنین! منظورم اینه که آواز خوند.). همه بهش پیشنهاد میکنن که کار موسیقی رو ادامه بده وگرنه بقیۀ عمرش رو حسرت میخوره. ولی "بن کینگزلی" که جوون بوده و خام و کله‌اش بوی "مک دونالدز" میداده به حرفشون گوش نمیده و تصمیم میگیره حرفۀ بازیگری رو ادامه بده.

"بن کینگزلی" سال 2001 با دست توانای ملکه "الیزابت دوم" به درجۀ رفیع شوالیه نائل شده. درحقیقت ایشون رو باید "سر بن کینگزلی" (یا بهتره بگم "سر بن کریشنا کینگزلی بانجی") صدا کنیم.

"بن کینگزلی" در طول عمر پربرکتش 4 بار ازدواج کرده که آخریش سال 2007 بوده (فکر کنم یه چیزی زیر سر "بن کینگزلی" مونده باشه که تا این سن هنوز زیر سرش بلند مونده).

"بن کینگزلی" در سال‌های 2005 و 2006 نامزد دریافت جایزۀ بدترین بازیگر نقش مکمل برای بازی در فیلم های "پرندگان طوفان" (2005) و "صدای طوفان" (2006) شد (علت ناکامی‌های "بن کینگزلی" کشف شد. طوفان.) که با وجود تلاش بسیار موفق به دریافت این جایزه نشد. اما "بن کینگزلی" ناامید نشد و بر تلاش خود افزود تا بالاخره در سال 2007 به این افتخار دست پیدا کرد (اینجاست که به حرف دوستان و آشنایان "بن کینگزلی" میرسیم که حق داشتن بهش اخطار کنن ممکنه بقیۀ عمرش رو با حسرت بگذرونه).

"بن کینگزلی" سال 1998 رئیس هیئت داوران جشنوارۀ بین‌المللی فیلم "برلین" بود.

برای نقش "افریم" توی فیلم "مونیخ" انتخاب شده بود که به دلیل تداخل برنامه‌هاش این نقش رو رد میکنه (مطمئناً الان به خاطر رد کردن این نقش هم داره حسرت میخوره. خیلی بازیگر درجۀ یکی هستش، کلاس هم میذاره.).

سال 2006 ایفای نقشش توی فیلم "حیوان سکـ...ـی" (2000) در نقش "دُن لوگان" از طرف مجلۀ "پرمیر" رتبۀ 97 لیست برترین اجراهای تاریخ سینما رو بدست آورد (چه عجب! بالاخره داداشمون یه حرکتی کرد.).

3 تا از فیلم های "بن کینگزلی" توی لیست 100 فیلم تأثیرگذار تاریخ سینما از دید مؤسسۀ فیلم امریکا قرار دارن (نه بابا! کم کم داره راه میوفته.).
فیلم "جستجو برای بابی فیشر" (1993) در رتبۀ 96
فیلم "گاندی" (1982) در رتبۀ 29
فیلم "فهرست شیندلر" (1993) در رتبۀ 3

"بن کینگزلی" یکی از 8 بازیگر آسیایی‌الاصلی هستش که نامزد دریافت جایزۀ "اسکار" شده و بعد از "میوشی یومیکی" دومین بازیگر آسیایی‌الاصلی هستش که این جایزه رو برده.

"بن کینگزلی" سال 2008 از دانشگاه "هال" دکترای افتخاری ادبیات دریافت کرد.


گفته‌های شخصی بن کینگزلی

با یه روش ایده‌آل و در یه دنیای ایده‌آل من و کارگردان یک نفر هستیم. همونطور که شما به درستی گفتین در یک دنیای ایده‌آل مرز بین آسمان و دریا مشخص نیست. موقع کار با "اسپیلبرگ" توی فیلم "فهرست شیندلر" من احساس میکردم که من و اون یه روح هستیم در 2 بدن (بیچاره! آدمی که حرف بزرگترش رو گوش نده و بقیۀ عمرش رو حسرت بخوره اینجوری میشه دیگه! چیزی نیست خوب میشی.).

[وقتی برای بازی توی فیلم "گاندی" (1982) برندۀ جایزۀ "اسکار" شد]
اگه میدونستم که برنده میشم مثل پیشخدمت‌ها لباس نمی‌پوشیدم.

به عنوان یه بازیگر شما استقلالی ندارین مگر اینکه برای گرسنگی کشیدن آمادگی داشته باشین.

خوشبختانه هرچی توی این تجارت جلو میرم انتخاب‌های درست‌تری انجام میدم (آره جون خودت! تو که راست میگی!؟!). میتونم از فیلمنامه یا اولین جلسۀ فیلم متوجه بشم که یه فیلم خوبه یا بد (خدا رحم کرده که به این قابلیت دست پیدا کردی).

همۀ نویسندگان بزرگ شخصیت‌های داستان‌شون رو بر پایۀ رفتار یه انسان حقیقی میسازن (نگو که میخوای فیلمنامه هم بنویسی!؟!).

نقش اصلی فیلمی به کارگردانی "دیکی (ریچارد) اتنبرو" بودن (منظورش فیلم "گاندی" هستش) به انسان قدرت میده. فقط مجبوری به شدت مراقب باشی که چطور از این قدرت استفاده میکنی.

خیلی دوست دارم فیلم کمدی بازی کنم.

[درمورد هولوکاست]
مثل یه هیولای بزرگ و درشت هیکل هستش که وسط تاریخ ما نشسته و از جاش تکون نمیخوره (انصافاً این جمله‌اش آخرت ایهام هستش. یه خورده فکر کنین.).

تموم گشت.

لیام نیسون گرافی


ویلیام جان نیسون (بازیگر)
متولد 7 / ژوئن / 1952 (17 / خرداد / 1331) - ایرلند شمالی

"لیام نیسون" به عنوان رانندۀ جرثقیل برای مؤسسۀ "گینس" کار کرده. همچنین رانندۀ کامیون، دستیارمعمار، معلم (فیزیک و علوم کامپیوتر) و بوکسورآماتور هم بوده.

"لیام نیسون" در حقیقت کشف "جان بورمن" بود که اون رو برای فیلم "اِکسکالیبور" (1981) انتخاب کرد.

"لیام نیسون" توی فیلم های اخیرش معمولاً نقش یه مرشد، مربی یا پدر رو برای یه جوون بازی کرده و همون اوایل فیلم میمیره تا اون جوون بتونه تعلیم‌هایی که از "لیام نیسون" (منظورم شخصیت "لیام نیسون" توی فیلم هستش) گرفته رو خودش به اجرا بذاره.
مثل فیلم های "بتمن آغاز میکند"، "قلمرو بهشت" و "گروه‌های نیویورکی".

"لیام نیسون" چندین بار نقش‌هایی رو بازی کرده که مربوط به افراد حقیقی میشن.
مثل "راب روی"، "اسکار شیندلر"، "مایکل کالینز" و "آلفرد کینزی".

"لیام نیسون" سال 2000 با موتور هارلی دیویدسونش میزنه به یه گوزن بیچاره. گوزن هم برای اینکه کم نیاره محکم و استوار سر جاش میمونه و باعث پرت شدن "لیام نیسون" از روی موتور میشه. در اثر این تصادف لگن سمت راست "لیام نیسون" قارچ (همون قاچ یا ترک هستش منتهی به زبون محلی) میخوره و لگن سمت چپش هم لب‌پر میشه (احتیاطاً عرض میکنم که اگه با حیواناتی مثل سگ و گرگ و ... هم تصادف کنین همین بلا به سرتون نازل میشه (من تجربه‌اش رو دارم با این تفاوت که سوار ماشین بودم و به جای لگنم ماشین قارچ خورد). پس سعی کنین اگه میخواین تصادف کنین با سوسک و مورچه و نهایتاً جوجه ماشینی (درمورد جوجۀ رسمی قولی نمیدم) این کار رو بکنین.).
"لیام نیسون" به خاطر لطمات جبران دیرپذیری که از این تصادف میبینه نمیتونه توی قسمت دوم فیلم "جنگ ستارگان" بازی کنه و فقط در نقش یه صدای خالی به ایفای نقش میپردازه.

همسرش "ناتاشا ریچاردسون" هستش که توی چند تا فیلم با هم هم‌بازی بودن. اسم بچه‌هاشون "مایکل ریچارد آنتونیو نیسون" (این رو توی خونه یا مدرسه چی صدا میکنن؟!؟!؟) و "دانیل جک نیسون" هستش.

"لیام نیسون" عاشق ماهی‌گیری (مخصوصاً با طعمه‌های مصنوعی) هستش.

همونطور که گفتم توی نوجوونی بوکسور بوده. بینی‌ش هم توی بوکس (در سن 15 سالگی) شکسته.

سال 1998 یه سری از روزنامه‌ها ادعا کردن که "لیام نیسون" توی زندگی زناشویی‌ش مشکل داره. آقای "لیام نیسون" هم به جرم افترا ازشون شکایت کرد و حالشون رو گرفت.

ظاهراً "لیام نیسون" مادرزادی زیرسرش بلند و شلوارش چند تا هستش چون هر خانمی رو که دیده لااقل یه بار قراری چیزی باهاش گذاشته.
از آن جمله‌اند بازیگرهایی مثل "هلن میرن"، "جولیا رابرتز"، "بروک شیلدز" و "باربارا استریسند" و همینطور "سیناد اُکانر" که یه خواننده هستش (همسر رؤیایی به این میگن ها! فقط یه اسب سفید کم داره. خانم‌ها نظری ندارن؟).

توی فیلم "چشم طلایی" برای نقش "جیمز باند" درنظر گرفته شده بود که دیگه قسمت نشد دیگه.

برای نقش "ون هلسینگ" توی فیلم "دراکولا" درنظر گرفته شده بود (خودش هم خیلی دوست داشته که توی این فیلم بازی کنه) ولی نقش به خدای نقش‌های دراکولا، گودزیلا، آدم جانی و روانی و ... یعنی "آنتونی هاپکینز" داده شد.

اُمرن اگه باور کنین! "لیام نیسون" با این قد و قامتش به خاطر کم بودن قد برای بازی توی فیلم "عروس شاهزاده" انتخاب نشد. "راب رینر" (کارگردان فیلم) گفته اون فقط (!!!) 6 فوت و 4 اینچ (حدود 194 سانتی متر) قد داره.

"لیام نیسون" عضو انجمن مشاورین مدرسۀ نمایش انگلیس هستش. جایی که افرادی مثل "سـِر آنتونی هاپکینز"، "برایان کاکس"، "ریچارد هریس"، "پیتر اُتول" و "جرمی آیرونز" هم عضو اون هستن.

"لیام نیسون" دهۀ 90 کلـّی از کارهای "شکسپیر" رو توی تأتر ملی سلطنتی لندن اجرا کرده.

به خاطر بازی توی فیلم "درخشش در میان" در نقش یه افسر عالی رتبۀ نازی توجه "استیون اسپیلبرگ" رو جلب کرد و بالاخره نقش "اسکار شیندلر" توی فیلم "فهرست شیندلر" به اون داده شد.

"لیام نیسون" اولین انتخاب "الیور استون" برای نقش "شاه فیلیپ" توی فیلم "آلکساندر" بود.

"لیام نیسون" توی یه مصاحبه با شبکۀ بی.بی.سی گفته که "یان پیزلی" (کشیش یه کلیسای پروتستان توی ایرلند شمالی) بیشترین تأثیر رو روی تصمیمش برای بازیگر شدن داشته. "لیام نیسون" عادت داشته که یواشکی به کلیسا بره و آقای "پیزلی" رو درحال موعظه تماشا کنه.
"لیام نیسون" میگه: " اون یه ایفای نقش (!!!) ماهرانه و تکان دهنده بود."


گفته‌های شخصی لیام نیسون

من هرگز خودم رو خوش‌قیافه ندونستم (چه مناعت طبعی! بابا شکسته نفس! از جنس مردم! خاکی! تو که با این حرکت انقلابیت ما رو جر وا جر کردی). آره من خیلی جذابم (بی‌جنبه! میذاشتی حرف از دهن من بیرون بیاد بعد خودت رو میگرفتی) اما خوش‌قیافه نه.

نه، من دچار چندگانگی شخصیت نمیشم چون یاد گرفتم آخر روز شخصیتم رو به میخ آویزون کنم و صبح موقع بیرون رفتن دوباره بردارمش.

راحت و بی‌قید؟ همسرم این رو گفته؟ فکر میکنم اینطوری باشم. خیلی طول میکشه تا من از کوره در برم.

[درمورد بیکاری بازیگرها]
حقیقت اینه که من عاشق ناامنی شغلی این حرفه هستم. من رو مجبور میکنه که روی پاهای خودم بایستم. به نظرم بازیگر بدون ترس و اضطراب، بی‌مزه و قابل پیش‌بینی میشه.

قبل از فیلم "فهرست شیندلر" من باور نداشتم که فیلم ها میتونن باعث تحولات اجتماعی بشن اما با دیدن اون چیزی که بعد از فیلم "فهرست شیندلر" اتفاق افتاد به قدرت تصویر پی بردم.

بعضی روزها بیدار میشم و با خودم میگم: "آهان، امروز خوش‌قیافه به نظر میام (فهمیدم که اصلاً جنبۀ تعریف رو نداری)". بعضی روزها هم فکر میکنم: "من توی سینما چیکار میکنم؟ میخوام برگردم به ایرلند و جرثقیل برونم."

من توی "ایرلند شمالی" بزرگ شدم. با رنج و زحمت زندگی کردم. خشونت و نتایج اون رو دیدم. این همیشه من رو میترسونه و دچار اضطراب میکنه. من آدم‌هایی رو میشناسم که با خشونت و بیرحمی آشنا هستن. بعضی‌هاشون به همین دلیل دیگه روی این سیاره نیستن.

تموم گشت.

جنیفر کانلّی گرافی


جنیفر لین کانلّی (بازیگر)
متولد 12 / دسامبر / 1970 (21 / آذر / 1349) - امریکا

پدر "جنیفر کانلّی" توی صنعت پوشاک هستش.

پدرش اصلیت ایرلندی - نروژی و مادرش اصلیت روسی – لهستانی دارن (حالا اگه گفتی خودش کجایی میشه؟).

این رو هم بگم که "جنیفر کانلّی" تک فرزند (همون یکی یه دونه! خُل و دیوونه!) هستش.

"جنیفر کانلّی" اینا یه دوست خانوادگی داشتن که مدیر اجرایی تبلیغات بوده و وقتی "جنیفر کانلّی" 10 سالش بوده به پدر و مادرش پیشنهاد میده اون رو به یه تست بازیگری برای مدل شدن ببرن. کم کم "جنیفر کانلّی" جای خودش رو توی تبلیغات روزنامه‌ها و مجلات باز میکنه و خیلی زود میره توی تبلیغات تلویزیونی.
یه کارگردان "جنیفر کانلّی" رو میبینه و به "سرجیو لئونه" که دنبال یه دختر جوون برای فیلم جدیدش بوده معرفی میکنه. حالا بگو برای چه فیلمی؟ (بگو دیگه. بابا کلاس نذار بگو دیگه. جون من بگو. آهان.) برای فیلم "روزی روزگاری در امریکا".
و این میشه اولین حضور "جنیفر کانلّی" توی یه فیلم سینمایی.

وقتی با "بیل کمپبل"، هم‌بازیش توی فیلم "پرتاب‌کنندۀ موشک"، نامزد میکنن هیچ برنامه‌ای برای ازدواج نداشتن فقط گفتن حالا که همه دور هم هستیم یه نامزدی هم بکنیم. این جمع یه 5 سالی دور هم موندن.

"جنیفر کانلّی" از فعالیت‌های فیزیکی مثل شنا، ژیمناستیک و موتورسواری لذت میبره.

این خانوم کلاً بیرون رویش زیاده (منظورم اسـ...ـال و دستشویی و این چیزا نبود بابا). "جنیفر کانلّی" بیرون چادرزدن، گردش و پیاده‌روی رو دوست داره.
ضمناً به فیزیک کوانتوم، فلسفه، ریاضیات، نرم‌افزار و طراحی هم علاقه‌مند هستش (کلاً آدم علاقه‌مندی هستش).

"جنیفر کانلّی" خانوم متین و موقری هستش و اصلاً اهل جینگولک و جلف‌بازی نیست (این رو گفتم که یه وقت نری با موتور سی.جی 125 جلوش تک‌چرخ و یه پا رو زین و پا فرشته و از این جور حرکات انجام بدی چون فایده‌ای نداره. مخصوصاً حالا که شوهر هم داره.).

اسب‌ها رو دوست میداره (اینش به خودم رفته).

بعضی وقت‌ها یه گردنبند میندازه گردنش (توجه کنین که گردنبند رو میندازه گردنش نه مثل بعضی‌ها که گردنبند رو میندازن دور کمر یا مچ پاشون و یا از گوششون النگو آویزون میکنن) که یه عکس کوچیک از "دالای لاما" روی اون هستش.

رنگ‌های مورد علاقه‌اش (جهت کسب آمادگی برای روز خواستگاری) اینا هستن:
آبی لاجوردی، سبز جنگلی و سبز- خاکستری خیلی کم‌رنگ (یه چیز تو مایه‌های رنگ دریا).

"جنیفر کانلّی" معمولاً نقش آدم‌های باهوش و متفکر رو بازی میکنه.

زبون ایتالیایی و فرانسه رو مثل بیلبیل چه‌چه میزنه.

جدای از اینکه سال 2002 "جنیفر کانلّی" از طرف مجلۀ "مردم" جزو لیست 50 نفرۀ زیباترین مردم دنیا انتخاب شده تقریباً هرجا خواستن یه لیستی از سکـ...ـی‌ترین افراد تهیه کنن ایشون هم توی لیست بودن.

"جنیفر کانلّی" توی دنیای مجازی اسم "اِکسِـر - Ecksor" رو برای خودش انتخاب کرده. خودش گفته برای احترام به پسرخاله‌اش "جری" که یه کارشناس امنیت رایانه هستش این اسم رو انتخاب کرده (اگه توضیح بیشتر میخواین هر وقت دیدینش از خودش بپرسین).

"جنیفر کانلّی" هم گیاه‌خوار هستش (بابا گوشت مگه آدم نیست!؟!).

"جنیفر کانلّی" سال 1984 برای نقش اصلی فیلم "آتش افروز" (1984) تست داده. حالا اینکه "جنیفر کانلّی" سال 1984 توی این تست انتخاب شده یا نه زیاد مهم نیست و هیچ ربطی هم به اینکه سال 1984 بوده نداره. مسألۀ مهم اینه که فیلم "آتش افروز" (1984) همون سالی ساخته شده (1984) که من به دنیا اومدم (1984 (این 1984 آخری رو برای تأکید بیشتر و اینکه تعداد 1984ها به عدد 7 که مقدس هستش برسه گفتم)).

توی فیلم "ذهن زیبا" و "جادۀ تردید" در نقش همسر بازیگرهایی ایفای نقش کرده که این 2 نفر توی فیلم "گلادیاتور" نقش قهرمان و فرد شرور فیلم رو بازی کردن (اسم اون 2 نفر رو نمیگم تا حالتون گرفته بشه. اصلاً به من چه؟ من فقط وظیفه داشتم این نکتۀ مهم رو ذکر کنم تا رسالتم رو تمام و کمال به انجام رسونده باشم.).


گفته‌های شخصی جنیفر کانلّی

توانایی اینکه بتونی خودت رو نشون بدی شگفت‌انگیزترین احساس توی دنیاست.

هر فیلم قسمتی از زندگی من هستش که در اون خیلی چیزها راجع به خودم یاد میگیرم.

من دوست دارم نقشی که بازی میکنم تمام توان من رو مصرف کنه. این باعث رشد من میشه.

[درمورد اولین فیلم هایی که بازی کرده]
شما نمیخواین که از دست جربیاتتون خلاص بشین چون اون‌ها چه خوب و چه بد تجربیات شما هستن و شما بهشون نیاز دارین اما خیلی خوب بود اگه اون‌ها توی قفسۀ فروشگاه‌ها نبودن.

[درمورد شخصیتش توی فیلم "ذهن زیبا"]
در حقیقت "آلیشیا" شخصی هستش که سعی داره "جان نش" رو بیاره روی زمین و برگردونه به خونه و به اون چیزی که قبلاً بوده. در فیلم "ذهن زیبا" صحنه‌های دردناک، ترسناک و غمگینی وجود داشت. من مجبور نبودم اون خفتی که توی فیلم "نماز وحشت برای یک رؤیا" تحمل کردم رو توی این فیلم تحمل کنم اما صحنه‌های احساسی زیادی توی فیلم "ذهن زیبا" وجود داشت. یک فاجعه در خانواده‌ای رخ میده و هر کدوم از اعضای اون خانواده برای اینکه بتونه در کنار بقیه به زندگی‌ش ادامه بده خساراتی رو متحمل میشه (اِ وا! مامانم اینا! من که اشکم سرازیر شد.).

[درمورد پسرش "کای دوگان"]
ما با هم صحنه‌های خیلی کوتاه رو تمرین میکنیم. "کای" اون‌ها رو با صدای بلند برای من میخونه و بعضی وقت‌ها میگه: "نه مامان، اون رو درست نگفتی" (واقعاً چه تأثیر به سزایی داره!).

[درمورد پسرش (کدوم یکیشون؟ نمیدونم.)]
پسرم من رو تغییر داد. اون کمکم کرد تا خودم رو درک کنم و جایگاهم رو توی این جهان پیدا کنم.

تموم گشت.

ران هاوارد گرافی


رونالد ویلیام هاوارد (کارگردان)
متولد 1 / مارس / 1954 (10 / اسفند / 1332) - امریکا

درمورد "ران هاوارد" معروف هستش که...
توی فیلم هاش مکرراً از پدر و برادرش در نقش‌های مکمل استفاده میکنه.
مکرراً از موزیک‌های "جیمز هورنر" و ترانه‌های "رندی نیومن" در فیلم هاش استفاده میکنه.
از "تام هنکس"، "گری سینیز"، "راسل کروو" و "مایکل کیتون" زیاد توی فیلم هاش استفاده میکنه.

پدر و مادر "ران هاوارد" هم بازیگر هستن. البته پدرش کارگردانی هم کرده.

اسم بچه‌هاش رو از روی اسم محل‌هایی که همسرش اون‌ها رو اونجا باردار شده انتخاب کرده (البته اسم وسطشون رو). "دالاس" که توی "تگزاس" هستش، "کارلایل" که اسم هتلی توی "نیویورک" هستش و "رید کراس" که اسم یه جاده هستش (بیکاری اینجور عواقب رو هم داره دیگه!).

"ران هاوارد" توی فیلم "دیوار نوشته‌های امریکایی" با "کاتلین کوئینلان" هم بازی بود، کسی که بعداً توی فیلم "آپولو 13" ساختۀ خود "ران هاوارد" هم بازی کرد.
ظاهراً فیلم "آپولو 13" یه فیلم خونوادگی بوده چون "ران هاوارد" علاوه بر اینکه خودش توی فیلم یه نقش کوچولو داشته پدر و مادر و دخترش رو هم توی این فیلم بازی داده.

"ران هاوارد" معمولاً همیشه توی لیست سالیانۀ 100 شخصیت برتر مجلۀ "پرمیر" قرار میگیره.

"ران هاوارد" سال 2003 نشان ملی هنر امریکا رو دریافت کرد.

7 نفر از بازیگرهایی که توی فیلم های "ران هاوارد" بازی کردن نامزد دریافت "اسکار" شدن (دُن اِمِش، دایان ویست، اِد هریس، کاتلین کوئینلان، راسل کروو، جنیفر کانلّی و پل جایاماتی). از بین این 7 نفر "دُن اِمِش" و "جنیفر کانلّی" به خاطر بازی توی فیلم های "ران هاوارد" برندۀ جایزۀ "اسکار" شدن.

"ران هاوارد" طرفدار بازی کریکت هستش طوری که سال 2005 به خاطر بازی بین "انگلستان" و "استرالیا" فیلم برداری فیلم "رمز داوینچی" رو ول کرد و رفت توی رختکن تیم "استرالیا" بین بازیکن‌های این تیم.

"ران هاوارد" کارگردانی هستش که همه نوع فیلم (کمدی، درام، تخیلی و ...) میسازه.

2 تا از فیلم هاش از طرف مؤسسۀ فیلم امریکا توی لیست 100 فیلم تأثیرگذار تاریخ سینمای امریکا قرار گرفته. فیلم "ذهن زیبا" در رتبۀ 93 و فیلم "آپولو 13" در رتبۀ 12.

"ران هاوارد" نژاد هلندی - اسکاتلندی - انگلیسی - ایرلندی - آلمانی - چروکی (یه جایی جنوب امریکا) داره (اجداد "ران هاوارد" هم دست کمی از بند تومّون نداشتن ها!).

"ران هاوارد" 16 فوریۀ 2007 پدربزرگ شده.

درآمد سال 2006 "ران هاوارد" 35 میلیون دلار تخمین زده شد.
"ران هاوارد" سال 2001 فقط به خاطر فیلم "ذهن زیبا" 10 میلیون دلار دستمزد دریافت کرد.


گفته‌های شخصی ران هاوارد

رؤیای همیشگی من این بود که کارگردان بشم. به عنوان یه بازیگر جوون شما تحت تسلط همه هستین ولی من دلم میخواست توی این تجارت رهبر باشم.

اگه قرار باشه بین یه نقش فوق‌العاده برای بازی و یه فیلم خوب برای کارگردانی یکی رو انتخاب کنم من کارگردانی رو انتخاب میکنم.

من همیشه به دورۀ رکود امریکا به عنوان یه قسمت خیلی مهم و دراماتیک از تاریخ امریکا علاقه‌مند هستم.

یه چیز ذاتی درمورد امریکایی‌ها وجود داره. اون‌ها شکست رو قبول نمیکنن. فضانوردان فیلم "آپولو 13" تسلیم نخواهند شد، "جان نش" در فیلم "ذهن زیبا" تسلیم نخواهد شد و "جیم برادیک" هرگز تسلیم فقر نخواهد شد.

تموم گشت.

رالف فینس گرافی

رالف ناتانیل فینس (بازیگر)
متولد 22 / دسامبر / 1962 (1 / دی / 1341) - انگلستان

معروف هستش که "رالف فینس" آدم مایه‌داری (همون خرمایه) هستش و صدای ملیحی داره.

تقریباً تمام خانوادۀ این آقا هنرمند و اکثراً اهل سینما هستن.
پدرش عکاس، مادرش رمان‌نویس و 3 تا از برادر و خواهرهاش کارگردان، تهیه‌کننده و بازیگر هستن. فقط 2 تا از برادرهاش از راه راست منحرف شدن و یکی‌شون جنگلبان و اون یکی باستان‌شناس شده.

"رالف فینس" از طرف مجلۀ "امپراطور" در رتبۀ 34 لیست 100 ستارۀ برتر تاریخ سینما قرار گرفته.

اجراش در نقش "آمون گوت" در فیلم "فهرست شیندلر" از طرف مؤسسۀ فیلم امریکا در رتبۀ 15 لیست پست‌ترین شخصیت‌های سینما (اشتباه نشه ها! یعنی نقش آدم پست رو خوب بازی کرده.) و از طرف مجلۀ "پرمیر" در رتبۀ 61 لیست بهترین ایفای نقش‌های تاریخ سینما قرار گرفته.

اجرای خالکوبیش توی فیلم "اژدهای سرخ" حدود 8 ساعت طول کشید.

"رالف فینس" هشتمین پسرعموی "پرنس چارلز" هستش.

"رالف فینس" علاقه‌ای به پذیرفتن نقش "لرد وولدمورت" در قسمت چهارم فیلم "هری پاتر" نداشته و توی یه مصاحبۀ تلویزیونی هم گفته که 3 قسمت قبلی فیلم "هری پاتر" اثری روی اون نذاشته و هرگز وارد دنیای "هری پاتر" نخواهد شد. خانواده‌اش بهش اصرار میکردن که نقش رو قبول کنه ولی رفقاش خلاف این نظر رو داشتن.
بالاخره وقتی کارگردان فیلم، پیش تولیدی از شخصیت "لرد وولدمورت" رو نشونش میده نظرش عوض میشه و میگه: "بچۀ بد درونم دیگه رفته. آره. میخوام این نقش رو بازی کنم" (معلوم نیست چی بهش نشون دادن که یه دفعه از این رو به اون رو شده چون بعد از این توی یکی دیگه از قسمت‌های فیلم "هری پاتر" هم بازی کرد).
بد نیست اینم بدونین که نقش "لرد وولدمورت" توی فیلم "هری پاتر" رو توی 2 روز فیلم برداری کردن.

برای نقش "رابرت لنگدون" توی فیلم "رمز داوینچی" درنظر گرفته شده بود ولی این نقش به "تام هنکس" داده شد.

تا حالا (سال 2009) 2 بار توی فیلم هایی بازی کرده که به عنوان بهترین فیلم "اسکار" گرفتن (فیلم های "فهرست شیندلر" سال 1993 و "بیمار انگلیسی" سال 1996).
جالب اینکه "رالف فینس" به خاطر بازی توی هر دوی این فیلم ها نامزد جایزۀ اسکار شده (در فیلم "فهرست شیندلر" به عنوان بهترین بازیگر مکمل و در فیلم "بیمار انگلیسی" به عنوان بهترین بازیگر نقش اول) ولی هیچکدوم رو نبرده. یه بار هم صداش توی یه انیمیشن (فارسی این کلمه "پویانمایی" هستش ولی برای اینکه خانم‌ها به استفاده از نام پسر (پویا) توی این کلمه اعتراض نکنن و محکوم به تبعیض جنسیتی نشم همون "انیمیشن" رو استفاده کردم.) نامزد دریافت جایزۀ بهترین صدا شده ولی این جایزه رو هم نبرده (همین کارها رو میکنن جوونا میرن توی جوب معتاد میشن دیگه). "رالف فینس" کلاً خوراکش نامزد شدن هستش.

"رالف فینس" طرفدار کشتی حرفه‌ای هستش.

این خیلی مهم هستش:
"رالف فینس" سال 2006 رابطه‌اش رو با "فرانچسکا آنیس" بهم زد.


گفته‌های شخصی رالف فینس

در واقع اسمم "ریف" هستش.

[درمورد نقش "لرد وولدمورت" توی قسمت چهارم فیلم "هری پاتر"]
وقتی "لرد وولدمورت" به بچه‌ها معرفی شد اون‌ها وحشت‌زده نگاه میکردن و من لذت می‌بردم (این بابا کلاً سادیسم داره. قبول ندارین به بقیۀ نقش‌هاش توی فیلم های دیگه (مثلاً نقش افسر نازی "آمون گوت" توی فیلم "فهرست شیندلر") یه نگاهی بندازین).

من وقتی فیلم بازی میکنم احساس میکنم که خودم نیستم. شاید از یه قسمتی از خودم استفاده کنم ولی عاشق این حس هستم که کس دیگه‌ای باشم.

جوایز شبیه تشویق هستن و هر بازیگری شنیدن صدای تشویق رو دوست داره.

ساختن فیلم یه قمار هستش. هروقت احساس کردین دارین یه فیلم استثنایی میسازین سریع رهاش کنین چون به دفعات ثابت شده که دارین اشتباه میکنین.

[درمورد لقب "خون‌خواه"]
فکر میکنم باعث افتخار هستش که یه نکتۀ خاص توی رزومۀ (خلاصۀ سوابق و تجربیات) کاریتون باشه.

من دیگه سعی نمیکنم بفهمم که چرا فیلم بازی میکنم. فقط میدونم که نیاز دارم این کار رو بکنم.

موفقیت یعنی بتونی به بقیه عشق بورزی.

تموم گشت.

میشل گاندری گرافی

میشل گاندری (کارگردان)
متولد 8 / می / 1963 (18 / اردیبهشت / 1342) - فرانسه

در اُنفـُوان کودکی میخواسته نقاش یا مخترع بشه.

توی مدرسۀ هنر "پاریس" با یه عده بیکارتر از خودش یه گروه موسیقی پاپ – راک راه میندازن و اسمش رو هم میذارن گروه "اوی اوی". این گروه موسیقی کل یوم 2 تا آلبوم بیرون میده و بعد خودشون به اشتباهشون پی میبرن و جمعش میکنن. "میشل گاندری" توی این گروه طبل میزده.

"میشل گاندری" کلی آگهی بازرگانی ساخته که بعضی‌هاشون برای شرکت‌های معروفی مثل: گپ، هواپیمایی فرانسه، نایک، کوکاکولا، آدیداس و لیوایس بودن. ضمناً یه آگهی بازرگانی برای شرکت "لیوایس" ساخته که رکورد دریافت بیشترین جایزه برای یه آگهی بازرگانی رو به دست آورده.

کلاً یه بار "اسکار" گرفته که اون یه بار هم به خاطر کارگردانی نبوده بلکه جایزۀ بهترین فیلمنامه رو برای فیلم نامۀ شاهکاری به نام "تابش ابدی ذهن پاک" اون هم به همراه "چارلی کافمن" و "پیر بیسموس" گرفته.

راجع به "میشل گاندری" گفته میشه که چون فعالیت زیادی در زمینۀ آگهی‌های بازرگانی داشته (در ساخت آگهی به دلیل هزینه‌های سنگین تبلیغات زمان خیلی مهم هستش) توی فیلم هاش از زمان بهترین استفاده رو میکنه. به عنوان مثال تقریباً تک‌تک صحنه‌ها و دیالوگ‌های فیلم "تابش ابدی ذهن پاک" مفهوم داره (میگی نه؟ برو فیلم رو ببین بعدش حتماً میگی آره.).

تکنیک فیلم برداری همزمان با چند دوربین در اطراف یه نفر (همون تکنیکی که توی فیلم "ماتریکس" ازش استفاده شد) ابداع "میشل گاندری" هستش که برای اولین بار توی یه آگهی بازرگانی از این تکنیک استفاده کرد.

پدربزرگ "میشل گاندری" اولین ترکیب کنندۀ صدا رو اختراع کرده، پدرش هم قدیما گیتار برقی می‌فروخته و مادرش پیانیست بوده.

این رو نگم رسالتم رو به درستی انجام ندادم. "میشل گاندری" یه داداش به اسم "اولیور" و یه پسر به اسم "پُل" داره.

سال 2005 و 2006 رو به عنوان هنرمند مقیم در دانشگاه "ام.آی.تی" تِلِپ بوده.

اون بازی "مکعب ِ روبیک" توی فیلم "به دنبال خوشبختی" که یادتون هست؟ "میشل گاندری" از کسانی هستش که "مکعبِ روبیک" رو با پاهاش مرتب میکنه.


گفته‌های شخصی میشل گاندری

بعضی وقت‌ها بهتر هستش پول کمتر (منظورش بودجۀ ساخت فیلم هستش) و آزادی عمل بیشتر داشته باشین.

"بازگشت به آینده" یکی از فیلم های محبوب من هستش. اگه پول فراوون بهم بدن این فیلم رو 1 دقیقه‌ای میسازم.

وقتی افراد خلاقی اطرافتون هستن شما هم میخواین که خلاق باشین.

هر ایدۀ بزرگی روی لبۀ حماقت قرار داره.

تموم گشت.

کِـیرا نایتلی گرافی

کِـیرا کریستینا نایتلی (بازیگر)
متولد 26 / مارس / 1985 (6 / فروردین / 1364) – انگلستان

مشخصۀ ظاهری "کیرا نایتلی" استخوان‌بندی خاص صورتش هستش. لپ‌های بلند و فک چهارگوش (خوراک نقش آدم فضایی هستش).

بابای "کیرا نایتلی" (ویل نایتلی) هم بازیگر هستش. مادرش (شارمن مک دونالد) هم قبلاً بازیگر بوده ولی زده تو کار نویسندگی.

"کیرا نایتلی" توی آکادمی هنرهای نمایشی و موسیقی "لندن" قبول شده.
برای اینکه به مادر شوهر آینده‌ش ثابت بشه که این دختر از هر انگشتش هنر میباره باید بگم که از انگشت دومش هنر رقص میباره و توی رقص هم حرفه‌ای هستش (حالا اگه توی عروسیش تا صبح هم هی بگن "عروس باید برقصه..." هیچ خیالی نیست).
ضمناً اوایل کار سینمایی‌ش توی کلاس‌های فن بیان و سخنرانی هم شرکت کرده.

موقع فیلم برداری فیلم "جنگ ستارگان" وقتی "کیرا نایتلی" و "ناتالی پورتمن" گریم شدن حتی مادرهاشون هم نتونستن اون‌ها رو از هم تشخیص بدن. همون موقع بود که یکی از اسرار طبیعت کشف شد و همگان دریافتند که این دو نفر خیلی شبیه هم هستن.

"کیرا نایتلی" از حامیان تیم "وست هم یونایتد" هستش (این خیلی مهم بود. روزی 18 بار مرورش کنین.).

"تاتلر" (تمرین دهندۀ شخصی "کیرا نایتلی") سال 2004 (ممکنه الان نظرش عوض شده باشه) گفته که "کیرا نایتلی" خواستنی‌ترین زن مجرد "انگلستان" هستش (یحتمل این جدیدترین روش مخ‌زنی هستش).
البته این بندۀ خدا خیلی هم بی‌ربط حرف نزده چون توی همین سال (2004) آبجیمون از طرف مجلۀ "افسون" به عنوان مسحورکننده‌ترین بازیگر سینما، از طرف مجلۀ "زن جدید" به عنوان زیباترین شخصیت مشهور جهان و در نظرسنجی مجلۀ "امپراتور" به عنوان سکـ...ـی‌ترین ستارۀ تاریخ سینما ("کیرا نایتلی" این عنوان رو از طرف خیلی از مجلات و مؤسسه‌های دیگه هم گرفته. جالب اینه که رای‌دهنده‌های یکی از این نظرسنجی‌ها که "کیرا نایتلی" در صدر اون قرار گرفته لز...ین‌ها و هم‌جـ...س‌بازها بودن) انتخاب شده.
برای اینکه جای هیچ شک و شبهه‌ای باقی نمونه این رو هم بگم که باز توی همین سال (2004) مؤسسۀ سلطنتی "شکسپیر" نظرسنجی‌ای رو انجام داده و از بینندگان فیلم های سینمایی خواسته تا از بین بازیگرهای زن و مرد سینما 2 نفر رو که دوست دارن در نقش "رومئو" و "جولیت" ببینن انتخاب کنن. منتخبین "کیرا نایتلی" و "جیمز مارسترز" بودن که از بین 150 بازیگر زن و مرد و براساس رای بیش از 2000 نفر از بینندگان فیلم های سینمایی انتخاب شدن. در این رای‌گیری "کیرا نایتلی" بالاتر از نفراتی مثل "کیت وینسلت"، "نیکول کیدمن"، "اسکارلت جانسون" و "جولیت لنداو" قرار گرفته. خود "کیرا نایتلی" در این مورد گفته که: "من از اینکه در این نظرسنجی انتخاب شدم کاملاً هیجان‌زده هستم. مخصوصاً که "جولیت" نقشی هستش که من خیلی دوست دارم در آینده بازی کنم."
برای اینکه حس حسادتتون (مخصوصاً دخترها) رو کاملاً قلمبه کنم، به عنوان تیر خلاص این رو هم بگم (چون ممکنه بهش توجه نکرده باشین) که "کیرا نایتلی" سال 2004 که این همه ترکونده فقط و تنها فقط 19 سالش بوده.

"کیرا نایتلی" در نوجوانی به خاطر مشکلی که در خوندن و نوشتن داشته (به دلیل مشکل چشم‌هاش) دچار ناتوانی یادگیری بوده و برای خوندن باید عینک میزده.

"کیرا نایتلی" برای اولین بار در سن 15 سالگی و توی فیلم "حفره" با بالاتنۀ لخت بازی کرد. این فیلم سال 2000 ساخته شد ولی به دلیل سن کم "کیرا نایتلی" و موانع قانونی تا سال 2001 اکران نشد.

تیرگی چهره‌ش برمیگرده به مادرش که از نوادگان دریانوردان اسپانیایی هستش. البته اسم کوچیکش (کِـیرا) هم به معنی "تیره" هستش.

چند روز قبل از اینکه برای فیلم "ژاکت" تست بازیگری بده دچار مسمومیت غذایی میشه ولی هرجور شده توی این تست شرکت میکنه و سازندگان فیلم هم از بازی "کیرا نایتلی" خوششون میاد چون شخصیت "جکی پرایس" توی فیلم "ژاکت" هم دچار کمبود، درد و بیماری جسمی هستش.

"کیرا نایتلی" در سن 20 سالگی برای فیلم "غرور و تعصب" نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد و در بین جوان‌ترین زنان نامزد "اسکار" (در تاریخ جشنوارۀ "اسکار") در ردۀ سوم قرار گرفت.

"کیرا نایتلی" عاشق جمع کردن کفش هستش (آماده باشین چون قراره تا خِـرتِـلاقتون (همون "فی خالدون" هستش) بسوزه).
یه متخصص مد و لباس رو هم استخدام کرده تا توی جشن‌ها و مراسم‌ها (مثلاً مراسم نومزدنگ "جنیفر لوپز" و "کریس جاد") لباس‌هاش رو انتخاب کنه (این متخصص کسی هستش که لباس‌های "نیکول کیدمن" رو هم انتخاب میکنه).
مادمازل "نایتلی" به خاطر یه مهمونی 7.500 دلار (اَاَاَاَاَ! با 7.500 دلار چند تا "لـُپ‌لـُپ" میشه خرید؟) پول بی‌زبون رو داده یه جفت گوشواره خریده (الانه که یه سری از دوستان مامانشون رو بخوان)
فقط برای جشن تولد 21 سالگی‌ش 30.000 دلار هزینۀ بازیگرها، طراحان و چیزای دیگه رو داده (دیگه منم مامانم رو میخوام).
برای اینکه مطمئن بشین این پول‌ها از کیسۀ خلیفه بخشیده نشده و همه‌ش نتیجۀ عرق جبین و نقاط دیگر بدن خود "کیرا نایتلی" هستش باید خدمتتون عرض کنم که درآمد "کیرا نایتلی" در سال 2007 حدود 9.000.000 دلار بوده. توی این سال (2007) "کیرا نایتلی" فقط از فیلم "دزدان دریای کارائیب" مبلغ 5.000.000 دلار درآمد داشته.

یکی از قهرمان‌های "کیرا نایتلی" همبازی‌ش توی فیلم "دزدان دریای کارائیب" یعنی "جفری راش" هستش.

"کیرا نایتلی" زمان آمادگی برای فیلم "شاه آرتور" به مدت 3 ماه، 4 روز در هفته، روزی 5 ساعت تمرین میکرد. حدود 2 ساعت کار با وزنه و بعدش 3 ساعت تمرین مشت‌زنی، مبارزه یا سوارکاری. کل زمان آمادگی برای این فیلم 7 ماه طول کشید.

به گفتۀ خود "کیرا نایتلی" زمان تست دادن برای فیلم "شبح اپرا" وحشتناک‌ترین لحظات زندگی‌ش بوده چون می‌دونسته که نمی‌تونه آواز بخونه. توی این تست خوانندۀ اپرا "امی راسم" قبول شد.

ژانویۀ سال 2007 یه روزنامه مقاله‌ای رو درمورد دختری که از بی‌اشتهایی مرده بود چاپ کرد و اشتباهاً گفت که "کیرا نایتلی" هم دچار بی‌اشتهایی هستش. با این مقاله عکسی چاپ شده بود که "کیرا نایتلی" رو توی لباس شنا نشون میداد و کنار اون نقل قول احساسی‌ای از مادر اون دختر اومده بود که "اگه عکسهایی مثل این هشدارهای سلامت در کنارشون می‌داشتن دختر عزیزم الان میتونست زنده باشه".
"کیرا نایتلی" از اون روزنامه به دلیل افترا شکایت کرد و روزنامه محکوم شد.


گفته‌های شخصی کِـیرا نایتلی

[درمورد نقشش توی فیلم "جنگ ستارگان"]
من و مادرم عاشق اولین فیلم "جنگ ستارگان" بودیم. به همین خاطر هم این نقش رو قبول کردم. ولی موقع فیلم برداری شمشیرهای نورانی واقعی وجود نداشت و جادو از بین رفته بود. این مسأله خیلی ناراحتم کرد.

[درمورد پوشیدن یه مدل کـ...ست در فیلم "دزدان دریای کارائیب"]
من یکی از کـ...ست‌های "اسکارلت اُهارا" رو داشتم. اون با این کـ...ست دور کمرش رو به 18.5 رسونده بود. منم فکر کردم که باید امتحانش کنم. برای 5 دقیقۀ اول فوق‌العاده هستش. کمرباریک و ظاهر خوبی پیدا میکنین اما مشکل اصلی کمبود اکسیژن هستش.

[درمورد بوسیدن "اورلاندو بلوم" در فیلم "دزدان دریای کارائیب"]
یه سری دختر نوجوون پشت دوربین آماده بودن تا من رو به خاطر بوسیدن "اورلاندو بلوم" بکشن.

من همیشه درمورد توانایی‌هام مغرور بوده‌ام.

[درمورد کفش]
وقتی عاشق یه جفت کفش میشم دیگه اهمیت نمیدم که اندازۀ من هستن یا نه، میخرمشون.

"کاترین هپبورن" و "ویوین لی" قهرمان‌های من هستن. نه به خاطر توانایی‌هاشون بلکه به خاطر پشتکارشون.

موقعی که دچار شک میشم غش میکنم.

میدونم که دورۀ من تموم میشه و مردم از من خسته میشن. قبول کردنش راحت نیست اما حقیقت داره.

[درمورد تولدش]
من نتیجۀ یه شرطبندی بودم. مامان امیدی برای داشتن یه بچۀ دیگه نداشت و بابا بهش میگه تنها راه برای اینکه اون‌ها بتونن ازعهدۀ مخارج یه بچۀ دیگه بربیان اینه که مامان یه نمایشنامه بفروشه. بعدش مامان نمایشنامۀ "وقتی من دختر بودم عادت داشتم جیغ بکشم و داد بزنم" رو نوشت.

فکر نمیکنم هنوز بتونم خودم رو یه بازیگر بنامم. مهارت من در اون حد نیست. امیدوارم روز به روز بهتر بشم اما تا موقعی که یه بازیگر خوب بشم میتونم بگم که دارم سعی میکنم یه بازیگر بشم.

[قبل از قبول کردن نقش زن آرتور در فیلم "شاه آرتور"]
اگه من صحنۀ جنگ رو ببینم فرار میکنم. من در این حد قوی نیستم.

در این تجارت، شهرت یک ثانیه دوام داره. شما میتونین بالا برین و به زمین زده بشین. مردم علاقه‌شون به چهره‌ها رو از دست میدن چون هر لحظه چهره‌های جدید وارد میشن. من امروز هستم و فردا نخواهم بود.

همیشه تأکید روی کمال هستش. اما به نظر من کمال یه جورایی نقص هستش. من که علاقه‌ای به قیافه‌های بی‌عیب و نقص ندارم (هر کی فهمید برای من هم توضیح بده!).

یه کمی عجیب و غریب هستش وقتی توی خیابون مردم شما رو میشناسن ولی شما اون‌ها رو نمی‌شناسین اما من شکایتی ندارم.

من به غذا فکر نمیکنم. فکر زیادی در این مورد باعث میشه هوس چیپس و بستنی کنم. من از باشگاه رفتن متنفرم. نمیتونم تحملش کنم.

ما همه طرفدار سینما هستیم. بازیگر بودن رو فراموش کنین، من واقعاً عاشق فیلم دیدن هستم. این اون تفریحی هستش که من عاشق انجام دادنش هستم (این قضیه رو پایه‌ام مثل سگ!). والدینم هم خیلی سینما میرن.

من دیگه روزنامه و مجله نمیخونم چون من رو می‌ترسونه. واقعاً وحشت میکنم وقتی عکاس‌ها تعقیبم میکنن.

من مهمونی رو خیلی دوست ندارم چون موجود اجتماعی‌ای نیستم و دوست‌های کمی دارم (بابا چه تفاهمی! زن من میشی؟).

من بیشتر پسرم تا دختر (من هم همینطور).

3 سال بعد از اینکه معلوم شد من ناتوانی یادگیری دارم ما یه معامله کردیم. قرار شد من بازیگری رو شروع کنم به این شرط که خوب درس بخونم و توی مدرسه نمره‌های خوب بگیرم. مامان بهم گفت: "اگه توی تعطیلات تابستون هر روز با یه کتاب توی دستت و یه لبخند روی لبت بیای پیشم برات یه وکیل میگیرم."

من طراحی و نقاشی هم میکنم اما خیلی بد.

بی‌اشتهایی توی خونوادۀ ما ارثی هستش. حتی خیلی از دوست‌های مدرسه‌ام هم دچار بی‌اشتهایی بودن.

یکی از روزنامه‌ها من رو به عنوان ژولیده‌ترین آدم "انگلستان" انتخاب کرده. من به این مسأله افتخار میکنم. این مسأله کاملاً درست هستش.

یادم میاد توی سن 6 سالگی به این فکر میکردم که برای خودم درآمدی داشته باشم. مامانم میگه من 45 ساله به دنیا اومدم.

تهیه‌کننده‌ها معمولاً زمان اولین اکران فیلم برای من یه متخصص مد و لباس استخدام میکنن چون اعتقاد دارن من رقت‌انگیز هستم.

بیشترین تمرینی که من انجام میدم روشن کردن تلویزیون هستش.

من آدم به شدت تنبلی هستم. اگه کسی کاری برای من انجام بده واقعاً فکر میکنم هیچ کاری براش انجام نخواهم داد.

[درمورد لباسش توی فیلم "دوشس (به زن دوک میگن)"]
بدون اغراق من به لباس دوخته شده بودم. به همین خاطر توی دستشویی جا نمیشدم و باید تمام روز خودم رو نگه میداشتم.

من فکر میکنم این مهم هستش که توی زندگی‌تون برای مردمی که عاشقشون هستین و عاشقتون هستن فرصت ایجاد کنین.

تموم گشت.

ویل اسمیت گرافی

ویلارد کریستوفر اسمیت جونیور (بازیگر)
متولد 25 / سپتامبر / 1968 (3 / مهر / 1347) – امریکا

"ویل اسمیت" به این معروف هستش که معمولاً نقش پلیس یا یه مأمور رو بازی میکنه.

"ویل اسمیت" با همسر فعلی‌ش سر صحنۀ فیلم "شاهزادۀ جدید ِ بل ایر" ("بل ایر" یا "سیچلز" کشوری افریقایی در شمال ِشرق "ماداگاسکار" هستش) آشنا شد. جائیکه این خانم اومده بود برای نقش مقابل "ویل اسمیت" یعنی دوست‌دخترش (وای وای وای وای وای! خدا همه رو مرگ بده تا دیگه از این حرف‌ها ننویسن و نخونن) تست بازیگری بده (البته قبول نشد و یه نفر دیگه این نقش رو بازی کرد).

"ویل اسمیت" گفته که شخصیتش تو فیلم "روز استقلال" (کاپیتان استیون هیلر (با "هیتلر" فرق داره. چه گیری دادی از من غلط املائی بگیری!؟! اُمرن!)) رو براساس قهرمان بزرگ سینمایی محبوبش یعنی "هریسون فورد" و به خصوص بازی‌ش در نقش "هان سولو" در فیلم "جنگ ستارگان" (1977) بازی کرده.

"ویل اسمیت" بعد از فیلم "شاهزادۀ جدید ِ بل ایر" لقب "شاهزادۀ جدید" رو گرفت و به این اسم معروف شد. بعدها هم که وارد کار موسیقی "رپ" شد با همین عنوان شناخته شد.

"ویل اسمیت" تو زمینۀ موسیقی هم بد کار نکرده و برای آهنگ‌های "ایام تابستان" و "والدین درست نمی‌فهمند" جایزه هم گرفته. ضمناً یه آهنگ به نام "فقط ما 2 تا" هم برای اولین پسرش خونده که متنش رو هم خودش نوشته بوده (قابل توجه پدرانی که میخوان بیشتر "Family Man" باشن).

"ویل اسمیت" از بازی شطرنج لذت میبره (دلیل اندام متناسب "ویل اسمیت" کشف شد) البته طرفدار کشتی حرفه‌ای هم هست.

"ویل اسمیت" سال 1998 از طرف مجلۀ "مردم" جزو زیباترین مردم جهان (50 نفر برتر) انتخاب شد (خیلی تعجب نکنین به هرحال اون موقع هنوز کسی از وجود فرشته‌ای مثل "..." خبر نداشت).

نقش "نئو" در فیلم "ماتریکس" رو رد کرده که بعدها به غلط کردن افتاده و از این کارش اظهار پشیمونی کرده.

"ویل اسمیت" که از نژاد بومی امریکا هستش میتونه به زبون اسپانیایی سوت بلبلی بزنه یعنی اسپانیایی رو مثل بلبل چهچه میزنه.

همیشه توی تعقیب و گریزها عبارت معروفش "اوه، نه" رو میگه مثل "آرنولد شواردزنگر" که اصطلاح معروفش "برمی‌گردم" رو بکار میبرد.

"ویل اسمیت" سال 2005 توی کتاب رکوردهای "گینس" رکورد بیشترین حضور در بین مردم (12 ساعت) رو به نام خودش ثبت کرد. "ویل اسمیت" این رکورد رو به خاطر حضور در مراسم فرش قرمز فیلم "مانع" در شهرهای "منچستر، بیرمنگام و لندن" به دست آورد. البته این رکورد 1 سال بیشتر باقی نموند و سال 2006 توسط 2 بازیگر آلمانی شکسته شد.

"ویل اسمیت" علاوه بر رد کردن نقش "نئو" در فیلم "ماتریکس" از حضورش در فیلم "غرب کاملاً وحشی" هم اظهار پشیمونی کرده.
"ویل اسمیت" 6 سال قبل از این فیلم در فیلمی با همین عنوان آواز خونده بود.

قد "ویل اسمیت" از 13 سالگی تا حالا همین اندازه (حدود 180 سانتی متر!) بوده ولی وزنش از اون موقع تا حالا حدود 28 کیلوگرم اضافه شده (اسم و تاریخ تولد کل خاندان "ویل اسمیت" رو هم میدونم ولی نمیگم تا تو خماریش بمونین).

"ویل اسمیت" سال 2005 در لیست بزرگترین ستاره‌های تاریخ سینما در رتبۀ 44ام قرار گرفت.

در فیلم "آقا و خانم اسمیت" قبل از "برد پیت" برای نقش "آقای اسمیت" درنظر گرفته شده بود.

طلاق گرفتن از زن اولش در سال 1995 حدود 900.000 دلار براش خرج برداشت. تازه از اون سال به بعد ماهیانه 24.000 دلار (سالانه 288.000 دلار) بابت نفقۀ بچه‌شون پرداخت میکنه.
انصافاً خودتون بگین این چه عدالتی هستش که یه عده تو دنیا با درآمد ماهیانه کمتر از 1 دلار دارن زندگی (البته اگه بشه اسمش رو زندگی گذاشت) میکنن درحالی که این بچه تو سن کمتر از 3 سالگی ماهیانه 24.000 دلار دریافت میکنه!؟! آخه چرا؟ (چند وقت بود تیکه کلامم رو نگفته بودم. نزدیک بود حناق بگیرم.).
نکتۀ جالب‌تر درمورد این طفل صغیر اینه که 7 ماه بعد از ازدواج "ویل اسمیت" با همسرش به دنیا اومده. حالا یا از این‌ها بوده که میگن 7 ماهه هستش و توی همۀ کارهاش حالت "جیش داشتگی" داره و یا اینکه ... (یحتمل همین گزینۀ "و یا اینکه ..." درست هستش. نقطه چین کاملاً واضح هستش دیگه؟ نیازی که به توضیح نداره؟).

تو یه کاریکاتور بازی "ویل اسمیت" در فیلم "روز استقلال" به طنز کشیده شده. در این کاریکاتور "ویل اسمیت" دیده میشه درحالی که یه نعلبکی پرنده (اشاره به سفینۀ فضایی مهاجم تو فیلم "روز استقلال") ساختمانی رو تهدید میکنه.

نقش "مأمور جی" در فیلم "مردان سیاه‌پوش" درواقع برای یه بازیگر سفیدپوست نوشته شده بود و قبل از اینکه "ویل اسمیت" نقش رو قبول کنه این نقش به 2 بازیگر سفیدپوست پیشنهاد شد.

سال 2007 بین باهوش‌ترین افراد "هالیوود" در رتبۀ 5ام قرار گرفت (مملکتی که رئیس‌جمهورش "جورج بوش" باشه ببین باهوش‌ترین‌هاش چی میشن؟).

"ویل اسمیت" قبل از سن 20 سالگی میلیونر شده. در سال 2004 دارایی خالصی معادل 188 میلیون دلار و در سال 2007 درآمدی معادل 31 میلیون دلار داشته.

"ویل اسمیت" به "آقای جولای" معروف هستش چون اکران اولیۀ بیشتر فیلم‌هاش تو ماه جولای بوده.
جالبه بدونین روز 2 جولای 2008 که فیلم "هانکوک" با بازی "ویل اسمیت" برای اولین بار اکران شد فیلم "کیت کیترج: یه دختر امریکایی" با بازی "ویلو اسمیت" دختر "ویل اسمیت" هم شروع به اکران کرد.

"ویل اسمیت" رکورد بیشترین حضور در فیلم هایی با فروش ناخالص 100 میلیون دلاری رو داره.

سال 2004 یه خونه جنوب "استکهلم" در "سوئد" خریده چون احساس میکنه بهترین مکان برای کسب آرامش هستش.

فیلم هایی که بازی کرده به طور متوسط به ازای هر دلاری که به "ویل اسمیت" پرداخت شده 10 دلار سود ناخالص داشته.
"ویل اسمیت" از نظر مالی در سینما کاملاً تدریجی رشد کرده. دستمزدش توی بعضی از فیلم هاش به صورت زیر بوده.
"هانکوک" سال 2008 مبلغ 20.000.000 دلار
"به دنبال خوشبختی" سال 2006 مبلغ 20.000.000 دلار
"من، روبات" سال 2004 مبلغ 28.000.000 دلار
"بچه‌های بد 2" سال 2003 مبلغ 20.000.000 دلار (به علاوۀ 20% از سود ناخالص فیلم)
"مردان سیاه‌پوش 2" سال 2002 مبلغ 20.000.000 دلار (به علاوۀ 10% از سود ناخالص فیلم)
"علی" سال 2001 مبلغ 20.000.000 دلار
"افسانۀ پرۀ کاوشگر" سال 2000 مبلغ 10.000.000 دلار
"غرب کالاً وحشی" سال 1999 مبلغ 7.000.000 دلار
"دشمن کشور" سال 1998 مبلغ 14.000.000 دلار
"مردان سیاه‌پوش" سال 1997 مبلغ 5.000.000 دلار
"روز استقلال" سال 1996 مبلغ 5.000.000 دلار
"بچه‌های بد" سال 1995 مبلغ 2.000.000 دلار
"6 درجه اختلاف" سال 1993 مبلغ 500.000 دلار
"ساخت امریکا" سال 1993 مبلغ 100.000 دلار
"جایی که روز شما را می‌برد" سال 1992 مبلغ 50.000 دلار


گفته‌های شخصی ویل اسمیت

[درمورد بازی‌ش تو فیلم "شاهزادۀ جدید ِ بل ایر"]
من سخت تلاش کردم. کل متن رو حفظ بودم و هرکس که صحبت میکرد دیالوگ‌هاش رو لب‌خونی میکردم. وقتی فیلم رو دیدم به نظرم افتضاح اومد. بازی من وحشتناک بود.

بزرگترین شکست و درد احساسی من به عنوان یه بازیگر زمانی بود که فیلم "غرب کاملاً وحشی" در اکران اولیه فقط 52 میلیون دلار فروش کرد. فیلم خوبی نبود و خیلی آزارم داد.

[وقتی راجع به فرزند بیشتر ازش سؤال شد]
من روی 5 تا بچه متوقف میشم.

بازیگر بودن چیز کاملاً متفاوتی هستش. بازیگر بودن یعنی تغییر دادن کسی که هستی. یه شخص متفاوت میشی.

من عاشق این هستم که یه سیاه‌پوست تو "امریکا" باشم و به خصوص یه سیاه‌پوست تو "هالیوود".

من واقعاً ایمان دارم که یه زن و مرد باهم (یک خانواده) خالص‌ترین فرم شادی هستش که میشه تجربه کرد.

اگه علاقه‌ای به کار شدید ندارین اجازه بدین بقیه این کار رو بکنن.

ممکنه مردم بخندن اما اگه بخوام تا 15 سال دیگه رئیس‌جمهور میشم.

یه بار مادربزرگم بهم گفت: "اجازه نده شکست در قلبت و پیروزی در فکرت نفوذ کنه"

[درمورد فیلم " جنگ ستارگان"]
8 یا 9 ساله بودم. این فیلم من رو در فضایی قرار داد که عامل تخیل ِعلمی برام یه وابستگی روحی بود. در تمام دورۀ حرفه‌ای بازیگریم سعی کردم همون حسی که فیلم "جنگ ستارگان" به من داد رو در مردم ایجاد کنم.

بسیاری از مردم پولشون رو صرف خرید چیزهایی میکنن که بهشون نیاز ندارن تا مردمی رو که علاقه‌ای بهشون ندارن تحت تأثیر قرار بدن.

اگه موسیقی‌دان و بازیگر نبودم، مهندس کامپیوتر میشدم. همیشه ریاضیم خوب بود. اگه دنبال این کار می‌رفتم احتمالاً "کنترل از راه دور" رو من اختراع میکردم.

وقتی وارد سینما شدم گفتم: "میخوام بزرگترین ستارۀ سینمایی تمام تاریخ بشم". ستاره‌های بزرگ سینما فیلم های بزرگ میسازن. پس یه نگاهی به 10 فیلم برتر تاریخ سینما انداختم. اون موقع توی تمام اون‌ها جلوه‌های ویژه به کار رفته بود. پس "روز استقلال" فکر نمی‌خواست. "مردان سیاه‌پوش" فکر نمی‌خواست. "من، روبات" فکر نمی‌خواست.

یه مشکل رو به من بدین منم یه راه‌حل بهتون میدم. من عاشق زندگی هستم. این حسی هستش که نمی‌تونین وانمود به داشتنش کنین. من در تک‌تک روزها شاد هستم. فکر میکنم حتی دوربین هم بتونه حس کنه که من آدم شادی هستم.

تموم گشت.

آدرین برودی گرافی

آدرین برودی (بازیگر)
متولد 14 / آوریل / 1973 (25 / فروردین / 1352) - امریکا

"آدرین برودی" جایزۀ "اسکار" بهترین بازیگر (برای فیلم "پیانیست" در سال 2003) رو درحالی برد که 4 نامزد دیگه قبلاً برندۀ این جایزۀ شده بودن. تا این سال "آدرین برودی" تنها کسی بوده که به این فیض عظیم نائل شده.
ضمناً "آدرین برودی" با بردن این جایزه در سن 29 سالگی جانشین "ریچارد دریفوس" به عنوان جوان‌ترین بازیگر برندۀ جایزۀ "اسکار" شد.

با موسیقی "هیپ هاپ" حال میکنه و دنبال اینه که تهیه‌کنندۀ این نوع موسیقی بشه.

"آدرین برودی" وقتی بچه بوده تو جشن تولد بچه‌های دیگه نمایش تردستی اجرا میکرده. بهش میگفتن "آدرین شگفت‌انگیز".

در سال 2004 به عنوان خوش‌لباس‌ترین مرد "امریکا" انتخاب شد (به خاطر تیپش تو مراسم "اسکار" (دوستانی که علاقه‌مند هستن به عنوان خوش‌تیپ‌ترین نفر انتخاب بشن بدونن که لباس "آدرین برودی" تو مراسم "اسکار" رو مؤسسۀ "زنا" (آدم باش بی‌فرهنگ) براش تهیه کرده بود.)).

یه ماشین "هامِر" داره که تو "هالیوود" به ماشین محبوب "آرنولد شواردزنگر" معروف هستش (نه که این دو نفر هم تیپ و هیکل هستن باید هم ماشین یه مدل سوار بشن). این مدل ماشین فوق‌العاده پرمصرف هستش و اساساً برای شرایط جنگی طراحی و ساخته شده.

پدر "آدرین برودی" به نام "الیوت برودی" معلم بازنشتۀ تاریخ و یه یهودی ِ لهستانی هستش که اعضای خونواده‌اش رو توی نسل‌کشی نازی‌ها در جنگ دوم جهانی از دست داده. مادرش "سیلویا پلاچی" هم که یه عکاس مشهور هستش در کودکی و در حین انقلاب سال 1956 مردم "مجارستان" علیه "اتحاد جماهیر شوروی" از این کشور کمونیستی فرار کرده.

وقتی 13 سالش بوده تو "برادوی" (یکی از معروف‌ترین مجموعه تأترهای دنیا که در خیابانی به همین نام در "نیویورک" هستش) یه نقش اجرا میکنه. در همین سن تو یه فیلم تلویزیونی هم بازی کرده.

سال 1992 تو یه تصادف، با موتورسیکلت بر فراز ماشین‌ها به پرواز درمیاد و تو پیاده‌رو به زمین گرم میخوره. بر اثر این حادثه پاهاش درب‌وداغون میشه جوری که بهبودی‌ش چندین ماه طول میکشه.

برای بازی در فیلم "پیانیست" زدن قطعات "چوپین" (آهنگساز لهستانی) با پیانو رو یاد میگیره و حدود 13.5 کیلو از وزنش رو کم میکنه (احتمالاً مغز استخوانش رو کشیدن چون این بابا همینجوریش هم مثل چوب‌خشک می‌مونه و چربی‌ای برای آب کردن نداره.). "آدرین برودی" به خاطر این فیلم زار و زندگیش (ماشین و آپارتمانش) رو ول میکنه چون درمورد یهودیان ِ لهستانی (از جمله پدر خودش) که زمان جنگ دهنشون آسفالت شده بوده احساس مسئولیت میکرده.

تنها بازیگر امریکایی هستش که جایزۀ "سزار" (مشابه فرانسوی ِ نخود شده از روی جایزۀ "اسکار") رو برنده شده.

"آدرین برودی" از نظر مهارت‌های بازیگری با "رابرت دنیرو" و "آل پاچینو" مقایسه میشه.

موقع فیلم برداری فیلم "تابستان ِ سام" بینی ِ "آدرین برودی" میشکنه ولی جراحی‌ش نمیکنه. بینی ِ "آدرین برودی" اون رو از بقیۀ بازیگرها متمایز میکنه.

برای بازی در فیلم "نان و گل‌های رز" قرارداد رو بدون خوندن فیلمنامه امضاء کرد چون به گفتۀ خودش به کارگردانی ِ "کِن لوچ" ایمان داره. قبل از شروع فیلم برداری هم برای اینکه بتونه زندگی ِ یه عضو اتحادیه رو خوب درک کنه به صورت مخفیانه و به عنوان یه عضو در جلسات و اجتماعات اتحادیه شرکت میکنه و وقتی بعضی‌ها اون رو میشناسن متقاعدشون میکنه که هویتش رو لو ندن (انصافاً "آدرین برودی" وقتی نقشی رو قبول میکنه تمام توانش رو میذاره تا اون نقش رو به بهترین شکل اجرا کنه و به قول قدیمی‌ها حلال کار میکنه. ایشاالله پولی که میگیره گوشت بشه به تنش هرچند که برای ایفای نقش‌های بعدی‌ش دوباره باید این گوشت‌ها رو آب بکنه.).

"آدرین برودی" بازیگر پرکاری نیست و تو انتخاب فیلمنامه دقت زیادی داره ولی چون برای نقشش زحمت زیادی میکشه بد بهش پول نمیدن. به عنوان مثال در سال 2004 بابت بازی تو فیلم "دهکده" مبلغ 2.750.000 دلار دستمزد گرفته (برای یه بازیگر 31 ساله دستمزد خوبی به نظر میرسه).


گفته‌های شخصی آدرین برودی

[با اشاره به نقشش در فیلم "پیانیست"]
این فیلم باعث شد من درک بهتری از کمبود، تنهایی و شدت مصیبتی که بسیاری از مردم تو این دنیا تجربه کردن پیدا کنم. این خیلی ارزشمند هستش که تو این سن به همچین فهمی برسی.

من کودکی بدجنس و دیوانه بودم، من تخیلات وحشتناکی داشتم. سعی کردم هرچیزی رو که تجربه کردم به نمایش بذارم. من همیشه یه بازیگر درون خودم داشتم.

من فکر میکنم برای اینکه یه انسان کامل باشی مجبوری که خوبی‌ها و بدی‌ها و همچنین لحظات فوق‌العاده و دردناک رو تجربه کنی. نیاز داری با افرادی که هیچ مهربانی‌ای در وجودشون نیست، کسانی که هیچ راه چاره‌ای ندارن (مثل بی‌خانمان‌ها) و کسانی که از نظر روانی بیمار هستن ملاقات کنی و باید یاد بگیری که با همۀ اون‌ها همدل باشی.

[زمان بازی در فیلم "کینگ کونگ"]
من جلوی یه پردۀ سبز به این‌طرف و اون‌طرف میدوم درحالی که جیغ میکشم: "میمون کجاست؟ میمون کجاست؟"

پدرم بهم می‌گفت: "15 سال طول میکشه تا یه شبه موفق بشی". برای من این مدت 17 سال و نیم طول کشید.

[درمورد همکاری با "رومن پولانسکی" در فیلم "پیانیست"]
ما درحال فیلم برداری یه صحنه بودیم و اون (رومن پولانسکی) به من گفت: آدرین، لازمه که از ساختمون بالا بری. میخوام که بری روی سقف. ازت میخوام که از پنجره بیای بیرون و آویزون بشی تا اون‌ها ازت فیلم بگیرن. میخوام که سُر بخوری و از ناودون آویزون بشی بعدش هم پرت میشی پائین.
من بهش گفتم: قبلاً کسی سعی کرده این کار رو انجام بده؟
اون گفت: بازیگرهای هالیوودی! زود باش، خودم نشونت میدم، خودم نشونت میدم.
بعدش به سمت ساختمون دوید و در سن 68 سالگی از پنجره اومد بیرون و ازش آویزون شد، رفت روی سقف و از ناودون آویزون شد، پرید روی زمین و لباس‌هاش رو تمیز کرد و گفت: خوب، یه نفر انجامش داد. حالا نوبت توئه.

[درمورد "رومن پولانسکی"]
اون هیچ‌وقت من رو راحت نمیذاشت. با من مهربون نبود. اون هرگز درمورد کار بی‌اعتنا نیست. من بزرگ شدم. من قوی‌تر و پرطاقت‌تر از "رومن" هستم.

[درمورد بردن جایزۀ "اسکار" بهترین بازیگر]
خیلی دلچسب بود. بردن جایزۀ "اسکار" در جوانی. این موضوع به آیندۀ حرفه‌ای من کمک میکنه اما من سعی دارم تا در همون مسیری که قبلاً بودم باقی بمونم.

[درمورد بسته شدن در ژاکت تیمارستان و قرار گرفتن تو کشوی سردخونه تو فیلم "ژاکت"]
اینکه خودت رو در فضایی محدود مثل این پیدا کنی هم از نظر احساسی و هم از نظر فیزیکی وضعیت بحرانی‌ای هستش. من فکر میکردم جالب باشه اما خیلی دردناک بود.

من آدمی نیستم که عمداً متفاوت رفتار کنم فقط به این دلیل که متفاوت باشم. اما چیزهای مشخصی وجود دارن که باید آزادی خودت رو فدای اون‌ها بکنی.

من هرگز نقشی رو به خاطر پول قبول نمیکنم. احساس میکنم که کار اشتباهی هستش. این یه تصمیم حرفه‌ای نیست، کاملاً اشتباه هستش.

[درمورد نقشش تو فیلم "کینگ کونگ"]
همیشه میخواستم تو فیلمی مثل "کینگ کونگ" بازی کنم. این یه نقش فوق‌العاده هستش که هر بازیگری به خاطرش میمیره. من سال‌ها دنبال همچین شخصیتی (شخصیت "پیتر جکسون" تو فیلم "کینگ کونگ") بودم ولی پیدا کردن این نوع شخصیت‌ها سخت هستش.

اون‌ها من رو با "آل پاچینو" مقایسه میکنن. من به خاطر این قیاس ممنونم اما واقعاً ترجیح میدم "اولین آدرین برودی" باشم تا یه "آل پاچینوی جدید".

همه‌چیز سخت‌تر از اونی هستش که تصور میکنین، موفقیت هم همینطور هستش. ممکنه فکر کنین مشهور بودن خیلی جذاب هستش اما اگه تمام مدت زیرنظر بقیه باشین چی کار میکنین؟

فکر نمیکنم قبل از اینکه یه "اسکار" بگیرم (فکر نکنم نیازی باشه که توضیح بدم اینجا هنوز "اسکار" نگرفته بوده) کسی من رو به عنوان یه قهرمان بشناسه. مطمئن نیستم که مردم به خاطر نقش "پیتر جکسون" (نقش "آدرین برودی" در فیلم "کینگ کونگ") درمورد من چنین نظری داشته باشن.

من عاشق این هستم که پول زیادی از بازیگری به دست بیارم، من عاشق این هستم که تو یه آپارتمان سطح پائین زندگی نکنم، من عاشق این هستم که چیزهای قشنگ داشته باشم و ماشین‌های جدید بخرم ولی برام زجرآور هستش که یه نقش ِ بد رو بازی کنم. احساس میکنی که داری به همه دروغ میگی. ارزشش رو نداره.

من با پول کمی بزرگ شدم و والدینم حتی با کمتر از اون بزرگ شدن. این مسئله باعث شد که من توی مسیر (یحتمل منظورش مسیر پیشرفت هستش) باقی بمونم.

شما به عنوان یه بازیگر شهرت کمی به دست میارین و ناگهان مردم نظر شما رو درمورد سیاست‌های جهانی و اینکه چرا ما در "عراق" هستیم میپرسن. چرا نظر من از بقیه معتبرتر هستش؟ نظر من نباید فقط به این دلیل که الان مشهور هستم بیشتر به حساب بیاد.

[وقتی بهش لقب "آل پاچینوی جوان" رو دادن]
من "آدرین برودی ِ جوان" هستم، ممنون.

چیزی که من رو تو کارم هدایت میکنه اینه که هرچه بیشتر نامتعارف (آزاد از قیود و رسوم و قراردادها) باشم. کارهایی رو انجام بدم که فکر میکنم خاص هستن. شما میتونین به راحتی مشهور بشین و به تباهی کشیده بشین. من فقط میخوام کار کنم و با کارهام خودم رو غافلگیر کنم.

تموم گشت.

کیت وینسلت گرافی


کیت الیزابت وینسلت
(بازیگر)
متولد 5 / اکتبر / 1975 (13 / مهر / 1354) – انگلستان

نقش "گینس پالترو" در فیلم "شکسپیر عاشق" و نقش "جودی فاستر" در فیلم "آنا و پادشاه" بهش پیشنهاد شده که رد کرده.

"کیت وینسلت" بازیگری رو از 11 سالگی و دوران مدرسه شروع کرده (اینجوری باشه منم تو مدرسه نقش معروف "مُراد برقی" رو بازی کردم).

"کیت وینسلت" از 21 تا 32 سالگی‌ش 5 بار نامزد "اسکار" شده (میدونم همه‌تون ترک برداشتین ولی واقعیت داره).
سال 1996 در سن 21 سالگی برای فیلم "احساس و حساسیت"
سال 1998 در سن 23 سالگی برای فیلم "تایتانیک"
سال 2002 در سن 27 سالگی برای فیلم "آیریش"
سال 2005 در سن 30 سالگی برای فیلم "تابش ابدی ذهن پاک"
سال 2007 در سن 32 سالگی برای فیلم "بچه کوچولوها"
درواقع "کیت وینسلت" جوان‌ترین هنرپیشه‌ای هستش که به این حدّنصاب رسیده.

"کیت وینسلت" اولین شغل بازیگری‌ش (یعنی بازی‌ای که بابتش پول گرفته) رقصیدن با "هیولای شیرین" تو یه آگهی مربوط به کارخونۀ تولید شکر بوده.

"کیت وینسلت" سال 1996 از طرف مجلۀ "مردم" جزو زیباترین مردم جهان (50 نفر برتر) انتخاب شد (افتخار سرزمین "پارس" نفر اول این لیست هستش!؟!).

بعد از اولین موفقیتش تو فیلم "مخلوقات آسمانی" (1994) یه منتقد پیش‌بینی میکنه که شخصیت "کیت وینسلت" تو این فیلم برای همیشه باهاش می‌مونه و اون هرگز تبدیل به یه ستارۀ بزرگ سینما نمیشه (قضاوت درمورد این حرف رو به کارشناسان برنامۀ "نود" واگذار میکنم و از هرگونه اظهارنظر خودداری می‌ورزم).

"کیت وینسلت" سال 2001 برای فیلم "سرود کریسمس" یه سری آهنگ میخونه که همون سال بین 10 آهنگ برتر "بریتانیا" 6مین رتبه رو کسب میکنه. "کیت وینسلت" تو 4 تا فیلم دیگه هم آواز خونده.
نکتۀ آموزشی: معمولاً آهنگ‌هایی که درطول نمایش یه فیلم شنیده میشه به عنوان یه آلبوم منتشر میشه که بهش میگن "Soundtracks".
نکتۀ تبلیغی: اگه دوست دارین آهنگ فیلم های محبوب‌تون رو گوش بدین اون بغل یه لینک هستش که شما رو به قسمت آهنگ فیلم ها در سایت "IMDB" میبره.

"کیت وینسلت" و شویَش (همون شوهر خودمونی هستش) "سام مِندس" (البته شوی فعلی‌ش تا بعد که ببینیم چه شود) یه خونۀ 3 میلیون دلاری تو "لندن" و یه خونه هم تو "نیویورک" (قیمتش رو یادم رفت بپرسم. ایشاالله این دفعه که دیدمش میپرسم بهتون میگم.) دارن.
راجع به این دو کبوترعاشق بگم که سال 2003 و در یک آخرهفته با یه مراسم خصوصی عروسی کردن و جفتشون تو یه بیمارستان متولد شدن.

"کیت وینسلت" ترجیح میده به جای کفش‌های معمولی چکمه بپوشه چون این حس رو بهش میده که پاهاش روی زمین محکم‌تر هستن (چه حرف‌ها!).

اولین نمایش فیلم "تایتانیک" رو ازدست داد چون تو مراسم تدفین دوست نزدیک و دوست‌پسر سابقش "استیفن تردره" شرکت کرده بود.

ایفای نقش ِ "کیت وینسلت" در فیلم "تابش ابدی ذهن پاک" در نقش "کلمنتاین" به عنوان 81مین ایفای نقش در تاریخ سینما انتخاب شده.

"کیت وینسلت" با "لئوناردو دی کاپریو" رفیق جون‌جونی هستن (دلیلش رو هم خودتون میتونین حدس بزنین. فقط همین قدر بگم که شروع رفاقت‌شون با غرق یه کشتی غول‌پیکر و کلی از مسافرهاش همراه بود. خدا آخرش رو به خیر کنه.) جوری که بچه‌هاش "دی کاپریو" رو "دایی لئو" صدا میکنن.

وقتی که "کیت وینسلت" درحال مصاحبه با برنامۀ "صبح بخیر امریکا" (معلوم شد اسم برنامۀ صبحگاهی شبکۀ یک از کجا نخود شده بود) بوده یه کلیپ تبلیغاتی از "کیت وینسلت" پخش میشه که مربوط به یه کارخونۀ تولید شکر بوده. دست‌اندرکاران برنامه فکر کردن که "کیت وینسلت" رو غافلگیر کردن منتها دختر توی کلیپ یه نفر دیگه بوده. "کیت وینسلت" هم برای اینکه محقق ِ برنامه ضایع نشه و از کار اخراجش نکنن صدای قضیه رو در نمیاره. بعداً رسانه‌ها به خاطر این ازخودگذشتگی، "کیت وینسلت" رو مورد ستایش قرار دادن.

خودش میگه نقشی که در فیلم "تابش ابدی ذهن پاک" داشته بازی ِ محبوبش هستش.

مثل اینکه تو فرنگ "شبدر" و "یونجه" غذای محبوبه. "کیت وینسلت" هم گیاه‌خوار هستش.

یه سری مطالب بسیارمهم راجع به "کیت وینسلت" هست که اگه ندونین نادان از دنیا رخت برمی‌بندین (درست صحبت کن! به جای فحش دادن بقیۀ متن رو بخون تا این قضیه شامل حال تو نشه.).
بین دوستاش 2 تا لقب داره یکی "رز انگلیسی" اون یکی هم "کیت کـُر...ت".
وزن دخترش (میا (یه اسم ایتالیایی)) موقع تولد 8 پوند و 9 اونس و وزن پسرش (جو) موقع تولد 7 پوند و 13 اونس بوده. ضمناً "جو" به صورت طبیعی به دنیا اومده اما "میا" با سزارین متولد شده.
پاهای بزرگی داره و کفش شمارۀ 11 میپوشه (تعجب نکنین شمارۀ 11 تو "ایران" اندازۀ پای بچه‌ست، اونجا سایزبندی‌شون فرق میکنه.).
سال 1996 اندازۀ سیـ...ـه‌هاش 34 بوده.
اولین صحنۀ بوس‌دار "کیت وینسلت" تو فیلم "مخلوقات آسمانی" (1994) بوده.
خدائیش الان حس نمی‌کنین که از جهل رهایی یافتین؟

"کیت وینسلت" جزو گداگوری‌های سینما حساب میشه. انصافاً سال 2004 با گوجۀ کیلویی 2.000 تومن و برنج کیلویی 5.000 تومن میشه با دستمزد 6.000.000 یورویی زندگی کرد؟ تازه دستمزد بقیه فیلم هاش از این هم کمتره.
"به دنبال هیچ کجا" سال 2004 مبلغ 6.000.000 یورو
"معما" سال 2001 مبلغ 300.000 یورو
"پرهای پرنده" سال 2000 مبلغ 450.000 یورو
"دود مقدس" سال 1999 مبلغ 360.000 یورو
"تایتانیک" سال 1997 مبلغ 2.000.000 دلار


گفته‌های شخصی کیت وینسلت

[درمورد فیلم "مخلوقات آسمانی" (1994)]
یادم میاد اون موقع‌ها به خاطر بی‌پولی تو یه اغذیه‌فروشی به صورت نیمه‌وقت کار میکردم و داشتم ساندویچ درست میکردم که بهم زنگ زدن و گفتن برای فیلم انتخاب شدم. بغضم ترکید و مجبور شدم برم خونه چون نمیتونستم خودم رو کنترل کنم. فوق‌العاده بود.

این برای من خیلی مهمه که بگم انگلیسی هستم و چون تو یه فیلم بزرگ بازی کردم دلیل نمیشه که نخوام تو صنعت فوق‌العادۀ فیلم سازی "انگلیس" فعالیت کنم.

[درمورد ازدواجش با "سام مِندس"]
ما برنامه‌ای برای این کار نداشتیم اما فکر کردیم ایدۀ خوبیه پس این کار رو کردیم.

از 14-13 سالگی به بعد همیشه حس میکردم مسن‌تر از سن واقعی‌ام هستم.

قبل از "کریسمس" روی یه لاستیک نشسته بودم که یه دختربچه اومد طرفم و...
گفت: تو "کیت وینسلت" هستی؟
من گفتم: خوب، آره. خودم هستم.
اون گفت: این لاستیک مال تو هستش؟
من گفتم: آره.
اون گفت: تو یه ماشین بزرگ نداری تا باهاش این‌طرف و اون‌طرف بری؟
من گفتم: نه.
اون از اینکه من تمام مدت با یه ماشین ِ بزرگ و برّاق این‌طرف و اون‌طرف نمیرم کاملاً گیج شده بود. خیلی خنده‌دار هستش.

امکان نداره که ما (منظور خودش و آقاشون "سام مِندس") "انگلیس" رو ترک کنیم. اگه لازم باشه به "نیویورک" میریم و اونجا زندگی میکنیم اما ترجیح میدیم که تو انگلیس" باشیم. من آدم جاه‌طلبی هستم به خاطرش هم حاضرم هرجایی برم و زندگی کنم اما خونۀ من همیشه "انگلیس" خواهد بود.

تو زندگی چیزهای بیشتری از "استخوان‌بندی لپ‌ها" وجود داره.

زندگی کوتاهه و اینجاست تا ازش استفاده کنیم.

عاشق ِ کسی بودن یعنی آزادش بذاری و اجازه بدی بره.

من بچۀ خودسر،مصمم و احساساتی‌ای بودم. وقتی میخواستم کاری رو انجام بدم چیزی نمیتونست جلوی من رو بگیره.

[درمورد مراسم "اسکار" سال 1996]
مامان و بابا و من یه جوری راه میرفتیم که انگار تو "بورلی هیلز" داریم قد میزنیم (البته خود "کیت وینسلت" عبارت "یورتمه رفتن" رو استفاده کرده). از ماشین پیاده شدیم. مامان پا گذاشت روی لباس من و من گفتم: "مامان، مامان" (عجب حرفی زدی! جون تو خرابم کردی.).

این احمقانه‌ست که من مشهورم ولی نمیتونم از این قضیه انرژی بگیرم.

وقتی تو "هالیوود" کار میکنی اگه دائم درحال یادگرفتن و رشدکردن نباشی هیچ شانسی برای موفقیت نداری.

ازنظر من به "جولیا رابرتس" میشه گفت یه ستارۀ سینما. وقتی مردم به من میگن ستارۀ سینما دارن تعارف میکنن ولی به هرحال این مسأله برای من مسئولیت میاره.

تموم گشت.

جیم کری گرافی


جیمز یوجین کری
(بازیگر)
متولد 17 / ژانویه / 1962 (27 / دی / 1340) – کانادا

درمورد "جیم کری" معروف هست که...
بدن قابل انعطافی داره.
مکرراً شخصیت‌هایی رو بازی میکنه که یا سبز هستن و یا سبز میپوشن.
حرکات صورت خارق‌العاده‌ای داره که معمولاً با صداها یا خنده‌های عجیب هم همراه هستش.

در 16 سالگی دبیرستان رو ول کرده (مثل اینکه بین خارجی‌ها هم مسألۀ "سیکل" وداشتن (لطفاً از خودتون ابتکار به خرج ندین حرف "و" هم جز کلمه‌ست) وجود داره.). این رو هم بگم که قبل از ترک تحصیل شاگرد اول و آدم خرخون کلاس‌شون بوده.

"جیم کری" سال 1997 از طرف مجلۀ "مردم" جزو زیباترین مردم جهان (50 نفر برتر) انتخاب شد (حتماً میتونین نفر اول رو حدس بزنین!).

تو سن 10 سالگی شاخ‌بازی درمیاره و "خلاصۀ تجربیات"ش (لغت‌نامۀ وزین "بابیلون" کلمۀ "رزومه" رو اینجوری پاس داشته بود.) رو برای یه شرکت که تو کار نمایش بود میفرسته.

توجه: اون‌هایی که "جیم کری" الگوی زندگی‌شون هستش این قسمت رو نخونن چونکه نمیتونن از الگوشون پیروی کنن در نتیجه افسرده میشن حالا بیا و درستش کن.
"جیم کری" طی عملی آخر خنده تو یه مراسم لخت و پتی (فقط اونجاش رو با جوراب پوشونده بوده (نه داداش ِ گـُلم! اونجا رو که یه گونی جوراب میخواد تا بپوشونی. اون یکی جاش رو. آهان! همون جاش رو.)) شرکت میکنه.

بچه که بوده یه مدت رو با خانواده‌اش تو "کاروان" (منظور "غافله" نیست. منظور همونایی هستش که تو "ایران" بهش میگن "کانکس") زندگی کرده و همۀ خانوادش مجبور شدن به عنوان سرایدار تو یه کارخونه کار کنن.
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که آدم اگه تو بچه‌گی یه چیزایی براش عقده بشه بعداً که بزرگ میشه موفق‌تر میشه.

یه چک به مبلغ 20 میلیون دلار برای خودش مینویسه و اون رو تا زمان فیلم "مرد کابلی" (1996) یعنی موقعی که این مبلغ رو به عنوان دستمزد میگیره توی کیف پولش نگه میداره (اگه به نظرتون کار بی‌خودی به نظر میاد پس فیلم "راز" رو نبینین چون چند تا نمونۀ واقعی دیگه از همین کارهای بی‌خود رو توش نشون میده.).

سال 2000 درحالی که با "رنه زلوگر" نامزد بوده و همۀ کارهاشون رو برای عروسی کرده بودن رابطه‌شون رو بهم زدن (احتمالاً "رنه زلوگر" میخواسته گربه رو قبل از اینکه به حجله برسن بکـُشه که "جیم کری" قاتی میکنه و میزنه کافه رو بهم می‌ریزه.).

سال 2001 اعلام کرد که میخواد شهروند امریکایی بشه و تابعیت این کشور رو بگیره. حدود 3 سال طول کشید تا به این سعادت بزرگ، فیض عظیم و مقام شامخ (آقا جون هرکی دوست دارین یکی معنی این کلمه رو به من بگه.) نائل بشه. البته "جیم کری" این رو هم گفته که تابعیت کانادایی‌ش رو نگه میداره.

زن اول "جیم کری" سال 2003 درخواستی رو به دادگاه عالی "لس آنجلس" میده و درخواست نفقۀ (البته برای دختر 15 سالشون که اسمش "جین" هستش) بیشتر میکنه. این خانم ادعا کرده که تو این دوره و زمونه با بُرجی 10.000 دلار نمیشه بچه بزرگ کرد (انصافاً حق داره میدونین الان قیمت "لامبورگینی" و "بوگاتی" یا حداقل یه "کوروت" دست دوم چنده؟).
ظاهراً دخترخانم ِ آقای "کری" میخواد کار پدر رو دنبال کنه و وارد "صنعت تفریحات و سرگرمی" بشه به همین خاطر برای تأمین شهریۀ دانشگاه، پول کتاب و وسایل دیگه، هزینۀ ایاب‌وذهاب، پول فیش‌غذا (این از همه مهم‌تره) برای ناهار و 1000 تا خرج دیگه (اگه "دانشگاه آزاد مسیحی" قبول بشه که همۀ این‌ها ضرب در n میشه. شاید بگین هزینۀ ایاب‌وذهاب که دیگه به نوع دانشگاه ارتباط نداره ولی اگه یه تحقیق کوچولو بکنین متوجه میشین که واحدهای "دانشگاه آزاد مسیحی" در "امریکا" معمولاً (به جز دانشگاه‌های شهر "واشنگتون" که بالاخره پایتخت هستش و در اونجا تخم 2 زرده گذاشته میشه و با بقیۀ نقاط کشور فرق داره) نوک کوه یا ته دره واقع شده‌اند و برای دسترسی به اون‌ها نیاز به ابزار و وسایل خاص هستش.) نیاز به پول بیشتر هستش.

بیشتر شخصیت‌هایی که بازی کرده آدم‌های معمولی‌ای هستن که زندگی‌شون دراثر عوامل ماوراءالطبیعه و یا به وسیلۀ نیروهای ناشناخته تغییر میکنه. به عنوان مثال در فیلم "ماسک" یه نقاب پیدا میکنه که بهش قدرت جادویی میده و یا در فیلم "بروس ِ توانا" که خدا یه حالی بهش میده و اجازه میده 1 روز جای خدا بشینه و حالش رو ببره یا فیلم "نمایش ترومن" که میفهمه کل زندگی‌ش یه نمایش تلویزیونی بوده.
توضیح‌غیرواضحات: تو زبون انگلیسی یه اصطلاحی داریم با عنوان "God Almighty" که معنیش همون "خدای توانا"ی خودمون میشه. اسم فیلم "Bruce Almighty" هم از همین اصطلاح گرفته شده چون فیلم داره کسی رو نشون میده که جای خدا نشسته اما اگه دقت کنین تنها فرقی که "بروس" با قبل کرده اینه که توانائیش بیشتر شده. یعنی "خدای توانا" شده "بروس ِ توانا".

موقع فیلم برداری ِ فیلم "دختران زمینی راحت هستن" لباس پوشیدن "جیم کری" و 2 نفر دیگه که نقش بیگانه‌ها رو بازی میکردن حدود 2.5 ساعت طول میکشیده.

"جیم کری" یه هواپیمای 25 میلیون دلاری برای خودش داره (احتمالاً آخر هفته‌ها با هواپیماش میره روی اقیانوس که فضا بازه و باهاش تک‌چرخ میزنه و حالش رو میبره. خوش به سعادتش.).

"جیم کری" گفته که شخصیت "جول" در فیلم "تابش ابدی ذهن پاک" (عاشق، خسته، خجالتی و ...) به شخصیت واقعی‌ش خیلی نزدیک هستش.

"جیم کری" یکی از تصاویرش که متبرک به امضاش هم کرده بوده هدیه میکنه تا بفروشن و با پولش برای بچه‌های فقیر اسباب‌بازی بخرن.

سال 1980 دچار افسردگی شده بود که به خیر گذشت و "جیم کری" دوباره به آغوش گرم جامعۀ (ظاهراً) غیرافسرده بازگشت.

وقتی "توپک شکور" تو زندان بوده یه نامه براش مینویسه تا کمکش کنه که بخنده. "توپک" هم برای اینکه یه جوری از خجالت "جیم" دربیاد گفته که "جیم کری" بازیگر محبوبشه.

یه موتور "هارلی دیویدسون" میخره و مجوز میگیره که به جای شماره پلاک روی پلاکش بنویسه "بدون برچسب" (البته به عنوان شوخی). ولی این شوخی کار دست "جیم کری" میده و صندوق پستی‌ش رو پر میکنه از برگه‌های جریمه که مربوط به دیگران بوده (اینجور مواقع هستش که میگن یه دیوونه (البته دور از جون دیوونه‌ها) یه سنگ میندازه ته چاه که 100 تا عاقل نمیتونن درش بیارن.). بالاخره پلیس "بدون برچسب" رو به عنوان پلاک وسیلۀ "جیم کری" ثبت میکنه و قضیه حل میشه.

قرار بوده نقش کاپیتان "جک گنجشکه" توی فیلم "دزدان دریای کارائیب" رو بهش بدن که ندادن. دستشون درد نکنه.

شخصیتی که در فیلم "کارآگاه حیوانات" بازی کرده به عنوان 97مین شخصیت برتر تاریخ سینما انتخاب شده.

از سال 1995 تا 2005 شش بار نامزد دریافت جایزۀ "گـُلدن گلوب" شده و 2 بار هم این جایزه رو برده (به خاطر بازی در فیلم های "نمایش ترومن" و "انسان روی ماه"). جالب اینجاست بااینکه بیشتر نقش‌هاش کمدی هستن این 2 تا جایزه رو به خاطر نقش‌های درام برنده شده.

"نیکول کیدمن" گفته که از بین آقایون "جیم کری" بهترین دوستش هستش (کلاً "نیکول کیدمن" با همه رفیق هستش و با همه حال میکنه (بابا تو ذهنت چقدر منفی هستش! منظورم این بود که از مصاحبت با همه لذت میبره.).).

قرار بوده نقش "گی فاکر" رو تو فیلم "ملاقات والدین" بازی کنه و حتی موقع نوشتن فیلمنامه هم کمک کرده تا یه سری شوخی قاتی متن کنن ولی موقع هم زدن از یه نفر دیگه استفاده کردن.

"جیم کری" هم درکنار دیگر دوستان که عاشق غذاهای سالم و طبیعی مثل "شبدر" و "یونجه" هستن لب به گوشت نمیزنه. گیاه‌خوار هستش.

"جک نیکلسون" گفته که این آقا (جیم کری) "جک نیکلسون ِ نسل بعدی" هستش.

درآمدش این چند ساله بدک نبوده. خدا بده برکت.
"بروس ِ توانا" سال 2003 مبلغ 25.000.000 دلار
"چطور سرخر کریسمس رو دزدید" سال 2000 مبلغ 20.000.000 دلار
(سرخر: منظور همون آدم ضدحال و ضایع هستش. کلمۀ بهتر پیدا نکردم.)
"من، خودم و آیرین" سال 2000 مبلغ 20.000.000 دلار
"انسان روی ماه" سال 1999 مبلغ 20.000.000 دلار
"نمایش ترومن" سال 1998 مبلغ 12.000.000 دلار
"دروغگوی دروغگو" سال 1997 مبلغ 20.000.000 دلار
"مرد کابلی" سال 1996 مبلغ 20.000.000 دلار
"بتمن ِ جاویدان" سال 1995 مبلغ 5.000.000 دلار
"احمق و احمق‌تر" سال 1994 مبلغ 7.000.000 دلار
"ماسک" سال 1994 مبلغ 540.000 دلار
"کارآگاه حیوانات" سال 1994 مبلغ 350.000 دلار
"به رنگ زندگی" سال 1990 مبلغ 25.000 دلار


گفته‌های شخصی جیم کری

من دوست دارم تا دیروقت بیدار بمونم. نه به خاطر مهمونی دادن بلکه به خاطر اینکه تنها زمانی‌ست که من تنها هستم و مجبور نیستم نقش بازی کنم.

[درمورد از دست دادن جایزۀ "گـُلدن گلوب" سال 1998]
این دیوونگی هستش... منظورم اینه که "نیکلسون"، "هافمن"، "جکسون" و "کلاین". من نمیفهمم چطوری از دستش دادم.

مردم عاشق خندیدن هستن و بیشترشون میتونن تو هرچیزی یه موضوع خنده‌دار پیدا کنن. طبقه‌بندی کردن "نمایش کمدی" مسخره‌ست. منظورم اینه که اگه شما به یه جوک درمورد گـ...ز بخندین باید احساس شرم کنین؟ من که اینطوری فکر نمیکنم.

من اعتقادی به این افسانه‌های "باهم موندن برای همیشه" ندارم. 10 سال با کسی بودن کافیه (اووووو! چه خبره؟ 10 سال!؟!). توی 10 سال شما به اندازۀ کافی میتونین عشق بورزین.

من قصد ندارم از اموال کانادایی‌م و همۀ اون کسانی که عاشق من هستن و من رو حمایت میکنن دست بردارم. تربیت کانادایی من رو این شخصی که هستم ساخته. من همیشه افتخار میکنم که یه کانادایی هستم.

[وقتی ازش پرسیدن که شعار شخصی‌ش چیه؟]
همیشه به سمت پرتگاه حرکت کن!

تموم گشت.