قسمت اول این مطلب: اسپیلبرگ گرافی – بخش اول
قسمت دوم این مطلب: اسپیلبرگ گرافی – بخش دوم
من فکر میکنم "اینترنت" تغییرات اساسی در "صنعت تفریحات و سرگرمی" ایجاد میکنه. همۀ ما شغلمون رو از دست میدیم و باید توی "اینترنت" دنبال یه بیننده باشیم.
ماهی یه بار آسمون روی سرم خراب میشه، بعدش به هوش میام و ایدۀ یه فیلم جدید به ذهنم میرسه که دلم میخواد بسازمش.
[بعد از بردن "اسکار" بهترین کارگردانی برای فیلم "نجات سرباز رایان"]
اجازه دارم که بگم من واقعاً این (اسکار) رو میخواستم؟
قبل از اینکه یه فیلم رو کارگردانی کنم 4 تا فیلم رو نگاه میکنم: هفت سامورائی (1954)، لارنس عربستان (1962)، این یه زندگی فوقالعادهست (1946) و جویندگان (1956).
عاشق این هستم که ببینم صنعت سینمای "بریتانیا" دوباره روی پاهاش بایسته.
من قهوه نمیخورم. در تمام طول زندگیام یه فنجون قهوه نخوردم. شاید ندونین ولی من از بچهگی از طعم قهوه متنفر بودم.
من بیشتر از تهیهکنندگی کارگردانی میکنم. روزی یه بار و دوشنبهها 2 بار.
[درمورد فیلم "روح"]
فیلم "روح" جنبۀ تاریکتر طبیعت منه. "روح" منم وقتی که خواهرهای کوچکترم رو تا حد مرگ میترسوندم. در فیلم "روح" من میخواستم بترسونم و درعین حال سرگرم کنم. من سعی کردم خنده و جیغ رو با هم ترکیب کنم.
همیشه موقع کارگردانی دوست دارم به بیننده فکر کنم چون خودم هم یه بیننده هستم.
هرچی پیرتر میشم بیشتر به این نتیجه میرسم که فیلم ها معجزات متحرک هستن.
من فکر میکنم هر فیلمی که میسازم و در اون شخصیتها رو درون خطر قرار میدم، در حقیقت دارم ترسهای خودم رو از بین میبرم. ولی فکر میکنم هرگز به اندازۀ کافی فیلم نخواهم ساخت تا تمام اونها رو نابود کنم.
[درحین مقایسۀ فیلم های "آرواره" (1975) و "جنگ دنیاها" (2005)]
کوسۀ دیجیتالی خیلی بیشتر از کوسۀ مکانیکی هزینه داره ولی خیلی کمتر از اون ترسناکه. "آرواره" ترسناکه به خاطر اون چیزی که شما نمیبینین نه به خاطر اونچه که میبینین. ما نیاز داریم که دوباره بیننده رو در بیان داستان شریک کنیم (منظورش اینه که از تخیل بیننده استفاده کنیم و بعد چیزی رو نشون بیننده بدیم که تصورش رو نکرده.).
فیلم ساز بودن به این معنی هستش که مجبوری چندینوچند بار زندگی کنی. به همین دلیل هستش که بیننده به سینما میره.
بعد از یه فیلم ترسناک که توی اون دنیا به آخر میرسه میتونیم توی نورخورشید قدم بزنیم و بگیم: "وای! همه چیز سر جاشه! من سالمم!". ما دوست داریم که خودمون رو آزار بدیم. بشر نیاز داره که به مرزها نزدیک بشه و وقتی فیلم سازها یا نویسندگان اونها رو به مرزها میبرن مثل رؤیایی میمونه که در اون حس میکنن درحال سقوط هستن اما قبل از اینکه (با مغز) به زمین بخورن بیدار میشن.
چیزی که میتونم بگم اینه که "فن نمایش" رو باور دارم.
با کامپیوترها هر کاری رو میشه انجام داد ولی سؤال اینجاست که آیا باید این کار رو کرد؟
کار ما مثل راه رفتن روی طناب هستش، باید رفت جلو ولی بااحتیاط.
[در پاسخ به اعتراض عدهای علیه فیلم "مونیخ" (2005) به دلیل یکسان نمایش دادن اسرائیلیها و فلسطینیان]
اون چیزی که من باور دارم اینه که به هر حرکت تروریستها باید پاسخ شدیدی داده بشه اما ما باید به دلایل هم توجه کنیم. به همین دلیل هستش که ما هوش و قدرت تفکر داریم.
از زمانی که "تبدیل شونده"ها (Transformers) وجود داشتن من یکی از بزرگترین طرفداران اونها بودهام و همیشه فکر میکردم یه جایی در این ایدۀ هوشمندانه یه فیلم وجود داره.
شاید هیچوقت "اسکار" نگیرم (کور خوندی! میگیری!) ولی مطمئن هستم که کلی تفریح میکنم. من واقعاً باور دارم که سینما یه راه گریز بزرگ هستش.
"دوئل" از اون داستانهاییست که یه بار برای همیشه اتفاق میوفتن. همیشه داستانهایی مثل اون پیدا نمیشه.
کسی که من از کار کردن برای اون بیشتر از هر کسی لذت میبرم "جورج لوکاس" هستش. اون بهترین رئیسی هستش که تا حالا داشتم چون اون بااستعدادترین رئیسی هستش که تا حالا داشتم.
اگه کارگردان نبودم دلم میخواست سازندۀ آهنگ فیلم باشم.
من رؤیاهام رو تفسیر میکنم و ازشون فیلم میسازم، بعد مردم فیلم های من رو میبینن و ازشون رؤیا میسازن.
گرانترین اعتیاد دنیا "هروئین" نیست، "سلولوید" (نوار فیلم های سینمایی) هستش و من هر 2 سال یه بار باید مصرفش کنم.
تموم گشت.
۲ نظر:
ترجمه ها از خودته؟ کاش میگفتی.
آقا از تبریک می گم پشتکارت خیلی عالیه! از اون هفته تا این هفته! چند تا پست!!!!؟ مطالبت هم یدست و باحاله!
واقعا دمت گرم!!!
ارسال یک نظر