کسب درآمدی مناسب و راحت از طریق اس ام اس

تبلیغات پیامکی

سوتی های فیلم به دنبال خوشبختی


0:05:46
تو این صحنه "کریس گاردنر" رو با یه دکتر می‌بینیم درحالی که "کریس" سعی داره یکی از اون دستگاه‌های سنجش تراکم استخوان رو بکنه تو پاچۀ آقای دکتر. پشت سر این دو نفر روی دیوار یه عکس رادیولوژی (منظورم عکس "X - Ray" هستش. نمیدونم تو فارسی چی بهش میگن.) از شکم یه بیمار می‌بینیم که سروته روی دستگاه مشاهدۀ عکس گذاشته شده. حالا یا آقای دکتر از پزشکی هیچی حالیش نیست (اگه به قیافه‌اش توجه کنین متوجه میشین که این مورد محتمل‌تر هستش) یا بیمار انقدر حالش خراب بوده که موقع عکس‌برداری بالانس زده و یا این بیمار از موجودات عجیب‌الخلقه هستش که به جای سرش لگن خاصره و مثانه‌اش قرار گرفته (برای رعایت دموکراسی انتخاب رو به عهدۀ خودتون میذارم).

0:09:23
"کریس" که چیزکف محو تماشای ماشین ِ یه خرمایه شده منتظر هستش تا صاحب ماشین بیاد پائین و ازش 2 تا سؤال بپرسه اما ظاهراً آقا خرمایه هم از اینکه تا چند لحظۀ دیگه قراره با "ویل اسمیت" (بازیگر نقش "کریس گاردنر") دست بده و "ویل اسمیت" ازش 2 تا سؤال بپرسه چیزکف شده چون وقتی ماشینش رو با حدود 3-2 متر فاصله از ماشین جلویی پارک میکنه یادش میره ترمزدستی رو بکشه (وقتی پیاده میشه حرکت ماشین رو به عقب واضح هستش). نتیجۀ این بی‌احتیاطی این میشه که ماشین سرخود راه میوفته و جلوعقب میره. تو صحنۀ بعد (0:09:24) می‌بینیم که این ماشین با ماشین جلوئیش تو مایه‌های مماس بازار قرار گرفته.

0:10:00
تو این صحنه یه خانم جوون (البته برای اینکه سن واقعی‌ش لو نره و ناراحت نشه گفتم "جوون" وگرنه این خانم خیلی شبیه زن "رستم" هستش.) رو می‌بینیم که یا متوجه دوربین و فیلم برداری نشده و یا متوجه شده و به چیزش هم حساب نکرده چون به صورت تابلویی به "ویل اسمیت" سلام میده و "ویل اسمیت" هم که نمیخواسته دل این خانم جوون رو بشکنه با حرکت سر و یه لبخند ژکوند جوابش رو میده. حتی چند ثانیه بعد (0:10:04) هم هنوز میتونین لبخند "ویل اسمیت" رو ببینین (احتمالاً بقیه هم با دیدن حرکت اون خانم جوون خجالت رو کنار گذاشتن و علاقه‌شون رو نسبت به زحمت‌کشان عرصۀ فرهنگ و هنر بروز دادن). فقط نـَگین که این قضیه هم جزو داستان فیلم بوده که ازتون ناامید میشم چون الان اول فیلم هستش و هنوز "کریس گاردنر" مایه‌دار نشده و جامعه پشیزی براش ارزش قائل نیست.

0:14:21
اینجا دختر کولی رو می‌بینیم که دستگاه سنجش تراکم استخوانی که "کریس" پیشش امانت گذاشته بود رو برداشته (بیچاره فکر کرده این قوطی چی هست. خبر نداره که خود "کریس" یه انبار از این‌ها داره و نمیتونه یه دونه‌شون رو هم بفروشه.) و بعد از تعقیب و گریز با "کریس" اومده تو ایستگاه مترو و جلوی در قطار منتظر هستش تا در باز بشه بره تو. 2 طرف در قطار 2 تا برچسب هستش. سمت راستی که نشان شرکت حمل و نقل ِ صاحب قطارها هستش و سمت چپی یه جور نشان استاندار یا تقدیرنامه و از اینجور چیزها هستش. از این نکته که سال 1981 (سالی که داستان فیلم مربوط به اون هستش) هنوز این شرکت حمل و نقل (شرکت "بارت") این نشان رو دریافت نکرده بود که بگذریم، می‌رسیم به چند ثانیه بعد (0:14:32) که این نشان روی قطار نیست و جالب اینجاست که جاش کاملاً در همون محل قبلی مشخص هستش (تنها احتمالی که میشه داد اینه که سازندگان فیلم متوجه اشتباهی که بالا گفتم شدن و خواستن درستش کنن ولی یه سوتی دیگه هم به فیلم اضافه کردن. فکر کردن با این کارها میتونن از دست گودزیلایی مثل من در برن. کور خوندن... هاهاهاهاها...).

0:24:25
اون تهِ تصویر یه خانمی رو می‌بینین که چند ثانیه دیگه (0:24:35) از جلوی دوربین رد میشه. این خانمه خیلی مسن نیست ولی مثل اینکه دچار آلزایمر زودرس شده چون تو صحنۀ بعد (0:24:41) دوباره و در همون جهت قبلی از جلوی دوربین رد میشه.

0:26:17
تو این صحنه "کریس" رو توی تاکسی می‌بینیم. اگه به پشت سر "کریس" دقت کنین یه برچسبی رو گوشۀ پائین شیشۀ عقب تاکسی می‌بینین (براساس تحقیقات گسترده و دامنه‌دار اینجانب این برچسب تبلیغ ایستگاه رادیویی "KMEL" هستش). اگه تصویر "رابرت دنیرو" روی سقف ماشین حواستون رو پرت نمیکرد حتماً متوجه میشدین که چند ثانیه بعد (0:26:20) این برچسب غیب گشته و سپس برگشته (یعنی دوباره ظاهر گشته).

0:48:30
ظاهراً "کریستوفر گاردنر" (پسر "کریس") موقعی که خواب هستش و چشم‌هاش رو بسته مثل خفاش به وسیلۀ امواج صوتی متوجه اجسام دور و بر خودش میشه چون تو این صحنه وقتی مادرش اون رو میبره تو تخت بخوابونه نزدیک تخت که میشن جفت پاهاش رو با هم بالا میگیره که به تخت نخوره.

0:59:26
تو این صحنه یه چشمه از عکس‌العمل‌های سریع و بی‌عیب و نقص "کریس گاردنر" رو مشاهده میفرمائین. درحالی که تو این صحنه به وضوح می‌بینیم "کریس" بعد از تصادف با ماشین در طول خیابون داره غلت میزنه تو صحنۀ بعد (کمتر از 1 ثانیه بعد) می‌بینیم "کریس" داره به سمت چپ و در عرض خیابون غلت میخوره.
حالا "کریس" رو هم که بی‌خیال بشیم از ماشینی که پشت سرش (ماشین آبی رنگ بالا و سمت چپ تصویر) هست نمیشه گذشت. صاحب این ماشین وسط خیابون و درحال حرکت ظرف کمتر از ایکی (منظورم همون 1 بود. با این کار میخواستم وبلاگم تو سرچ‌های به زبون ترکی هم پیدا بشه.) ثانیه ماشین آبی رنگش رو میفروشه و یه ماشین سفید رنگ (مدل 2 تا ماشین هم فرق فوکوله) میخره و به راهش ادامه میده.

1:11:28
تو این صحنه می‌بینیم که "کریس" و "کریستوفر" مثل آدم‌های آویزون تـِلـِپ میشن تو ماشین یه پولداره تا با اون و پسرش برن تماشای فوتبال. نکتۀ مهم اینه که چون "کریس" ماشین نداره مجبور میشه دستگاه سنجش تراکم استخوان رو هم با خودش ببره. لحظاتی بعد (1:11:47) زمانی که "کریس" همراه یه عده دیگه مشغول صحبت هستن هنوز هم این دستگاه روی صندلی ماشین قابل رؤیت هستش. اما بعد از فوتبال (1:13:17) وقتی "کریس" و بقیه دارن برمیگردن خونه خبری از دستگاه نیست (یحتمل "کریس" موقع دیدن مسابقه دستگاه رو گذاشته بوده زیرش و نشسته روش ولی وقتی از ورزشگاه میومده بیرون یادش رفته اون رو با خودش بیاره.).

1:20:52
"کریس" و "کریستوفر" بعد از یه روز آخر حال‌گیری میرن به مُتلی که توش زندگی میکنن اما با یه حال‌گیری اساسی مواجه میشن. صاحب مُتل به خاطر عقب افتادن کرایه اثاثیه اون‌ها رو ریخته بیرون و قفل در رو هم عوض کرده. "کریس" یه خورده با قفل ور میره ولی نمیتونه بازش کنه به همین خاطر میره سراغ پنجره. تو این صحنه کلید رو می‌بینیم که داره روی قفل تاب میخوره. چند ثانیه بعد (1:21:02) "کریس" از باز شدن پنجره هم ناامید میشه اما سوتی اساسی جای دیگه‌ست. به سرعت تاب خوردن کلید دقت کنین. اگه تندتر نشده باشه (تو این مدت کسی به کلید نگاه هم نکرده چه برسه بهش دست بزنه) کندتر هم نشده که این جای بسی تعجب انگیزیدن داره.

1:21:54
"کریس" از پیدا کردن منفذی به داخل اتاق ناامید میشه به همین خاطر به همراه "کریستوفر" وسایل‌شون رو برمیدارن تا از اونجا برن. "کریستوفر" به صورت کاملاً واضحی کیسۀ پلاستیکی‌ای که توپ بسکتبالش تو اون هست رو از دسته‌هاش میگره و راه میوفته اما تو صحنۀ بعد (1:22:00) میبینیم که دسته‌های این کیسه پاره شده و "کریستوفر" دهنۀ کیسه رو گرفته تو مشتش و دنبال باباش راه افتاده.

1:23:28
تو این صحنه "کریستوفر" رو می‌بینیم که چهارزانو روی نیمکت ایستگاه مترو نشسته. نمیتونم قسم "حضرت عباس" بخورم ولی تقریباً مطمئن هستم که کفش‌های "کریستوفر" کاملاً نو هستن و 2 دقیقه نمیشه که اون‌ها رو پوشیده (اگه به کف کفش‌ها دقت کنین متوجه میشین).

1:38:29
همونطور که اوایل فیلم بهتون گفتم مردم شیفتۀ "ویل اسمیت" هستن و میخوان هرجوری شده این عشق ناب رو نشون بدن. اگه درطول فیلم به جمعیت دقت کنین متوجه میشین که یه عده کار رو زندگی‌شون رو ول کردن و یه سره دور و بر "ویل اسمیت" میپلکن. 2 نمونه از این مسئله رو میتونین تو این صحنه (یه آقایی با سبیل) و صحنۀ 1:38:34 (یه خانم بلوند با لباس آبی) ببینین. این 2 نفر رو آخر فیلم که "کریس" خرکیف (از قبول شدن تو دورۀ آموزشی مؤسسه سرمایه‌گذاری) میاد تو پیاده‌رو هم میتونین ببینین (تو صحنۀ 1:49:21 مستر سبیل رو می‌بینین و تو صحنۀ 1:49:23 مادام بلوند رو با همون لباس آبی درحال خاروندن پیشونیش (احتمالاً با این کارش میخواد بگه که خودش هم خبر نداره اینجا چیکار میکنه و متعجب هستش) می‌بینین.).

فقط می‌مونه یه سری اشتباهات مربوط به تاریخ حوادث که تو اینجور فیلم ها (فیلم هایی که داستان مرتبط با تاریخ دارن و معمولاً از حوادث واقعی گرفته شدن و سال‌ها بعد از تاریخ اصلی ساخته میشن) طبیعی هستش. مثلاً سال 1981 (سالی که حوادث فیلم اتفاق میوفته) خیلی از این ساختمون‌هایی که تو فیلم می‌بینین نیمه‌کاره بودن و یا اینکه ساعتی که "کریس" به دستش بسته سال 1988 (7 سال بعد از تاریخ حوادث فیلم) ساخته شده. به هرحال نمیشه برای ساخت یه فیلم همۀ نشانه‌ها و علائم رو از تو خیابون و شهر جمع کرد (البته من به هیچ وجه من الوجوه نمیخوام کار اون بازیگر ژاپنی که تو یه فیلم تاریخی ساعت‌مچی بسته بود رو توجیه کنم. اون حرکت در نوع خودش بی‌نظیر بود و تنها یک بار برای همیشه از اعجوبه‌ای مثل اون آقا برمیومد.).

تموم گشت.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

درباره حجاب من خیلی حرف دارم . منظورم این نیست که حتما حرفام درسته . با اینکه فکر می کنم اینطوره اما انقدر برام درد و حقارت در پی داشته که یک عالمه حرف دارم دربارش. خواستی حرف میزنیم . درباره معرفی فیلم . اخه من تقریبا هفته ای 4-5 تا فیلم می بینم. به این خاطر خیلی از این فیلمها رو دیدم. اما جوری که تو می نویسی خیلی جامع و البته بامزه است. بنویس. once رو ببین. و سینما پارادیزو. البته اگه سنت بالای 18 ساله :))))))

ناشناس گفت...

سلام
آقا من خیلی با مطالبت حال می کنم البته بیشتر با قسمت بیوگرافی هات!
دمت گرم!!!
وقتی می خوایم فیلم ببینیم کلی پز اطلاعات میدیم!!!

ناشناس گفت...

بد نیست به شعور بیننده های بلاگت احترام بزاری. حداقل می تونستی بگی که از سایت های خارجی ترجمه کردم.
بهرحال موفق باشی

جوکر گفت...

ناشناس جان سلام
والا من ادعایی نکردم که متن ها از خودمه. یه بار دیگه هم یکی از دوستام همین حرف رو کامنت گذاشته بود منم تو کامنت ها جواب دادم. نمیدونم چرا بعضی ها فکر میکنن من همچین ادعایی دارم و بعدش سعی میکنن افشاگری کنن. مسلماً من اطلاعاتی مثل اطلاعات شخصی سینماگرها رو از خودشون نپرسیدم و این نشون میده که برای مطالبم منبعی دارم.
به هر حال یه بار دیگه میگم:
توجه توجه
این وبلاگ به خاطر علائق شخصی من به سینما، ترجمه و وبلاگ نویسی (جهت تخلیه حس طنزی که دارم و توی متن هام می بینین) راه اندازی شده.
منبع بیشتر (ولی نه همه شون) مطالب این وبلاگ سایت معتبر و معظم آی ام دی بی (IMDB) هستش.
من مطالب رو ترجمه میکنم و با نثر خودم می نویسم شون. یعنی اطلاعات رو از متن اصلی میگیرم ولی نحوۀ نوشته ها از خودمه.
البته یه سری از مطالب (بخش مطالبی دیگر) هم از خودم هست و گاهاً مطالب ترجمه شده رو هم کم و زیاد میکنم.
امیدوارم توضیحات کافی بوده باشه.
فیلن
بابای