کسب درآمدی مناسب و راحت از طریق اس ام اس

تبلیغات پیامکی

آیا "کلمنتاین" علم غیب دارد؟


شاید این سؤال برای شما هم پیش اومده باشه که اگه کسی که به "جول" میگه تا به ساحل "مونتاک" بره "کلمنتاین" واقعی نیست و تنها خیالی ساختۀ ذهن "جول" هستش، چطور "کلمنتاین" واقعی میدونه که باید "جول" رو در اونجا ملاقات کنه؟
آیا "کلمنتاین" علم غیب دارد؟
یکی از نکات اصلی فیلم هم همینه. این بدبختا این همه زور زدن که همین رو به من و تو بگن دیگه. فیلم از ما میخواد که بدونیم فقط چون رابطه‌مون با کسی تیره شده دلیل این نیست که زمانی رو که با اون صرف کردیم هدر دادیم. اگه تمام خاطراتی که با شخصی داشتین رو از ذهنتون پاک کنین، شخصیتی که در این مدت پیدا کردین هم پاک میشه و ممکنه همون اشتباهاتی که قبلاً مرتکب شدین رو تکرار کنین.
از طرفی دلیلی وجود نداره که "کلمنتاین" هم در حین عمل پاک کردن ذهنش مثل "جول" به غلط کردن نیوفتاده باشه و سعی نکرده باشه که خاطره‌ای رو نگه داره. با اینکه "جول" آدم احساساتی‌تری هستش اما "کلمنتاین" تیزتر از اونه و احتمال اینکه تونسته باشه خاطره‌ای رو گوشه کنار ذهنش قایم کنه بیشتره.
یه احتمال دیگه هم هست. از اونجایی که این محل (ساحل "مونتاک") جائیه که اونها برای اولین بار همدیگه رو دیدن و پیمان اخوت و دوست‌دختر- دوست‌پسری بستن و احتمالاً (بر اساس صحنه‌ای که در آخر فیلم هم تکرار میشه) اولین روز "ولنتاین"شون رو با هم اونجا گذروندن پس یه جای خاص (یه چیز تو مایه‌های "پارک لاله" برای دختر پسرای تهرونی) براشون حساب میشه، به همین خاطر هستش که هر دو اونها بی‌خود و بی‌جهت پا میشن میرن اونجا تا نشون بدن که همیشه عشق بر کامپیوتر (ببخشید منظورم رایانه بود. راستی شنیدین جدیداً به ایمیل میگن "رایانامه") پیروز است.
شاید هم وسائل قدیمی "جول" که "پاتریک" از خدا بی‌خبر برای زدن مخ "کلمنتاین" ازشون استفاده میکنه چیزی رو به یاد "کلمنتاین" آورده و اون رو به ساحل "مونتاک" کشیده. چه بعلت بی‌فرهنگی "پاتریک" و یا بخاطر ناموفق بودن عمل پاکسازی به هر صورت تابلوئه که یه چیزی مغز "کلمنتاین" رو به خارش انداخته و آزارش میده و اون میخواد ازش سر در بیاره. به همین خاطر هستش که با "پاتریک" به اون دریاچۀ یخ‌زده (Frozen Charles) میرن که البته احساس بدی بهش میده. جالب اینه که "کلمنتاین" با خودش "پاتریک" رو به دریاچۀ یخ‌زده میبره چون در اصل با "جول" اونجا بوده ولی تنهایی به ساحل "مونتاک" میره چون یه حسی بهش میگه که یه نفر رو اونجا ملاقات میکنه.
البته میشه همه اینا رو اتفاق و وفای روزگار (این ترکیب از اصطلاح "جفای روزگار" مقتبس (این کلمه هم از "اقتباس" اشتقاق (...) یافته) شده) دونست. اصلاً شاید تدوینگر فیلم رو داده بچه‌اش قیچی زده به همین خاطر هستش که این فیلم آدم رو انقدر دچار چیزگیجه میکنه و همۀ این خطوط بالا کیبورد درازی (کاملاً واضحه که از چه اصطلاحی چی‌چی شده) بیش نبوده.
تذکر: کسانی که معدۀ سالمی ندارن از اینجا به بعد رو نخونن و یا اگه اصرار به خوندن دارن "کیسه فریزر" و "آبلیمو" دم دستشون باشه که ممکنه لازم بشه. بعداً نگین نگفتی ها.
دست آخر ممکنه (آماده باشین...) این اتفاق (سفت بشینین...) بخواد (آماده‌ای؟؟؟) راههای (داره شروع میشــــــــــه...) اسرارآمیز عشق (یکی اون رو بگیره...) و محدودیت‌های علم (یه سری دیگه کیسه بیارین...) در برابر قلب بشر (بابا بسه دیگه! همه حالشون گلاب به دیوار شد...) رو به ما نشون بده (این کیسه‌ها چی شد؟).

تموم گشت (دل و روده‌ام اومد تو دهنم اما بالاخره تموم گشت).

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام پسر مباركه
در قسمت پيوند هاي رزوانه و همچنين نگاهي به وبلاگ دوستان به تو لينك دادم.

راستي اسم من رو در قسمت لينك هات اشتباه نوشتي ، دقت كن.
elina استباه است.

Transl8or گفت...

تبریک میگم. بالاخره موفق شدی به آروزی پرانتز در پرانتز در پرانتزت برسی! ایندفه بیام تو وبلاگت ببینم لینک منو بردی پایین هکت میکنما!

lili گفت...

می دونی این جمله ی آخرت رو قبول دارم :
محدودیت علم در برابر قلب بشر !
اولا فیلم رو انگار به سُخره گرفتی ! آره ؟؟
بعدشم من با دیدن این فیلم , با اینکه قبول دارم فیلمه فقط , به این نتیجه رسیدم , دقیقا مثه جمله ی خودت :
هیچ راهی , هیچ ابزاری , هیچ ...تقدیری , هیچ قدرتی , هیچ ابر قدرتی حتی , نمی تونه یه احساس عمیق رو از ذهن پاک کنه !
من به این ایمان دارم !